همیشه یک دروازه بسته بین من و صحنه بود. درِ ورزشگاه، دروازه ممنوعه ای که فقط روی مردان جامعه بازمیشد. من یک عکاسم، زنی مشتاقِ ثبت لحظهها، که بخشی از عمرم در انتظار و تلاش برای رسیدن گذشت. این مجموعه داستان من است، داستان عبور از دروازه. همان دروازه که هزاران زن سالها برای تماشای یکمسابقه، آن را از پشت صحنه دنبال کردند. برای رسیدن و قدم گذاشتن روی زمین نارنجی رنگ، من پشت صحنه تمرین کردم، صبوری کردم و ماندم به امید روزی بجای دوستانم که دلشان میخواست به ورزشگاه…