به روز شده در
کد خبر: ۱۵۲۶۵

کجاست آن سینمای متعالی با تاثیر ابدی؟

گفت‌وگو با پرویز نوری به مناسبت انتشار کتاب «فیلم‌های محبوب زندگی من»

کجاست آن سینمای متعالی با تاثیر ابدی؟
اعتماد

روزنامه اعتماد در گزارشی نوشت:

به تازگی از پرویز نوری، منتقد و نویسنده شناخته شده سینمای ایران کتاب « فیلم‌های محبوب زندگی من» (نشر یادآرمیتا) منتشر شده که شامل خاطرات او بر مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما است. شاهکارهای فیلمسازان بزرگ جهان که در سال‌های بسیار دور در سالن‌های سینمای ایران برای مخاطبان به نمایش در می‌آمدند. ساخته‌هایی که او در نوجوانی آنها روی پرده سینما دیده و با موشکافی خاصی، جزییات آن را مورد تحلیل قرار داده. او در این کتاب از 40 فیلم تاریخ سینمای جهان یاد می‌کند؛ از «سرگیجه» هیچکاک و «دکتر ژیواگو» دیوید لین گرفته تا «ولگرد» فدریکو فلینی و «ماجرای نیمروز» فرد زینه‌مان، «جویندگان» جان فورد، «مشعل و کمان» ژاک تورنر، «پیک نیک »جاشوا لوگان و... نوری در این کتاب فیلم‌های متنوعی به خواننده معرفی می‌کند. او درباره ملاک انتخاب این 40 فیلم در ابتدای کتاب می‌نویسد: «انتخاب این فیلم‌ها بیشتر از آن چه ارتباط به هنر سینما و در حقیقت سینمایی از نوع متعالی و مفهوم برانگیز داشته باشد صرفا تاثیری است که از همان ایام قدیم و در اولین دیدار آنها بر من باقی نهاده‌اند.» او در ادامه می‌آورد: «اگر از بسیاری فیلم‌های قاعدتا بزرگ و کلاسیک تاریخ سینما از فیلمسازهای بزرگ دراین لیست خبری نیست گناهش به گردن من است.» اما تورق و مطالعه کتاب «فیلم‌های محبوب زندگی من» از این حیث اهمیت دارد که نسل جوان علاقه‌مند به سینما را با فضای اکران فیلم‌های خارجی در سال‌های 1330 تا و 1350 و مشخصا قبل از انقلاب آشنا می‌کند. به عنوان مثال نوری در معرفی فیلم جانی گیتار به کارگردانی نیکلاس ری (1954) می‌نویسد: «اوایل دی ماه 1335 این وسترن شگفت‌آور در سینما مولن‌روژ به نمایش گذاشته شد. هنوز چند روزی نگذشته بود و ما خودمان را برای تماشای آن آماده کرده بودیم که شنیدیم سینما آتش گرفته و سوخته است. حسرت خوردیم و غصه مان گرفت. یکی به جهت خود سینما که قرار بود تعدادی از فیلم‌های مورد علاقه‌مان را نشان بدهد و دیگر فرصتی که به خاطر دیدن جانی گیتار از دست داده بودیم.» افزون بر این نکته، نثر روان و گیرایی هم که این منتقد سینما دارد به همراه خاطره‌هایی که در لابه‌لای معرفی فیلم‌ها تعریف می‌کند برای خواننده جذاب است و خواندن کتاب را آسان می‌کند. ما با پرویز نوری درباره محتوای این کتاب گفت‌وگویی انجام دادیم؛ اگر چه اوضاع جسمی او در شرایط مطلوبی نبود اما با روی خوش پذیرای پرسش‌های ما شد. این گفت‌وگو پیش روی شماست.

 

جناب نوری این روزها چه می‌کنید؟

راستش در این سن و سال گرفتاری‌ها معلوم است؛ من اغلب مهمان پزشکان هستم. با این حال وقتی سرحال باشم به نوشتن کتاب تازه‌ام می‌پردازم.

ان‌شاء‌الله که سلامت باشید و همچنان قلم‌تان مستدام باشد. اما موضوع کتاب تازه چیست؟

اجازه بدهید زیاد توضیح ندهم اما همین قدر بگویم که درباره موضوع بکری راجع به سینماست. البته تقریبا تا نیمه کتاب را نوشته‌ام و باقی البته ربط به حال خوش دارد (اگر عمری باقی بماند...)

