مدنیزاده و حکمرانی اقتصادی دادهمحور
بهرام رزمآرا_روزنامهنگار

در پی معرفی سیدعلی مدنیزاده برای تصدی وزارت اقتصاد، موضعگیریهای مختلف و نوعا متضادی در برابر این اقتصاددان صورت گرفته است.
از یک طرف عدهای بهواسطه تحصیل در دانشگاه شیکاگو او را منتسب به مکتب اقتصادی شیکاگو میدانند و مدام بر این نکته تأکید میکنند که راهکار مدنیزاده در برابر مشکلات اقتصاد ایران چیزی جز شوک درمانی و آزادسازی قیمتها نخواهد بود.
از طرف دیگر گروهی به واسطه عنوان برنامه پیشنهادی این اقتصاددان برای وزارت اقتصاد (عدالت اجتماعی) با انگهایی چون «قمبویز» و «کینزین» به استقبال او میروند. در این یادداشت تلاش شده با رویکردی روششناختی به این اتهامات پاسخ داده شود.
با یک جستوجوی ساده در اینترنت، شما میتوانید به فهرست بلندبالایی از مکاتب اقتصادی دست یابید. این حجم از اختلاف نظر در ارتباط با دانشی که مستقیماً با رفاه مردم ارتباط دارد در وهله اول بسیار ترسناک بهنظر میآید. اما قسمت جالب ماجرا این است که شما اگر بهجای اقتصاد، این جستوجو را در مورد دانشی مانند ریاضیات، که بسیار به فهم متعارف نزدیکتر بوده (فکر میکنم همه ما معتقدیم ۲ بهعلاوه ۲ برابر با ۴ است) و در آزمایشگاه کارهای خود را پیش نمیبرد نیز انجام دهید، به نتیجه مشابهی میرسید. اگر شک دارید از ریاضیدانان شهودگرا بپرسید چرا نمیتوان از برهان خلف در اثبات یک قضیه استفاده کرد؟
این موضوع برای سایر علوم نیز برقرار است (اگر شک دارید این آزمایش را راجع به مکاتب مختلف فیزیک، زیستشناسی، شیمی و هر حوزه علمی دیگر که علاقهمند هستید، انجام دهید). چرا تقریباً تمامی پزشکان هنگام مواجهه با سرماخوردگی تجویز یکسانی دارند؟ چرا کسی از پزشک خود نمیپرسد آیا در چارچوب تقلیلگرایانه به تجویز قرص سرماخوردگی بزرگسالان رسیده یا در چهارچوب سیستمی؟
علم در تلاش برای تبیین پدیدههاست. این ماهیت علم است که در تلاش برای تبیین پدیدههای جهان خارج، دست به آزمون و خطا بزند. علم در این مسیر چارچوبهای تحلیلی خود را خلق میکند و تا زمانی که این چارچوبها «کار» میکنند، در همان چارچوب دست به تولید بیشتر علم و اکتشافات خود میزند. اما تقریباً تمامی علوم زمانی را تجربه کردهاند که کمیت این چارچوبها در تبیین پدیدههای جهان خارج لنگ زده است. درست زمانی که فیزیکدانان «کلاسیک» ادعا داشتند تمامی قوانین حاکم بر جهان را کشف کردهاند، بحران اشعه ماوراء بنفش باعث شد تمام ساختمان فیزیک «کلاسیک» فرو بریزد و «داستان» علم فیزیک یک شبه وارد مرحله دیگری شد.
در شرایطی که چارچوبهای پیشین برای پاسخ به پدیدههای جهان دیگر پاسخگو نیست، بسیار طبیعی است که چارچوبهای بسیاری در رقابت با یکدیگر شروع به فعالیت کرده و هر یک تلاش کنند تا نشاندهند در تبیین پدیدههای جهان خارج بهتر از دیگری عمل میکنند. ضمناً طبیعی است که در این شرایط به هر یک از این چهارچوبها نامی تعلق گیرد.
علاوهبراین چارچوب پیشین ممکن است کنار گذاشته نشود. با فروریختن چارچوب فیزیک کلاسیک، این «چارچوب تحلیلی» به کلی کنار گذاشته نشد، چراکه هنوز در تبیین و پیشبینی بسیاری از پدیدهها با کارایی مناسب و با هزینه محاسباتی کم موفق بود. بنابراین یک دلیل دیگر که اسامی چارچوبهای مختلفی را در علم میبینیم، این است که بسیاری از چارچوبهای پیشین که اکنون با عنوان مخصوص خود شناخته میشوند در تبیین بسیاری از پدیدهها موفق عمل کرده و کارکرد خود را حفظ کردهاند.
داستان اقتصاد نیز با سایر علوم تفاوتی ندارد. اقتصاددانان از ابتدای شکلگیری این علم در قالب یک نظام علمی با مسائل مختلفی روبهرو شدند. در توضیح بسیاری از آنها موفق بوده و در موارد قابل توجهی نیز شکست خوردند. همین امر باعث شده است تا چارچوبهای علمی اقتصاد (آنچه در ادبیات فلسفه علم پارادایم خوانده میشود)، مدام در حال تغییر باشد. رکود بزرگ ۱۹۳۰-۱۹۲۹ که ۱۰ سال به طول انجامید و باعث شد تا اقتصاددانان با سیاستهای طرف تقاضای کل و سیاستهای تثبیتگر اقتصاد آشنا شوند؛ بحران رکود تورمی اوایل دهه ۸۰ که باعث شد اقتصاددانان به سیاستهای طرف عرضه توجه کنند، بحران مالی ۲۰۰۸-۲۰۰۷ که حتی برخی آن را بحران علم اقتصاد کلان خواندند، باعث شد تا توجه اقتصاددانان به تنظیمگری دولت در بازار مالی و ارتباط عمیق و وثیق بازار مالی با بازار محصول پیببرند، همگی نمونههایی از بحرانهایی است که اقتصاددانان با آنها دستوپنجه نرم کردهاند و از آنها یادگرفتهاند.
