به روز شده در
کد خبر: ۱۱۹۶۱

تـفـاوت میراث اسدها و علی‌اف‌ها

تفاوت اصلی بشار و الهام در توسعه‌ستیزی و توسعه‌گرایی بود وگرنه در اقتدارگرایی که مانند هم بودند. یکی بقا را بر توسعه ترجیح می‌داد و آن را در توسعه‌نایافتگی و حتی ضدیت با توسعه می‌دید و گامی در راستای توسعه برنداشت و سوریه را روزبه‌روز از قافله دورتر ساخت و دیگری راهی جز توسعه نمی‌شناخت و جمهوری آذربایجان را ساخت و برای اثبات این مدعا کافی است باکو و دمشق را با هم مقایسه کنیم تا ببینیم تفاوت ره از کجا تا به کجاست.

تـفـاوت میراث اسدها و علی‌اف‌ها
هم میهن

روزنامه هم میهن در گزارشی نوشت:

همراهی با رئیس‌جمهور پزشکیان در سفر به جمهوری آذربایجان با مأموریت روایت آن فرصتی بود که با تمام کوتاهی و فشردگی و بازگشت زودتر از برنامه به دیدار آن سرزمین می‌ارزید.

 

بهترین تعبیر همان بود که رئیس‌جمهوری به دفعات به کار برد: «دیدار با قوم و خویش». به راستی که چنین است و اگر آذری یا ترک‌زبان باشید حس قرابت، مضاعف می‌شود و اگر هم نه باز این احساس چیره است و نه خود را بیگانه می‌پنداری نه آنان را. هواپیمایی که در اوج با سرعت نزدیک به هزار کیلومتر درساعت آسمان را درمی‌نوردید به جنوب دریای خزر که رسید از فراز آن به مسیر خود ادامه داد تا به غرب خزر رسید؛ باکو و در کاخ گازولبا معماری و محوطه باشکوه او که در ساحل خزر لمیده خستگی را به لذت تماشا بدل می‌ساخت.

 

نگاه ایرانیان به آذربایجانِ کنونی که روزگاری آذربایجان شوروی بوده و قبل‌تر البته پاره تن میهن، طبعاً نوستالژیک است؛ چندان که هنوز هم برخی اصرار دارند به جای باکو بگویند «بادکوبه.» اما همۀ اینها ذهنیاتی است که در مقابل آنچه در باکوی امروز می‌بینیم تنها شاید به کار تاریخ بیاید و به تعبیر فلاسفه امری است سابژکتیو نه آبجکتیو (عینی/ واقعی). چراکه آنچه در باکوی امروز به چشم می‌آید توسعه سریع و رشد اقتصادی و تغییر سیمای شهر است و مدرن‌شدنی که به خاطر حفظ زبان و فرهنگ آذری توی ذوق نمی‌زند یا ما احساس بیگانگی نمی‌کنیم و به زیبایی پهلو می‌زند.

 

اگر قرار بود فرهنگ و هویت خود را از دست دهند طی 70 سال حکومت کمونیستی در اتحاد جماهیر شوروی سابق این اتفاق رخ داده بود و همین که فرهنگ و زبان و ادبیات را حفظ کرده و به مفاخر خود می‌بالند نشان می‌دهند توسعه اقتصادی به بهای قربانی‌کردن فرهنگ نبوده است.

اگر سفر به گنجه میسر شده بود به‌عنوان یک ایران‌دوستِ شیفتۀ زبان پارسی وقت آن بود که حتی بگوییم نسب نظامی گنجوی هم به تفرش می‌رسد و هر داعیۀ دیگر در تلاش برای مصادرۀ او و سلب ایرانیت و انتساب و اطلاق به سامانی دیگر خطاست؛ چندان که آقای پزشکیان به صراحت و در همان باکو و پشت تریبون رسمی گفت: «هر چه گشتم دو بیت ترکی در اشعار نظامی نیافتم» و این را کسی گفت که در هر نطق خود ابیاتی ترکی از شهریار می‌خواند و از آن طریق با احساسات حاضران ارتباط برقرار کرد؛ فراتر از مرزهایی که به باور او خطوطی هستند که انسان‌ها ترسیم کرده‌اند.

