EN
به روز شده در
کد خبر: ۵۵۶۵۸

مردی با یک خودکار آبی

وصال عزیز؛ ما همواره تو را به یاد خواهیم داشت؛ با یک خودکار بیک آبی و تلی از کاغذ و عینکی روی تیغه بینی که در نهایت سکوت و آرامش و سلامت نفس، بدون کوچک‌ترین گزندی به دیگری و بی‌ هیچ حاشیه‌ای مدام در حال نوشتن بودی. کار همزاد تو بود و هر آن کس که طی سالیان با تو همکار بوده، نیک می‌دانست که زندگی‌ات به تمامی کار بود. تو را به خدای می‌سپاریم و برایت طلب غفران می‌کنیم.

مردی با یک خودکار آبی
ایران

رضا صائمی در یادداشتی در روزنامه ایران نوشت:

حالا که دارم این یادداشت را می‌نویسم، باورم نمی‌شود که تا همین چند ماه پیش، وصال روحانی در سرویس فرهنگی روزنامه کنار ما نشسته بود با آن کاغذهای کاهی که یار همیشگی‌اش بود و مطالبش را در آن می‌نوشت؛ از متن‌های تألیفی خودش تا ترجمه‌هایش از سینمای جهان؛ یا سوژه‌هایی را که به او سفارش داده بودم در آن می‌نوشت یا سوژه‌هایی که خودش به من پیشنهاده داده بود بر آن کاغذها قلمی می‌کرد.

تقدیر چنین بود که شروع کار من با روزنامه ایران با پایان کار او و بازنشستگی‌اش در اینجا گره بخورد اما نمی‌دانستم که تقدیر قرار است چند ماه بعد قصه مرگش را رقم بزند؛ قصه روزنامه‌نگار ساکت و آرامی که در فضای شلوغ تحریریه همواره در سکوت و کم‌‌حرفی، سرش به کارش بود. من که سال‌ها حتی پیش از آنکه روزنامه‌نگار شوم، نامش را در روزنامه‌ها دیده و یادداشت‌ها و ترجمه‌هایش را خوانده بودم، گمان نمی‌کردم چنین آرام و کم‌حرف باشد. گویی حرف‌هایش را با واژه‌ها و به میانجی کاغذ و قلم می‌زد و حروف را بر کلام ترجیح می‌داد.

بیست سالی از من بزرگ‌تر بود و سابقه حرفه‌ای‌اش او را در کسوت یک روزنامه‌نگار پیشکسوت قرار می‌داد. همین کافی بود در ابتدا وقتی می‌خواستم به عنوان دبیر سرویس مطلبی به او سفارش دهم، معذب باشم اما تواضع و فروتنی وصال، تعاملم با او را آسان کرد و به یک همکاری دوستانه کشاند.

بی‌اغراق او یکی از خاص‌ترین روزنامه‌نگارانی بود که در عمر حرفه‌ای‌ام دیده بودم و چند ماهی همکار بودیم. اگر بخواهم او را توصیف کنم، بهتر است بگویم وصال روحانی شمایل یک روزنامه‌نگار کلاسیک و اصیل بود؛ روزنامه‌نگاری که اهل شوآف و شلوغ‌بازی نبود و روزنامه‌نگاری بیش از آنکه مشغله‌اش باشد، دغدغه‌اش بود؛ چنانکه بعد از سی‌واندی سال که در رسانه‌های مختلف حضور داشت، کمتر از او عکسی می‌بینیم و حتی تلفن همراه هم نداشت.

به نظر می‌رسید او دنیا را از منظر خاص خودش می‌دید و زیست-جهان فردیت‌یافته خود را زندگی می‌کرد. کم حرف می‌زد اما هر گاه که زبان به کلام می‌گشود، رد عشق و علاقه‌اش به فوتبال، سینما و هنر و البته اطلاعات و سوادش در این زمینه‌ها را می‌توانستی حس کنی. روزنامه‌نگاری پررمز و راز که سکوتش سرشار از ناگفته‌ها بود؛ ناگفته‌هایی که هیچ‌گاه به قلم درنیاورد تا آن کاغذهای کاهی همیشگی‌اش، عشق‌نامه او باشد؛ حکایت و روایت عشقش به فوتبال و سینما. گویی آن کاغذهای کاهی، گواه مکتوبی از دغدغه‌هایش بود، نه دردهایی که دقش می‌داد. او تنها بود و تنها به کارش عشق می‌ورزید؛ به نوشتن در سکوت، به روزنامه‌نگاری بی‌هیاهو و بی‌حاشیه. روزنامه‌نگاری که انگار سال‌های درازی، تنهایی طولانی خود را به دوش می‌کشید و آنقدر وسعت تنهایی‌اش گسترده و سترون بود که کسی را به آن راهی نبود. گاهی که در هیاهوی تحریریه او را ساکت و آرام مشغول نوشتن پشت میزش می‌دیدم، به یاد این سخن سهراب سپهری می‌افتادم:«وسیع باش و تنها، سر به زیر و سخت.»

گویی او وارث این شعر سهراب بود:«به سراغ من اگر می‌آیید نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من...» او عمری را به نوشتن و روزنامه‌نگاری زیست و به عشق آن زنده بود. وقتی میان عاشق و معشوق فراق بیفتد، از پا می‌افتد.

جان وصال به شور و حال روزنامه‌نگاری وصل بود و شاید گسستش از آن، او را از هم گسست. تلفن همراه نداشت و شاید از معدود کسانی بودم که تلفن خانه‌اش را به من داد برای پیگیری کا‌رهای اداری‌اش. از بازنشستگی و بیکاری‌اش بیقرار بود و در آخرین گفت‌و‌گوهای تلفنی که داشتیم، گفته بود اگر جایی برای نوشتن سراغ داشتی به من بگو.

نشد، نه اجل مهلت داد و نه جایی برای نوشتن پیدا کردم که به او زنگ بزنم و بگویم بنویس، دوباره بنویس وصال و من گمان نمی‌کردم میان نوشتن و نام وصال روحانی، مرگ بهانه‌ای می‌شود تا به جای سفارش دادن مطلب به او، از خود او بنویسم؛ در سوگ نبودنش. هنوز برخی لوازم شخصی‌اش در روزنامه مانده است؛ چند خودکار و چند برگ از آن کاغذهای کاهی. به این کاغذها می‌نگرم و می‌اندیشم که هنوز حرف‌های زیادی بود تا وصال روحانی بر آن کاغذهای کاهی بنویسد، مشق مرگ اما آن برگ‌ها را برای همیشه خالی گذاشت. یادش جاودان.

 

برچسب ها

ارسال نظر

آخرین اخبار