«هرکه هرجا گفت: «ایران» قلب من یکبار لرزید» شعر آرش شفاعی برای این روزها ایران
آرش شفاعی شاعر و ترانه سرا در شعری با مطلع «دیدمت اما نمُردم سختجان بودم چرا من؟» حالا و هوای این روزهای ایران و ایرانیان را سروده است.

دیدمت اما نمُردم سختجان بودم چرا من؟
خودپرستم تا چه حد و خیره چشمم تا کجا من؟
دیدمت در خون و آتش، زخم خورده، داغ دیده
شرمگین تا روز مرگم، زندهام این روزها من
چون غبار خاک من بر چکمه دشمن نشسته
تا دم مرگم نباید نو کنم، رخت عزا من
هرکه هرجا گفت: «ایران» قلب من یکبار لرزید
ای به زیبایی نامت، کاش باشم جانفدا من
قصه عشقم به تو آغاز شد پیش از وجودم
کاشکی جای تو باشم، خط پایان بلا، من
بعد از این گوشم به تو، تشخیص امر و نهی با تو
سرسپردن زیر فرمان تو در آن لحظه، با من
بعد از این هرگاه اشک کودکانت را ببینم
غرق خواهم شد به موج اشکهای بیصدا من
تا که دیدم از هوا، آتش به روی شهر افتاد
تا ابد بیرون نخواهم شد از این حال و هوا من
بهترینها پیش پایت جان فشاندند و نماندند
داد از این پرادعا من، وای از این بی دست و پا من