ورای احساسات

حال که شوربختانه این امکان فراهم نیامد تا در حال‌و‌هوای گنجه به گذشته سرک کشیم نکوهیدنی نیست اگر وجه ادبی و تاریخی را فرو گذاریم و از این رو به جای دریغادریغ معمول درباره این خطه این یادداشت از منظری دیگر به دو وارث می‌نگرد.

تعبیر «وارث» از این رو که نه «الهام علی‌اف» پایه‌گذار حکومت کنونی جمهوری آذربایجان است و نه «بشار اسد» حاکمیت حزب بعث در سوریه را بنا نهاد و هر دو وارث پدران‌شان‌اند.

آذربایجان کنونی سالیان متمادی به ایران تعلق داشت که در قالب امپراتوری هم جلوه کرده و سپس به روسیه تزاری منضم شد تا آن امپراتوری بزرگ‌تر شود و نوبت به اتحاد جماهیر شوروی رسید و یک جمهوری از جماهیر آن شد بی‌آن‌که نسبتی با جمهوریت به مفهوم مدرن آن داشته باشد.

سوریه نیز روزگاری در قالب «شامات» قطعه‌ای از امپراتوری عثمانی بود و آن امپراتوری که در پی اتحاد با آلمان در جنگ جهانگیر اول فروپاشید سوریه کنونی هم سربرآورد.

مراد از وارث اما چنان که تصریح شد به ارث بردن از دو امپراتوری روسیه تزاری و شوروی در یکی (آذربایجان) و از عثمانی در دیگری (سوریه) نیست.

مشخصاً «وارث» به معنی مصطلح آن مدّنظر است چراکه هم الهام علی‌اف وارث حکومت و قدرت پدر (حیدر علی‌اف) در آذربایجان است و هم بشار اسد وارث حکومت و قدرت پدر (‌حافظ اسد) در سوریه بود و جالب این‌که هیچ‌یک از این دو ساختار سیاسی پادشاه نبودند تا بشار و الهام ولیعهد باشند تا وارث تاج و تخت شوند.

عنوان هر دو حکومت حسب ظاهر جمهوری است و با توجیه انتخاب حزب حاکم و با اعلام اتکا به آرای عمومی به قدرت رسیدند.

در سوریه حزب عربی سوسالیست بعث فرزند رئیس‌جمهوری فقید را لایق ریاست‌جمهوری دانست و همین را به همه‌پرسی عمومی گذاشتند و در آذربایجان حزب ملی آذربایجان که جانشین حزب کمونیست سابق شده بود این کار را انجام داد و باز انتخاب خود را با ادعای امکان رقابت به رأی گذاشت.

تا اینجا قصه مشترک است. هر دو وارث دو ساختار بسته و اقتدارگرا بودند که در پی فروپاشی دو امپراتوری شوروی و عثمانی شکل گرفتند.

دکتر بشار اسد مثل مادر الهام علی‌اف چشم‌پزشک بود اما در لندن تحصیل کرده بود در حالی که الهام از دانشگاه دولتی مسکو دکتری تاریخ دارد و از 1985 تا 1990 تا قبل از فروپاشی اتحاد شوروی در پژوهش‌گاه ارتباطات بین‌المللی مسکو تدریس کرده است.

آن که در لندن درس خوانده بود و حسب ظاهر کمونیست نبود پیوند خود با روس‌ها را حتی پس از فروپاشی شوروی نگسست و در آخر هم دیدیم که روس‌ها او را از مهلکه خارج کردند و اکنون در همان روسیه روزگار می‌گذراند و از این حیث شبیه محمدعلی‌شاه قاجار خودمان شد اگرچه او ناگزیر از ترک روسیه شد و اسد هنوز از روسیه اخراج نشده است.

الهام علی‌اف اما بعد از فروپاشی شوروی و استمرار قدرت پدر و این بار با عنوان رهبر حزب ملی آذربایجان و نه دبیرکل حزب کمونیست رشته‌های خود را با مسکو گسست و به باکو بازگشت و خیام‌وار و خوش‌باش زیست شاید چون گمان نمی‌کرد در عصر بعد از شوروی و در ساختار جمهوری مجال انتقال قدرت به او فراهم آید.

