بازتاب زخمهای زیسته در ادبیات چارلز دیکنز
چارلز دیکنز، یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ ادبیات، با آثار خود تصاویری زنده و دردناک از رنجهای دوران کودکیاش ترسیم کرده است. از تجربههای تلخ و تحقیرآمیز دوران بچگی در فقر و بیپناهی، تا تصویر کودکانی که در دنیای داستانی او معصومیتشان را از دست دادهاند، دیکنز با قلمی پر از خشم و اندوه، جامعه را به چالش کشیده و به تصویر کشیدن رنجهای زیسته کودکان را به یکی از ویژگیهای بارز آثار خود تبدیل کرده است.

در جهان ادبیات، کمتر نویسندهای را میتوان یافت که رنجهای زیستهاش تا این اندازه مستقیم و دردناک در آثارش حضور داشته باشد؛ چنانکه در هر خط، در هر صحنه و در هر شخصیت، پژواک رنجی دیرین به گوش برسد. چارلز دیکنز، یکی از مهمترین نویسندگان عصر ویکتوریا، بیشک در زمرهی این نویسندگان قرار دارد؛ کسی که ادبیات را نه صرفاً ابزار خیالپردازی، که مجرایی برای بیان زخمهایی کرد که از کودکیِ خود به یادگار داشت.
او در زمانی که کودکان طبقات متوسط مشغول درس و بازی بودند، در سن دوازدهسالگی بهدلیل ورشکستگی پدرش ناچار شد مدرسه را ترک کند و به کارخانهای در حوالی خیابان استرند لندن برود؛ جایی که ساعتهای طولانی را صرف چسباندن برچسب روی قوطیهای واکس میکرد. خانوادهاش در زندان بدهکاران موسوم به «مارشالسی» زندانی بودند، و دیکنز خردسال تنها، گرسنه و بیپناه، نزد زنی پیر و بدخلق سکونت داشت. هر هفته، یک قرص نان و تکهای پنیر زاد و توشه او بود و تنها دلخوشیاش دیدار یکشنبهها با پدر و مادرش در زندان.
این تجربه تحقیرآمیز و اندوهبار، چنان اثری عمیق بر روان دیکنز گذاشت که تا سالها حتی به نزدیکترین اطرافیانش از آن چیزی نگفت. زمانی که در میانه شهرت و محبوبیت بود، یادداشتهایی را در مورد آن دوران برای دوست نزدیکش، جان فورستر، نوشت که در آنها با طعنی تلخ، دوران کودکیاش را «شروع زندگی حرفهای» خود توصیف کرد؛ نه از سر کنایه ادبی، بلکه از سر خشم و زخمی که هیچگاه التیام نیافت. او با بیانی متأثر و سوگوارانه نوشت: «نه پند، نه مشورت، نه دلگرمی، نه آرامش، نه حمایتی از سوی هیچکس که بتوانم به خاطر آورم… به خدا قسم.»
در نگاه دیکنز، کودکی مرحلهای بهشتی در مسیر زندگی نبود، بلکه جهنمی بود که همواره در کمین بازگشت نشسته بود. او بهصراحت نوشت: «فقرا کودک ندارند. کودکی باید خریداری شود.» جملهای که تلخی و حقیقتش آنچنان گزنده بود که از نسخه نهایی دوریت کوچولو حذف شد، اما مضمون آن در تار و پود تمام آثارش به چشم میخورد.
تضاد بین نگاه دیکنز و ویلیام وردزورث، شاعر رمانتیک انگلیسی، از همین نقطه آغاز میشود. وردزورث کودک را سرچشمه پاکی و بینشی ناب میدانست و نوشت: «کودک، پدرِ انسان است»؛ اما دیکنز در پاسخی تلخ به این نگاه، کودک آسیبدیده درون خود را «پدر بیآبروی خویشتنِ امروزین» معرفی کرد. در آثار او، کودکانی همچون الیور توئیست، دیوید کاپرفیلد، نل کوچولو و پیپ، همگی با صورتی زودرس پیر، با چشمهایی که بیش از حد سنشان دیدهاند و درک کردهاند، روایتگر رنجهای اجتماعی، اقتصادی و عاطفیاند.
شخصیتهای کودکی در دنیای داستانی دیکنز، اغلب گمشدههاییاند که یا از سوی والدین طرد شدهاند، یا در انقیاد فقر و بیعدالتی، معصومیتشان ربوده شده است. بسیاری از آنها هیچگاه کودکی نکردهاند، یا اگر هم کردند، آنقدر کوتاه و پنهانی بود که به یاد نمیماند. بههمین دلیل نیز، در جهان داستانی او، زمان نه بهسوی رشد و بلوغ، که در چرخهای تکراری بازمیگردد به نقطه آغاز؛ نقطهای که در آن کودک با چهرهای پیر و دلشکسته، بار دیگر ظاهر میشود.
در سرود کریسمس، روحی که اسکروج را ملاقات میکند، ترکیبی از کودک و پیرمرد است؛ تمثیلی از زمان گمشده و کودکی ازدسترفته. در خانه غمزده، نوزادی کوچک با صورتی پیر، از همان آغاز گویی از بودن پشیمان است. حتی در داستان دو شهر، پرسش از نسبت میان آغاز و پایان زندگی، در لبان شخصیتها جاری میشود.
با این همه، دیکنز بهرغم واقعگرایی تلخ خود، گاهی روزنههایی از امید و نجات را نیز به مخاطب نشان میدهد. شخصیت سیدنی کارتن در داستان دو شهر، با فداکاریاش، در واپسین لحظات زندگی، معنایی تازه به بودن میبخشد. اما حتی این لحظات نجاتبخش نیز، بیگمان ریشه در آگاهی عمیق نویسنده از تباهی و تاریکی دارند.
در نهایت، دیکنز کودکیاش را از دست داد، اما همین فقدان، او را به یکی از برجستهترین صداهای کودکانه در تاریخ ادبیات تبدیل کرد. او با قلمی همدرد و پر از خشم، کودکی بیکودکی خود را هزار بار بازآفرینی کرد؛ نه برای دلسوزی، بلکه برای آنکه وجدان خفتهی جامعهی خویش را بیدار کند. داستانهای او نه فقط دربارهی گذشتهاند، بلکه هشداریاند برای اکنون؛ اکنونی که هنوز هم بسیاری از کودکان، صدای گمشدهای مثل دیکنز نیاز دارند تا رنجشان را به کلمه بدل کند.
منبع: ایبنا / لیتهاب