رد خون از خیابان فرجام تا پامنار/ قاتل پنج بار اعدام شد
شهریور ۷۴، سکوت کوچهای در حوالی خیابان فرجام با جیغ خفه مادر و دختری شکسته شد؛ آغاز سه سال جنایتهای قاتلی که رد خونش از تهران تا کرج کشیده شد.

شهریور ۱۳۷۴، حوالی خیابان فرجام، آفتاب بیرمق عصر از لای پردههای نیمهبسته خانهای قدیمی رد میشد. در همسایگی، صدای زوزه باد میان درختها میپیچید که ناگهان سکوت با جیغی کوتاه و خفه شکست.
همسایهها که به خیابان ریختند، همهچیز آرام بود، نه شکستهشدنی، نه ردپایی از فرار.
وقتی بازپرس و مأموران به خانه رسیدند، بوی چای تازه دم هنوز در هوا بود. روی میز، فنجان نیمهخوردهای بخار میکرد. در گوشه سالن، دو پیکر بیجان افتاده بودند؛ مادر و دخترش، زهرا و آزاده. روسریهایشان مثل طنابی دور گردنشان پیچیده شده بود. درِ خانه سالم بود، قفل شکستهای در کار نبود. یک پیام روشن: قاتل، آشنا بود.
از معشوقهکشی تا همدستکشی
پلیس روزها به جستوجو پرداخت. شوهر زهرا بازجویی شد، همسایهها یکبهیک بازپرسی شدند، اما هیچ ردپایی از قاتل پیدا نشد.
هفت ماه بعد، فروردین ۱۳۷۵، تلفن بیسیم مأموران پلیس دوباره به صدا درآمد. اینبار، باغی متروکه در حوالی کرج.
میان علفهای هرز و دیوارهای ترکخورده، جسد دختری جوان به نام سحر پیدا شد، او را با روسری خفه کرده بودند.
همان گره، همان بیرحمی. معلوم بود که قربانی، پیش از مرگ به باغ کشانده شده و اموالش به سرقت رفته است. شباهتها، پلیس را به یک فرضیه رساند؛ قاتل هر دو، یک نفر است.
یک سال گذشت، اما قاتل آزادانه نفس میکشید.
فروردین ۱۳۷۶، آب انبار خانهای در جنوب تهران صحنه جنایت تازه شد. محمدحسین، مردی میانسال، با شلیک گلوله جنگی کشته شده بود. خانهاش غارت شد و هیچ ردی از قاتل نبود.
سه ماه بعد، تیر همان سال، حوالی پامنار تهران، پلیس با قتل دیگری روبهرو شد. محمد، مردی جوان، با ضربات مرگبار به قتل رسیده بود. اینبار اما یک شاهد وجود داشت؛ او آخرینبار همراه مردی به نام غدیر شیخجو دیده شده بود.
سایه مرگ چهرهاش را نشان داد
غدیر را دستگیر کردند. در بازجویی اول، لبخند آرامی بر لب داشت و همهچیز را انکار میکرد. اما وقتی مدارک را روی میز چیدند، چهرهاش عوض شد. اعترافاتش سرد و بیاحساس بود؛ انگار از روزمرگیهایش حرف میزند.
قتل اول و دوم: با زهرا رابطه داشت، اما اختلاف پیش آمد. شهریور ۷۴ به خانهاش رفت و او را کشت. آزاده، دختر زهرا، شاهد بود. برای همین او را هم خفه کرد.
قتل سوم: چند ماه بعد با دختری به نام سحر آشنا شد. او را به همراه همدستش، محرمعلی، به باغی متروکه کشاندند. پس از آزار، او را خفه کردند.
قتل چهارم: فروردین ۷۶، محمدحسین را برای سرقت اموالش با اسلحه جنگی کشت.
قتل پنجم: قرار بود همراه محمد، دختری دیگر را بکشند، اما محمد در لحظه آخر پشیمان شد. غدیر، برای اینکه رازش فاش نشود، او را هم به قتل رساند.
غدیر سه همدست داشت؛ محرمعلی، هادی و علی. آنها هم در سرقتهای مسلحانه و یکی از قتلها دست داشتند.
پایان بازی مرگ در رجایی شهر
دادگاه، غدیر را به پنج بار اعدام، شلاق و حبس محکوم کرد. همدستانش هم به حبس و شلاق محکوم شدند.
سرانجام دی ماه ۹۶، در زندان رجاییشهر کرج، در هوای ساکت سحر، طناب دار بر گردن غدیر افتاد. جمع کوچکی شاهد پایان مردی بودند که سه سال، سایه مرگ را بر کوچههای تهران و کرج گسترده بود.
اما حتی با اجرای حکم، صدای جیغ کوتاه آن عصر شهریور، هنوز در گوش خیابان فرجام میپیچد…