همیشه یک دروازه بسته بین من و صحنه بود.
درِ ورزشگاه، دروازه ممنوعه که فقط روی مردان جامعه بازمیشد.
من یک عکاسم، زنی مشتاقِ ثبت لحظهها، که بخشی از عمرم در انتظار و تلاش برای رسیدن گذشت.
این مجموعه داستان من است، داستان عبور از دروازه. همون دروازه که هزاران زن سالها برای تماشای یکمسابقه، آن را از پشت صحنه دنبال کردند.
برای رسیدن و قدم گذاشتن روی زمین نارنجی رنگ، من پشت صحنه تمرین کردم، صبوری کردم و ماندم به امید روزی،
بجای دوستانم که دلشان میخواست به ورزشگاه بیایند.
دوربین در دست با مجوز رسمی،
جمعیتی باهم از آن تونل سیاه بیرون آمدیم.
روبه روی من آن زمین دو میدانی نارنجی رنگ و چمن سبز و پرچم ها
صدای زنان را در میان هواداران و تماشاگران میشنیدم
احساس میکردم من و دوستانم را تشویق میکنند. دختران عکاسی که سالها گذشت تا رسیدیم بین بازیکنان و تماشاچی ها.
این عکس ها سند آن عبورند، نه از بیرون به درون ورزشگاه بلکه از انکار به رسمیت. از حضور، از صدایی که شنیده شد.
زنانی که فریاد میزنند، اشک میریزند و میخندند.
آرزوهای هم را تماشا میکنند.
اینها تصویر یک روز مسابقه نیست.
گواه تغییرند...
-
شاید اتفاق بیوفتد… امیدی خاموش اما زنده، حکشده بر دیوار تاریک شهری که سالها صدای ما را نشنید. چرخوفلکی که نمیچرخد، ولی همچنان در خیال کودکی ما میچرخد
-
پشت ویترین ایستاده، خیره به بازیای که نمیتوانست از نزدیک ببیند. برای بعضیها فوتبال فقط یک بازیست، اما برای او، یادآور سالهایی ست که دیدن از پشت شیشه، تنها راه تماشا بود
-
پرچم ایران روی شانهها، در بسته روبهرو.
زنانی که با غرور آمدهاند،
پشت میلههایی ایستادهاند که میگویند: اینجا، هنوز نه، آنسوی در...
-
آمده بود تا تشویق کند، آنسوی میلهها، بازی در جریان است؛ اینسو، سکوتی پر از سؤال.
چند نسل باید بایستند، بنشینند، صبر کنند؟
-
زنان هنوز اجازه ورود نداشتند، شنیدن صدای استادیوم وتماشای بازیها به کافهها کوچک محدود میشد. ما سهممان را در سکوت میبلعیدیم.
-
مواجهه دو جهان؛ اینجا دیگر فقط جای تماشا نیست، میدان دیدهشدن است
-
زنان روی سکوها، مردان کنار زمین. این تصویر نه پایان راه، که میانهی مسیر است برای من؛ جایی که هنوز باید برای برابری ایستاد
-
یادداشتهای نیمهشب، برای روزی که می رسد. روی تختی ساده، رؤیای ایستادن کنار زمین بازی و عکاسی کردن.
-
در راه ورزشگاه، اتوبوس پر بود از فریاد، خنده، آهنگ و رنگ. داریم تاریخ را جشن میگیریم.
-
مادر و دختر، آمدهاند تا آن رؤیا را از میان نردهها عبور دهند.
-
-
سایهی نردهها هنوز روی زمین است، قدمها آزادتر از همیشهاند.
-
حالا زن ها وارد ورزشگاه می شوند با پیراهن تیم محبوبشان که نام بازیکنان روی آن حک شده است
-
صف ورود، آیینهای در دست و نوار قرمز روی گونه. اینجا، آرایش برای دیدهشدن نیست؛ برای تعلق داشتن است. برای گفتن اینکه من هم اینجا هستم، کنار دیگرانی که سالها فقط تماشاگر دوردست بودند
-
زنانی که فریاد میزنند، اشک میریزند و میخندند. آرزوهای هم را تماشا میکنند.
-
این منم دوربین در دست با مجوز رسمی، روی آن زمین دو میدانی نارنجی رنگ