صدای مردم در پریشاناحوالی/چرا فریادهای ما به آسمان نمیرسد؟!
دلمشغولی مردم درباره سرنوشت کشور، فضای سنگینی را بر جامعه گسترانیده است. مردم از بازگشت تحریمها بهواسطه فعالشدن مکانیزمماشه نگراناند.

دلمشغولی مردم درباره سرنوشت کشور، فضای سنگینی را بر جامعه گسترانیده است. مردم از بازگشت تحریمها بهواسطه فعالشدن مکانیزمماشه نگراناند. آنها بیش از هرچیز نیاز دارند احساسکنند که شنیده میشوند، که صدایشان پژواکی دارد، اما دریغ که در رسانههای دولتی مخصوصاً رسانهملی، صدای حاکمیت طنینانداز است و صدای مردم کمتر مجالی برای بروز مییابد. این نادیدهانگاری، اعتماد اجتماعی را تا حدی فرسوده کرده است.
واقعیت این است که حرفدرمانی و سخنان مقامات ـ حتی آنان که بهظاهر قدرت دارند ـ دیگر مرهمی بر زخم مردم نیست. وقتی آنان که قدرت اصلی را در دست دارند، گویی در جهانی دیگر زندگی میکنند، طبیعی است که جامعه احساس بیپناهی کند. امروز بیش از هر زمان، نیازمند کسانی هستیم که در کنار مردم بایستند، با آنان گفتوگو کنند، چشماندازی روشن نشان دهند و مرهمی بر اضطرابشان باشند.
ریلکه، شاعر اتریشی، روزی پرسید: «اگر من غریو سر دهم، آیا کسی از میان طبقات آسمان، صدای مرا خواهد شنید؟» این پرسش شاعرانه، حکایت حال مردم سرزمین ماست. مردمانیکه فریادشان شنیده نمیشود و رفتهرفته احساس میکنند داستان زندگیشان در سکوت و بیتوجهی محو میشود. الیف شافاک در کتاب «فرزانگی در عصر تفرقه» مینویسد: «وقتی صدای کسی گرفته شود، انگار از زندگی محروم میشود.» حقیقت همین است. ما انسانها از داستان ساخته شدهایم. روایتهای ما از گذشته، تجربههای اکنون و رویاهای آینده، همه با داستان پیوند میخورند.
اگر کسی نتواند داستان خود را بازگو کند، گویی بخش مهمی از انسانبودنش از او دریغ شده است. این روایتهای خاموششده از بین نمیروند، بلکه بهشکل خشم، سرخوردگی یا بیتفاوتی بازمیگردند. این همان تپش خاموشی است که در چهره جوانان امروز جامعهمان پیداست. مایا آنجلو، شاعر آمریکایی، گفته است: «هیچ عذابی بالاتر از آن نیست که انسانی داستان ناگفتهای در دل داشته باشد.» انسان بیداستان، انسانی ازخودبیگانه است.
جامعهای که داستانهای مردماش شنیده نمیشود، دیر یا زود به چرخهای از خشونت و بیتفاوتی گرفتار میشود. بیتفاوتی شاید در ظاهر آرام باشد، اما درحقیقت، مخربترین احساس انسانی است. پوستهای است که روی دردها کشیده میشود، اما آن زیر، اضطراب، یأس و خشم جریان دارد. جامعهای که به این مرحله برسد، در ضعیفترین موقعیت تاریخی خود قرار میگیرد. راه برونرفت روشن است، باید تکثر را بهرسمیت شناخت.
تکثر یک اسم نیست، یک فعل است و اقدامی برای پذیرش واقعیتهای متنوع جامعه. فرهنگ نه در بخشنامهها و نه در اتاقهای بسته شکل میگیرد. فرهنگ در عرصه عمومی زنده است، در جایی که هرکس سهمی از روایت دارد. وقتی این صداها کنار هم قرار بگیرند، همچون نورونهای مغز، شبکهای زنده میسازند که فرهنگ را پیش میبرد و سرزمین را نیرومند میکند. آنتونیو گرامشی، نظریهپرداز ایتالیایی، در «دفترهای زندان» از «بدبینی عقل و خوشبینی اراده» سخن میگوید. او تأکید میکند که واقعبینانه باید وضعیت موجود را دید، اما همزمان با قدرت اراده، باید از افتادن به ورطه ناامیدی پرهیز کرد.
در بحرانها، اخبار و اطلاعات تنها کافی نیستند؛ آنها بدبینی عقل را تقویت میکنند. ما نیازمند سطحی بالاتر هستیم که دانش و خرد است. دانش به ما عمق میدهد و خرد، ترکیب عقل بدبین با اراده خوشبین است؛ همانچیزی که به جامعه امکان میدهد از بحران عبور کند. امروز مردم ما بیش از هر زمان دیگر نیازمند شنیدهشدناند. آنان بهدنبال کسی نیستند که برایشان تصمیم بگیرد یا از بالا نصیحتشان کند.
آنان میخواهند روایتشان شنیده شود و جایگاهشان در حیات ملی بهرسمیت شناخته شود. در چنین فضایی است که میتوان امید را بازسازی کرد. یکدستسازی، تکصدایی و حذف صداهای متفاوت، تنها به پژمردگی میانجامد. برعکس، همآوایی صداهای متنوع است که یک سرزمین را نیرومند میکند. ما وقتی بپذیریم که جامعه سرشار از روایتها و تجربههای گوناگون است، تازه میتوانیم وحدت حقیقی را بسازیم؛ وحدتی بر پایه بر پایه همافزایی. فرهنگ یک ملت، قویترین سلاح آن است. اگر جلوی داستانهای مردم را بگیریم، در برابر حرکت فرهنگ ایستادهایم.
اما اگر اجازه دهیم صداها شنیده شوند، فرهنگ بالنده میشود، خود را با تغییرات هماهنگ میکند و نیرویی میشود برای عبور از بحرانها. این سرزمین برای بقا و بالندگی، بیش از هرچیز به شنیدن صداهای مردم نیاز دارد. شنیدن، نه بهعنوان امتیازی از بالا، بلکه بهمثابه حقی بنیادین؛ حقیکه هم جامعه را سرزنده میکند و هم حاکمیت را از تنهایی و بیاعتمادی نجات میدهد. امروز بیش از هر زمان دیگر باید شنوا باشیم.