الهام هم مثل بشار فرزند دوم خانواده است اگرچه خواهری بزرگ‌تر دارد (سویل) اما قانوناً منعی برای انتخاب او نبود. بشار هم فرزند اول خانواده اسد نبود و قرار بود برادر او (باسل) جانشین پدر شود و اگر با سرعت در جاده منتهی به فرودگاه نرانده و به تابلوی تصویر پدر نکوفته و جان بر سر سرعت نباخته بود برادرش را از لندن به دمشق فرانمی‌خواندند تا به جای طبابت مشق سیاست کند.

تفاوت عمیق از همین جا ظهور کرد. از حیث شخصی هم. بشار، تاریخ نمی‌دانست و الهام تاریخ خوانده بود. بشار بسیار خجالتی بود و در جمع‌ها با دیگران نمی‌جوشید و الهام بسیار اجتماعی و اهل خوش‌و‌بش و گذران میهمانی‌های شبانه بود.

بشار - متولد 1344 خورشیدی- در 2000 میلادی به جای پدر در دمشق به تخت نشست در 35 سالگی و الهام (متولد 1340 خورشیدی) در 2003 و سه سال دیرتر و داستان مورد نظر ما تازه از همین‌جا شروع می‌شود.

دغدغۀ توسعه

الهام علی‌اف مثل پدر و شاید بیش از او دغدغۀ توسعه داشت ولو به قصد سیراب ناشدن از کسب ثروت ولی می‌خواست راه نیمه‌تمام پدر را نه‌تنها ادامه دهد که شتاب و سرعت بخشد و کافی است باکوی 2025 را با 23 سال قبل مقایسه کنید تا ببینید چه اتفاقی افتاده است.

بشار اسد اما هرگز دغدغۀ توسعه نداشت چندان که دمشق 2024 که آن را بزدلانه ترک کرد به مراتب فقیرتر از دمشق در آغاز قدرت یافتن او بود.

داستان از اینجا شروع می‌شود که الهام علی‌اف نه وابستگی به روسیه را ادامه داد و نه مانند برخی دیگر از جمهوری‌های مستقل‌شده بیش از اندازه از روس‌ها دور شد. مشهور است که جوجه‌تیغی‌ها نه زیاد به هم نزدیک می‌شوند چون تیغ‌هایشان در هم فرو می‌رود و نه آن‌قدر دور که تیغی یا تیری به سوی دیگری بتوانند پرتاب کنند. با حفظ فاصله از هم خود را ایمن می‌دارند.

بشار اما بیش از دوران شوروی به روسیه نزدیک و بخوانیم وابسته شد. سرنوشت صدام حسین را هم دید و عبرت نگرفت و می‌پنداشت پوتین اوایل هزاره سوم چندان قدرت نداشت تا او را از مهلکه برهاند یا در مقابل حملۀ آمریکا یاری رساند و در نهایت دیدیم همان پوتین تنها جان شخص بشار را نجات داد نه حکومت او را و اسد سقوط کرد و حزب بعث فروپاشید.

تفاوت اصلی بشار و الهام در توسعه‌ستیزی و توسعه‌گرایی بود وگرنه در اقتدارگرایی که مانند هم بودند. یکی بقا را بر توسعه ترجیح می‌داد و آن را در توسعه‌نایافتگی و حتی ضدیت با توسعه می‌دید و گامی در راستای توسعه برنداشت و سوریه را روزبه‌روز از قافله دورتر ساخت و دیگری راهی جز توسعه نمی‌شناخت و جمهوری آذربایجان را ساخت و برای اثبات این مدعا کافی است باکو و دمشق را با هم مقایسه کنیم تا ببینیم تفاوت ره از کجا تا به کجاست.

ممکن است بگویند حکومت آذربایجان نه تنها عاری از فساد نبوده که متهم یا شهره به آن است و شرکت‌های نفتی در آن سرمایه‌گذاری کرده و اقتدارگرا و فردمحور است و از این دست که به تمامی هم نادرست نیست ولی مگر حکومت اسد فاسد نبود و از در و دیوار آن رشوه نمی‌بارید؟ مگر دست روسیه را برای اکتشافات گازی باز نگذاشته بود و مگر نسبتی با دموکراسی داشت؟

این‌گونه ادعاها واقعیت را بازنمی‌تاباند. واقعیت یکی همین باکوست که پیش چشم ماست و تغییر به غایت شگرف آن و گمان نبرید این توصیف از سر شیفتگی به ظواهر است که اتفاقاً تغییر در عمق رخ داده است.

