فوتبال ایران در عصر بیاحساسی؛ از عشق تا فراموشی
تیم ملی ایران برد. اما هیچکس جز خودشان خوشحال نشد.

پیروزی مقابل تانزانیا، تیمی که در رده صدوهفتم فیفاست، فقط یادآور این حقیقت تلخ بود که ما دیگر نه غرور داریم، نه اعتماد، نه حتی اشتیاقی برای تماشای فوتبالِ بیروحی که زیر پرچم «ملی» فروخته میشود.
نسل امروز تماشاگران، بهجای فریاد شادی، فقط پوزخند میزند. چون فهمیده که این بردها، این لبخندهای مصنوعی کنار زمین و این مصاحبههای پر از شعار، هیچ ربطی به افتخار ندارند. این تیم، تیم مردم نیست؛ تیمِ آدمهایی است که فوتبال ایران را گروگان گرفتهاند.
ژستهای مربیای که خود را منجی فوتبال میداند اما هیچ ایدهای ندارد، فقط تکرار تراژدیای است که از بالا دیکته شده. مردی که زمانی نماد اقتدار بود، حالا به عکسی بیرمق در کنفرانسهای خبری تبدیل شده؛ و تیمش، به صحنهای از نمایش بیپایانِ بیبرنامگی.
بازیکنانی که روزی با تعصبشان مردم را به خیابان میکشاندند، امروز در زمین فقط راه میروند. کاپیتانی که روزی نماد غیرت بود، حالا بیتیم مانده و فدراسیونی که باید ستونِ فوتبال کشور باشد، به بنگاه کاریابیِ نزدیکان و وفاداران تبدیل شده است.
هیچکس دیگر برای این پیراهن اشک نمیریزد. استادیومها خالیاند؛ همان اندک تماشاگران هم از سر عادت آمدهاند نه عشق. گواهی از فروپاشی کامل رابطهی مردم و تیم ملی.
واقعیت این است که فوتبال ایران دیگر بیمار نیست، مرده است. آنچه مانده، فقط جسم بیجان تیمی است که زمانی "تیم ملت" بود. مردانی پشت میزهای چرکگرفته تصمیم میگیرند، و مربیای که سالها پیش تمام چیزهایی را که از فوتبال میدانست خرج کرده، هنوز فکر میکند در مسیر درست قرار دارد.
آنها کاری کردند که حتی پیروزی هم بوی شکست بدهد. کاری کردند که تیم ملی، دیگر «ملی» نباشد. کاری کردند که وقتی نام ایران روی اسکوربورد روشن میشود، حس نکنیم قرار است نمایندهی ما بازی کند.
این فقط بحران فوتبال نیست. این مرگ تدریجیِ چیزی است که روزی به آن افتخار میکردیم و متأسفانه، قاتلانش هنوز روی نیمکت نشستهاند.