امید نجوان مستند ساز سینما درگذشت
امید نجوان، منتقد و مستندساز سینما درباره مهران زینتبخش که سالها در مرکز توانبخشی کهریزک بستری بود و روز گذشته از دنیا رفت، میگوید: داستان زندگی مهران زینتبخش، داستان زندگی فیلمسازی است که بیکاری، ناامیدی و نداشتن چشماندازی در آینده او را از پا درآورد.

مهران زینتبخش که متولد سال ۱۳۴۷ و فارغالتحصیل رشتهٔ فیلمسازی از مرکز آموزش فیلمسازی باغ فردوس بود وفعالیتش را از سال ۱۳۶۵ با عکاسی، فیلمبرداری و بازیگری شروع کرده بود، روز هفتم مردادماه پس از تحمل یک دوره بیماری از دنیا رفت.
امید نجوان در یادداشتی به یاد این هنرمند و با عنوان «مستندسازی که با قلبش فیلم میساخت» نوشته است:
«مرکز توانبخشیِ کهریزکِ کرج، این روزها تصویر مرد میانسالی را به خاطر دارد که ماههای متمادی گویی به تخت دوخته شده باشد، با حسرت به سقف چشم میدوخت و هر روز خودش را در برکه بیانتهای خیال غرق میکرد. مردی که این آخریها دیگر حتی عضلههایش هم تحلیل رفته بود و از آن جثه سابق (قبل از آن که عارضه مغزی او را زمینگیر کند) دیگر چیزی برایش نمانده بود؛ جز یک پاره استخوان. او در تمام این مدتِ بسیار طولانی بارها با اصرار و هیجان کوشید تا خود را به پزشکان و پرستاران و هماتاقیهایش معرفی کند و به آنها بگوید مستندهایی که دربارهی «فرهاد مهراد»، «فریدون فروغی» و یک پاسوخته سینما به نام «شهرزاد» دیدهاند کار خود اوست. حتی یکبار از یکی از دوستانش خواسته بود فیلمهایش را روی یک فلش کپی کند و بیاورد تا در لابیِ آسایشگاه یک اکران خصوصی راه بیاندازند و به همهی ساکنان و مسافران دائمی آسایشگاه ثابت کند که درباره خودش و حرفهای که بینهایت دوستش میداشت اغراق نکرده است.
آن مرد میانسال که دست تقدیر، همهی جانش را مثل شمع آب کرد مهران زینتبخش بود. مستندسازی که شاید حتی میتوانست سوژه یکی از فیلمهای خودش باشد اما رعدی که متاسفانه عصبهای رنجور و بیمارش را به تازیانه بست، متاسفانه توان و رمق چنین کاری را هم از او گرفت. خودش این آخریها میگفت مثل مار پوست انداخته، مثل تنهی درخت خشک شده و فقط یاد «سینما» و «رفقا» زنده نگهش داشته است.
اسم فیلمها و کارگردانهای محبوبش که به میان میآمد، قطره قطرههای بهجا مانده از یک حافظهی پرتعداد و پرتکرار، مثل باریکه آبی که از دهلیز یک قنات قدیمی به خاک راه یافته باشد، حباب خاطرهها را میشکافت و در حالی که خون به لپها و لبهای پریدهرنگش میرساند، قطعاتی از تصویرهای شکسته بسته را پشت سر هم ردیف میکرد...قطعاتی جدا از هم...پارهپاره.
و متاسفانه این، سرنوشت غمانگیز و غمبارِ فیلمسازی بود که گویی سرشتِ او را به سیاهه بلند بالایی از تلخیها و تلخکامیها و موانع بیپایان پیوند زده بودند. مستندسازی که شاید اگر هر جای دیگر این کُره خاکی بود میتوانست به فروش فیلمهایش (به انواع و اقسام شبکه تلویزیونی و پلتفرمهای رنگارنگ) دلخوش باشد و اینهمه عسرت و تنگدستی را تجربه نکند. اما در کشور ما...با این همه مرزبندیهای سفت و سختِ مرئی و نامرئی، عبور از میدان سلیقهها و تن دادن به سفارشها و خواستهها حتی در توان اَبَرقهرمانهای دنیای سینما هم نیست؛ چه رسد به مستندسازی که در این دیار بهخاطر فروش و نمایش فیلمش گاهی باید از سلامت و جان عزیز خود هم مایه بگذارد!
مهران زینتبخش از آن دست مستندسازها بود که با قلب خود و برای راضی شدن دل خود فیلم میساخت. به همینخاطر هم بود که طعنهها را تاب نمیآورد و از نیش نقدهای گزنده و آسیبزننده بهشدت آزرده میشد. نیشهایی که گاهی به عمق جانش مینشست و تا مدتها روحش را خراش میداد. او مثل ماهی سیاه کوچولوی داستان صمد، برخلاف مسیر آب شنا میکرد و برخلاف تقاضای بازار، دربارهی آدمهایی فیلم میساخت که تقریباً هیچ مدیری دلش نمیخواست اسمشان را پای کارنامهاش بنویسند!
داستان زندگی مهران زینتبخش، داستان زندگی فیلمسازی است که بیکاری، ناامیدی و نداشتن چشماندازی در آینده او را از پا درآورد. فیلمسازی که مستندهای زندگینامهای متعددی از خود به جا گذاشت و نشان داد علاقه به زندگی هنرمندانی که سیل محدودیت آنها را محدود و منزوی کرده بیدلیل نبوده است. فیلمسازی که تا پیش از رسیدن به خط پایان بسیار تلاش کرد تا سکوت شبانه را بشکند و مستند تازهاش را به نمایش درآورد... اما چرخ کجرفتار با او مهربان نبود و داستان زندگیاش را به گونهی دیگری نوشت. یادش مانا، روحش آرام و جایش همیشه سبز باد.»