با این وجود اقتصاد جریان اصلی خود را نیز دارد. اقتصاددان جریان اصلی مانند یک پزشک است که در جریان اصلی علم زیستشناسی طبابت میکند.
کافی است نگاهی به تعداد کشورهای با تورم مزمن در طول زمان انداخت تا دید که تورم بهعنوان یک بحران اقتصادی مسئلهای است که توسط اقتصاددانان به یک صورت فهمیده شده است. البته که راهحلهای بهکار گرفته شده در هر کشور بسته به شرایط نهادی آن متفاوت بوده است.
اقتصاددان جریان اصلی نه لیبرال است، نه اتریشی است، نه کینزی و نه کلاسیک. اقتصاددان جریان اصلی در چارچوب علم اقتصاد مسائل مربوط به حکمرانی اقتصادی کشور را فهم کرده و در راستای حل مشکلات از آن استفاده میکند.
هیچ اقتصادخوانده با تعلق خاطر به جریان اصلی، نافی کارایی بازار نیست و نافی شکست بازار هم نیست. هیچ اقتصاددان جریان اصلی قیمتگذاری دستوری دولت را پیشنهاد نمیکند، همانطور که برای بازتوزیع منابع و برقراری عدالت اجتماعی نقش آموزش و انباشت سرمایه انسانی را زیرسؤال نمیبرد.
دارون عجماغلو یکی از شناختهشدهترین اقتصاددانها در سراسر جهان است. بسیاری او را یک اقتصاددان «نهادگرا» مینامند. با این وجود تمامی فعالیتهای علمی او در چارچوب جریان اصلی علم اقتصاد است.
کتاب اقتصاد کلان او را باز کنید و ورق بزنید. آیا نظریات رشدی که در کتاب وی مطرح شده است با نظریات رشدی که در سایر کتب مرجع اقتصادی طرح شده است تفاوت میکند؟
او به نهادگرایی مشهور شده است چون روی اهمیت نهادهای اقتصادی در مسیر توسعهی اقتصادی کشورها تأکید میکند. اما همهی اقتصاددانان روی این امر اجماع داشته و تأکید میکنند.
اقتصاددانان برای پاسخ به مسائل گوناگون از نظریات مختلفی استفاده میکنند. همانطور که اگر یک اقتصاددان برای حل یک مشکل در افق کوتاهمدت زمانی قائل به چسبندگی قیمت باشد، اقتصاددان کینزی نمیشود، همانگونه نیز اگر قائل به انعطاف قیمتها در بلندمدت باشد اقتصاددان کلاسیک نمیشود.
علم شیوه خاص خود را در برخورد با مسائل گوناگون دارد. در این مسیر از اشتباهات خود یادگرفته و محصولات کارآمد خود را حفظ میکند.
باید توجه داشته باشیم که اگر شخصی در دانشکدههایی که جریان اصلی اقتصاد را تدریس میکند تحصیل کرده است، هیچکدام از وصلههای مکتبی به او نخواهد چسبید.
او نه اتریشی است، نه شیکاگویی، نه نهادگرا، نه نئوکلاسیک و نه حتی کینزی. بلکه همزمان هم اتریشی است، هم شیکاگویی، هم نهادگرا، هم نئوکلاسیک و هم کینزی!
اقتصاددان جریان اصلی میداند که در مواجهه با هر مشکل از کدام نظریه استفاده کند. مجموعه نظریاتی که او را دربرگرفته است نیز مولود جریان اصلی علم اقتصاد است.
اما اقتصاددان با پزشک متفاوت است. اقتصاددان دربارهی تخصیص منابع کمیاب در اقتصاد سخن میگوید. کیک اقتصاد آنقدر بزرگ است که اقتصاددان با نظریات خود مبنی بر اصلاح رویههای غلط، موجب حذف رانت بسیاری از افراد میشود.
آن دسته از افراد که از تورم و تحریم کسب درآمد میکنند به هر ریسمانی چنگ میزنند تا نقطهنظرهای اقتصاددانان جریان اصلی شنیده نشود. انگ وابسته بودن اقتصاددان جریان اصلی به یکی از «مکاتب» اقتصادی برای بدنام کردن افراد، یکی از سادهترین روشهای تخریب شایستهسالاری در کشور ما بوده و هست.
اینکه کسی ادعا کند یک اقتصاددان جریان اصلی، شیکاگویی است و تنها راه حل او برای مسائل، واگذاری آن به بازار آزاد است دو دلیل بیشتر نمیتواند داشته باشد. یا فرد مدعی، علم و بهطور خاص علم اقتصاد را در حد الفبای اولیه آن نمیداند، یا این ادعا ریسمانی است که چنگ زدن به آن باعث میشود تا منافع ناشی از وضع موجود برای فرد مدعی حفظ شود.
بسیاری از مباحث مطرحشده در سطوح سیاستگذاری اقتصاد کلان کشور ما در اقصی نقاط جهان نامانوس است.
حال متوجه میشویم که چرا کسی از یک پزشک نمیپرسد در چه مکتبی درس خوانده است که ویتامین C تجویز میکند، زیرا تجویز پزشک، رانت افراد را تحت تأثیر قرار نمیدهد.