رشد یا توسعه؟

در تفاوت رشد با پیشرفت و توسعه به درستی گفته می‌شود رشد به معنی «افزایش کمّی در یک متغیر خاص» است و «محدود به حوزه‌های خاص» و صرفاً معطوف به افزایش عددی در حالی که در پیشرفت شاهد «بهبود کیفیت» کالای تولیدی هم خواهیم بود اما در توسعه قصه فراتر است و شاهد بهبود کیفیت زندگی هستیم و این دقیقاً همان اتفاقی است که در جمهوری آذربایجان و طی دوران زمام‌داری الهام علی‌اف شاهد بوده‌ایم.

با این واقعیت‌ها این پرسش شکل می‌گیرد که در تمام این سال‌ها ما عاشق و شیفتۀ چیِ بشار اسد و سوریۀ او بودیم و از آذربایجان و علی‌اف فاصله داشتیم؟

با سوریه اسدی نرد عشق می‌باختیم که آدم‌های دنیا را در همان فرودگاه دمشق به عرب و اجنبی تقسیم می‌کرد و ما ایرانیان ناگزیر بودیم انگ «اجنبی» را تحمل کنیم و در صف اجنبی بایستیم و از جمهوری‌های شوروی سابق با همه پیوندهای فرهنگی دور شدیم چون مثل ما از بام تا شام به آمریکا و غرب نمی‌تاختند.

اکنون که هر سه محور سیاست خارجی ما – ایدئولوژی‌محوری و آمریکاستیزی و فلسطین‌محوری- دست‌خوش تغییر شده و مصلحت و منفعت واقع‌گرایانه برآرمان‌گرایی می‌چربد،  وقت این یادآوری هم هست که نام همسر الهام علی‌اف، مهربان است و نام فرزندان او نیز: لیلا و آرزو و حیدر. حتی نام ترکی نگذاشته و اسامی را فارسی انتخاب کرده و آخری جدای این که یادآور پدر است با علی در علی‌اف پدر و «علی وا»ی مادر – چه مادر خود الهام و چه مادر این سه- نسبت دارد.

این یک نوشته احساسی به خاطر چند ساعت اقامت در باکو نیست و می‌دانم روابط سیاسی فراز و فرود دارد و تنش به سود جمهوری آذربایجان نیست و نمی‌خواهد ایران مانند قبل به ارمنستان نزدیک باشد.

قصه، قصه دو وارث است که یکی (الهام) میراث پدر را توسعه داد و اگر هم اقتدارگراست رضایت شهروندان را هم برانگیخته و دیگری (بشار) که میراث پدر را بر باد داد.

یکی اگرچه از پستان مسکو نوشیده بود بالغ شد و روی پای خود ایستاد و دیگری پستان از دهان کرملین نگرفت فارغ از آن‌که مسکو پایتخت شوروی سوسیالیستی هم باشد یا دوباره تنها مرکز فدراسیون روسیه.

یکی از نفت زیادی که نداشت وسیله‌ای برای سرکوب بیشتر ساخت و دیگری از نفتی که درهای آن به روی او باز شد برای سرمایه‌گذاری استفاده کرد و سرزمین خود را ساخت.

یکی دریا و ساحل مدیترانه را به روس‌ها بخشید تا در آن پایگاه نظامی ایجاد کنند بی‌هیچ بهره توریستی و دیگری معنی دریا و توریسم را می‌داند و می‌خواهد ترکیه را الگو قرار دهد.

قصه اما تنها قصه دو وارث نیست که یکی حاضر به شراکت در قدرت با دیگران نشد و النهایه همۀ قدرت را وانهاد و رفت و دیگری اگرچه قدرت را در اختیار و بلکه در انحصار دارد و به شراکت نگذاشته اما با فرهنگ ملی و توسعه بیگانه نیست و از این روست که اگر ناظر ایرانی غصه می‌خورد و دریغادریغ می‌گوید باید به خاطر فرجام توسعه در این مُلک به سبب توسعه‌ستیزی یک جریان باشد نه به سبب تعلق دورترهای آن سامان به سرزمین مادری که اتفاقاً چون این نسبت خویشاوندی برقرار است باید خرسند بود و جای دوری نرفته و همین نزدیکی‌ها نسیم خوشی از آن بر ما می‌وزد.

 

ارسال نظر

آخرین اخبار