سوگواره پرتقالهای نارس!
یادداشت- امید مافی

شهر خسته صدای «نادر» و دیگر عتیقههای به خاک خفتهاش را نشنید. شهر خسته از مرور خاطرات «دستنشان» و یاران به پستو خزیدهاش رم کرد و همگام با گردش عقربه های عجول فرو چکید تا تراژدی تکرار شود و کشتی ها پیش از پهلو گرفتن در دریای مازندران غرق شوند.
لشکر از پیش شکست خورده نساجی که نفسهایش با عطر پرتقالهای نارس عجین شده بود، این بار نه در دریای مواج که در مرداب پوچی غوطهور شد تا «وطنی» مغموم و مغبون در تلخترین روز خود از فرط تب بسوزد و پاشویهای برای پیشانی داغ خویش پیدا نکند.
انگار تقدیر محتوم نساجی و شیفتگان بیتکلفش از ازل تا ابد آمیخته به امیدهای ناتمام و سقوطهای زودهنگام بوده که قشون تریلیاردرها بیاعتنا به زنجمورهها و شیونِ سکوها منگ و گیج فرو میریزد و اسلحه را روی گیجگاه خود میگذارد تا دو هفته مانده به خط پایان، قائمشهر با چشمان اشکبار خواب ببیند.خوابی معلق در پل «ورسک» لابد! گزافه نیست اگر بنویسیم از همان روز نخست مشخص و مبرهن بود که این داستان پایانی تلخ خواهد داشت.
مدیریتی که برای بازگرداندن نساجی به آغوشِ امن خاستگاهش مدام این پا و آن پا کرد و چوبه دار را هرگز از کنار نیمکت برزخی جمع نکرد، مربیانی که بهرغم فشار سکوها در روزمرگی غرقه شدند و با وعدههای دهان پرکن از خوشبختی در وقت گل نی سخن به میان آوردند و بازیکنانی ناآشنا به اتمسفر غبارآلودِ شهر که بیشتر از آنکه رزمنده باشند، تماشاگر بودند و تنها به اضافه کردن صفرهای حسابهایشان مبادرت ورزیدند، دست به دست یکدیگر دادند تا تنها دلخوشیِ مازندران در موسم گرانی نان و ارزانی جان از دوآتشهها گرفته شود و پژواک ناکامی گوشها را خراش دهد.
حقیقت این است که شیر بی یال و دم شمال، هرگز نتوانست از خواب سنگین بیبرنامگی بیدار شود و آنقدر در بستر احتضار از این پهلو به آن پهلو غلتید و چوب سیستم بیمار خود را خورد که ناگزیر و ناگریز آرزوهایش را زیر رگبار اردیبهشت دفن کرد.
کسی چه میداند. شاید این سقوط و هبوط زودهنگام، تلنگری باشد به همه آنها که تا زنگ بیست و هشتم دست از نوشتن دیکته غلط برنداشتند و به راه خود در بیراههها ادامه دادند. شاید سرنوشت این بود نساجی سقوط آزاد به لیگ یک را تجربه کند تا دوباره معنای واقعی سیستم را بیاموزد و برای ساختن غزل سرفرازی، به قافیههای معلق و دهن لق متوسل نشود. شاید این پایان، شروع دوبارهای باشد برای تیمی که همواره در آستانه رستاخیز ایستاده است.در این میان اما یک چیز قطعی به نظر میرسد: نساجی بدون بازگشت به ریشهها، بدون مدیریتی مدبرانه و بدون عشقی هوشمندانه، محکوم به تکرار این چرخه باطل است.همین و تمام.