با در نظر گرفتن این نکته که شما کتاب‌های مختلفی نوشته‌اید، درباره شکل‌گیری مبنای آخرین کتابی که از شما منتشر شده «فیلم‌های محبوب زندگی من» کمی توضیح ‌می‌دهید؟

سال‌هاست که دلم می‌خواست درباره فیلم‌های محبوب عمرم و یادهای مربوط به آن دوران پربار و خاطره‌های دلپذیر فیلم‌های مورد علاقه‌ام بنویسم، ولی هر بار موقعیتی دیگر پیش می‌آمد و کار به تعویق می‌افتاد. سرانجام دل را به دریا زدم و تصمیم جدی گرفتم که بنشینم و فیلم‌های محبوب گذشته‌ام را به یاد بیاورم، هرچند سخت بود و سال‌ها گذشته بود اما ذهنم بالاخره کمک کرد و نشستم تک تک فیلم‌ها را که به خاطر سپرده بودم مرور کردم. دلیلش هم ساده بود شاید آن عشق من به سینمای گذشته بود و یادآوری فیلم‌هایی که با جان و دل دیده بودیم و در حافظه‌ام ضبط شده بود.

با توجه به روحیاتی که از شما می‌شناسم، به نظر می‌رسد در این کتاب شما از همه فیلم‌های مورد علاقه‌تان صحبت نکرده باشید و بیشتر گلچین کردید.

این را بگویم که بسیاری فیلم‌ها در فکرم بود و دیدم در صورت نوشتن درباره همه آنها قاعدتا مثنوی هفتاد من خواهد شد. بنابراین فیلم‌هایی را انتخاب کردم که هنوز پس از آن همه سال نتوانسته بودم فراموش کنم وقتی کتاب چاپ شد که متاسفانه آن گونه می‌خواستم نشد (با غلط‌های بسیار از جمله نام فیلم محبوب و زیبای قو که شده بود تو!) بسیاری دیگر از فیلم‌ها به خاطرم آمد که البته متاسفانه دیگر دیر شده بود، یکی از آن فیلم‌ها «خانم خزپوش» بتی گریبل ستاره بزرگ آن زمان بازی می‌کرد و من آن را در سینما تهران هنگامی که 12 سالم بود دیده بودم. هنوز از قصه آن چیزهایی به یادم مانده که در یک گالری هنری تابلوهای بزرگ نقاشی زیادی بر دیوارها نصب شده بود و وقتی مسوول آنجا چراغ‌ها را خاموش می‌کرد تصاویر تابلوها جان می‌گرفتند و از قاب بیرون می‌آمدند ازجمله زنی به نام خانم خزپوش (یعنی بتی گریبل) و ماجراهایی پیش می‌آورد.

برای انتخاب فیلم‌های محبوب‌تان چه نکاتی را مدنظر داشتید؟

از همان شروع می‌خواستم فیلم‌ها را طوری معرفی کنم که اولا برای خواننده جذابیت داشته باشد. ثانیا بیشتر سعی‌ام این بود که از نحوه و ماجرای دیدن آنها در سینماهای آن زمان و خاطره‌هایش بگویم، از قصه‌های آنها بگویم و به همین لحاظ به تصورم بهتر می‌توانست با خواننده ارتباط برقرار کند. یکی از منتقدان که کتاب را خوانده بود، برایم پیام فرستاد من بسیاری از فیلم‌هایی را که نام برده‌اید دیده بودم اما واقعا هرگز یادم نمی‌آمد اینقدر ریزه‌کاری‌‌ها و ظرایف و هنری در این آثار به کار رفته شده باشد.

راستی آقای نوری چرا از فیلم‌های ایرانی در میان فیلم‌های محبوب‌تان خبری نیست؟

راستش را بگویم از فیلم‌های ایرانی کمتر خاطره خوبی در ذهن دارم. از اولین فیلم‌هایی که دیده بودم یکی «ولگرد» بود در سینماهایی که ناصر ملک‌مطیعی قهرمان داستان بود (آن وقت او را نمی‌شناختیم) و سیگارش را با اسکناس روشن می‌کرد. و دیگر فیلم «مادر» همراه مادرم که عاشق بانو دلکش بود چون خیال می‌کرد که صدایش شبیه اوست) و در صحنه‌هایی گریه می‌کرد و البته من هاج و واج مانده بودم! از آخرین فیلم‌ها شاید «دایره مینا و گوزن‌ها و باشو» هر سه فیلم روی من بسیار اثر گذاشت. راستی از قدیم‌ها از ناصر ملک‌مطیعی فیلمی به اسم «سوداگران مرگ» در خاطرم مانده که خودش کارگردانی کرده بود و فیلم نسبتا جمع و جوری بود.

نوشته‌های پیشین شما را که مرور می‌کردم آنچه بسیار در یاداشت‌های شما واضح است اینکه با سینمای امروز ارتباط برقرار نمی‌کنید. چه فیلم ایرانی و چه فیلم خارجی؛ چرا؟

پاسخ آن ساده است کدام فیلم دیگر می‌تواند طی یک یا دو هفته در ذهن ما باقی بماند؟ از زمانی که فیلم دکتر ژیواگو را دیده‌ام حدود نیم قرن یا بیشتر می‌گذرد ولی انگار دیروز ساخته شده است. یا سرگیجه هیچکاک که پس از 80 - 70 سال گویی هرگز از ارزش و اهمیت آن چیزی کاسته نشده است. کمتر فیلم‌هایی این‌چنین در تاریخ سینما وجود دارد که تاثیری ابدی باقی بگذارند.

بی‌اغراق نثر روان و گرمی دارید طوری که وقتی مخاطب مطلب‌تان را شروع می‌کند به سادگی نمی‌تواند آن را رها کند. روایت‌تان را به گونه‌ای بیان می‌کنید که انگار مخاطب خودش در آن فضا قرار دارد. نمونه بارز آن را می‌توانیم در کتاب آخرتان «فیلم‌های محبوب زندگی من» مشاهده کنیم. شما فیلم‌ها را طوری توصیف و معرفی کردید که حتی آنها هم که از سینما به دور هستند، راحت می‌توانند منظور را دریابند. معرفی کامل و خوبی از مهم‌ترین و شاهکارهای کلاسیک سینمای جهان...

راستش نمی‌دانم، یک بار ایرج صابری و بعد هم خسرو دهقان به من گفتند که نثر من به دلیل سادگی می‌تواند خواننده را جذب کند و گفتند که ساده‌نویسی کار ساده‌ای نیست. خودم واقعا در این مورد علت خاصی نمی‌بینم هر چند که هیچ ‌وقت نتوانسته‌ام مثل خیلی‌ها جوری بنویسم که ژستی باشد! اگر در نوشته‌های من دقت کرده باشید به هیچ وجه نشانه‌ای از خودنمایی و بزرگنمایی و پز و ادا و ادعا نمی‌بینید.

تمایل ندارید به ایران بیایید؟

سن و سالم دیگر اجازه نمی‌دهد آن سفرهای طولانی و زجر‌آور را تحمل کنم. دلم می‌خواهد اما انگار نمی‌شود دیگر.

از رفیق قدیمی، پرویز دوایی خبری دارید؟

از پرویز جان دوایی هم کم و بیش باخبرم، چند وقتی با هم ایمیل‌بازی می‌کردیم اما مدت‌هاست قطع شده. می‌دانم حالش بحمد‌الله خوب است.

از فرصت به دست آمده استفاده می‌کنم؛ جناب نوری آیا خاطره‌ای از سال‌های دور در ذهن دارید که برای ما تعریف کنید؟

از ستاره سینما و یاران دیرینه‌ام خاطره زیاد دارم، مقداری را در کتاب «بهترین سال‌های زندگی من» آورده‌ام. خاطره‌ای تلخ و شیرین که همیشه در ذهن دارم این است که هر وقت سر ماه می‌شد و گالستیان (مدیر مجله) باید حق و حقوق ما را می‌داد با قیافه‌ای حق به جانب می‌گفت: ندارم به خدا! بنابراین حق‌التحریر‌ها در هوا می‌ماند. اما ما هم زرنگ بودیم و تا گالستیان می‌رفت پول‌های فروش مجله را را به بانک بسپرد، تعقیبش می‌کردیم و همین که اسکناس‌ها را در می‌آورد پشت سرش دست جمعی می‌گفتیم: سلام گالستیان جان!

به عنوان سوال آخر با در نظر گرفتن این نکته که شما به تاریخ سینمای جهان و ایران اشراف دارید، دلیل سطحی و کم‌عمق بودن بسیاری از فیلم‌ها چیست؟ چرا دیگر آن فیلم‌های ماندگار ساخته نمی‌شود؟

به نظر من سینما از دهه 1970 به بعد دچار بی‌کیفیتی و فقدان موضوع و محتوای قابل تامل شده. این سراشیبی تا به امروز ادامه پیدا کرده است. از یک سو، فیلمسازهای بزرگ جهان ازجمله هیچکاک، فورد، برگمان، فلینی و آنتونیونی از صحنه کنار رفتند و از سوی دیگر به کمتر فیلمساز تازه‌واردی برمی‌خوریم که بتواند به نوعی سینمای واقعی را در آثار خود حفظ کند. این مساله در مورد سینمای ایران هم صدق می‌کند. دیگر نه از مهرجویی و کیارستمی و بیضایی و تقوایی اثری باقی مانده و نه سینمای ایران توانسته جانشینی برای آنها پیدا کند. اصغر فرهادی یک تنه سعی در تلاش برای ایجاد یک سینمای نو داشت (و البته اسکارهایی هم گرفت) اما کافی نبود و زودتر از آنچه بشود تصورش را کرد، خاموش شد. شاید که بد نباشد از ژان لوک گدار نقل کنیم که گفته: «سینما دیگر سینما نیست و گویی مرده است.»

 

برچسب ها

ارسال نظر

آخرین اخبار