سینمای ایران در روزهای سخت جنگ؛ «ای ایران، ای مرز پرگهر»
سینمایی ایران در روزهای پرالتهاب جنگ چندین فیلم تاثیرگذار داشت که در این مطلب نگاهی داریم به 5 فیلم سینمایی از 5 کارگردان مطرح کشورمان.

سینمای ایران در سختترین روزهای کشور آن هم پس انقلاب و تسویه حسابهای سیاسیِ با هنرمندان و آغاز جنگ در بهت فرو رفته بود و هنوز نمیدانست کجای معادلات این فروریزی و نوسازی ایستاده است. بسیاری از هنرمندان خانهنشین شده بودند، بعضی ممنوعالفعالیت و بعضی ترک وطن گفته بودند؛ اما- همیشه یک امایی وجود دارد که تاریخساز میشود- تعدادی از سینماگران موج نو دست از تولید و ساخت برنداشتند و عقب ننشستند و سینمای ملی و عمیق دهه 60 را ساختند؛ سینمایی که در میانه جنگ و خون انسان را روایت میکرد.
باشو؛ غریبهای در آغوش مادر
یکی از فیلمهای بسیار تاثیرگذار سینمای ایران که در همان سالهای آغاز جنگ ساخته شد؛ اما مورد بیمهری قرار گرفت و با توقیف و سانسور مواجه شد، «باشو غریبه کوچک» است. فیلمی با روایتی ساده از دنیای پیچیده نویسنده و کارگردانش؛ بهرام بیضایی، استادی برای همه فصول. بهرام بیضایی پیش از دهه 60 در نوشتن و ساختن شاهکارهای نمایشی نامی پرآوازه داشت. او از سالهای جوانی آثاری خلق کرد که تحسین همگان را بر انگیخت. نویسنده و کارگردانی با نگاهی متفاوت اما حساس و آگاه به جهان پیرامون. روایت هایش پیشگویانه و شگفت انگیز بود، او در نمایشنامه چهار صندوق و مرگ یزگرد و... قدرت و تسلطش بر موضوعات مهم تاریخی در گره با امروز را نشان داد.
باشو غریبه کوچک اما در زیر خاکستر جنگ روایتی انسانی، شریف و ملی بود. کودکی عرب از جنوب خون گرفته ایران، از سر تقدیر و تصادف سر از شمال در می آورد و مورد پذیرش زنی قرار می گیرد که جایگزین مادرش می شود و... . تمام تنش هایی که باشوی عرب زبان با بچه های دیگر که گویش گیلکی دارند؛ در یک دیالوگ کلیدی جمع می شود. وقتی بعد از دعوا و درگیری بچه ها با هم، باشو این غریبه کوچک، کتاب درسی فارسی را از زمین برمی دارد و می خواند: «ایران سرزمین ماست، ما از یک آب و خاک هستیم، ما فرزندان ایران هستیم.»
بیضایی در میانه جنگ و خون و افتراق به امری مهم تاکید داشت، به غیر از سرزمینی مادری، مادر دیگری که همه فرزندان ایران زمین را به هم پیوند می دهد، زبان فارسی است، زبانی که در آن شاهکارهای بسیاری خلق شده است و در تمام زمانه ها و روزگارهای سخت این تاریخ پر رنج، مایه همبستگی ایرانیان بوده است. گذشته و تاریخ را حفظ کرده است، نور و روشنایی، میراث کهن را از دستان زرتشت گرفته است به جان دقیقی و فردوسی رسانده و با خون بر زمین مانده به شیخ شهید سهروردی ماندگار کرده است. بهرام بیضایی به عنوان شاگرد شایسته و تراز ادبستان فردوسی، یادآور می شود که این زبان است که رشته گسسته ایران را بافته و پاسدار آن بوده.
باشو سال 1364 ساخته و آماده اکران شد؛ اما سال 1368 بعد از 4 سال توقیف اکران شد.
خانه دوست کجاست؟ راهحل ساده در میان بحران
فیلمی دیگر که در فضای کودکانه میگذشت و از دنیای دیگری سخن میگفت، اثر دیگرِ کارگردان شهیر ایران، عباس کیارستمی است. «خانه دوست کجاست؟» اسمی بود که از شعری به همین نام از سهراب سپهری میآید. جهان کیارستمی در دیالوگ و قاب پیچیده نبود، اما در درون این سادگی بیانی عمیق و انسانی نهفته است. ماجرا در مدرسه یک منطقه روستایی می گذرد، احمد دفتر مشق همکلاسیاش را به اشتباه به خانه آورده است و حالا باید به روستای آنان برود و دفترش را به او بدهد، کاری که بزرگترها درکی از آن ندارند و همه از احمد می خواهند کاری که می گویند را انجام دهد. احمد عملا در یک بن بست مانده است.
او دردسرهای بسیاری می کشد؛ اما دفتر به دست دوستش نمی رسد. سرآخر فردا سرکلاس او هم مشقهای خودش را نوشته است و هم مشقهای دوستش را. راه حلی فوق العاده و پایانی شگفت انگیز. قصدی برای تفسیر چندلایه این قصه ندارم، قصهای که نشان می دهد جهان بیرونی عمیقا در مقابل خواسته و داشتههای ما ایستاده است حتی در مقابل وظایف اخلاقی که برای خودمان تعریف می کنیم و تنها راه حل، عمیقا به درون ما برمی گردد، اینکه چطور بتوانیم برای بن بست ها در نقاط کور زندگی خطی از نور و روشنایی را پیدا کنیم. کاری که احمد کرد و بعد از تحمل تمام رنجها و ترسها درست ترین راه موجود را پیدا کنیم. این فیلم تحسین شده جهانی در شرایطی ساخته شد که در رسانه های جهانی تصویری جنگ طلب از مردم ایران نمایش می دادند، بیشتر از 5 سال از آغاز جنگ عراق علیه ایران گذشته بود و خانه دوست که از دنیای دوردست ادبیات ایران میآمد؛ گم نشده بود.
«شیرک» خون تازه در رگ سرزمین
یکی از ستونهای سینمای موج نو ایران زندهیاد داریوش مهرجویی است، فیلمسازی که در اقتباس فیلمنامه کم نظیر بود. با آنکه فلسفه را در دانشگاه یوسی ال ای به پایان برد اما پشت دوربین شوریده حالی است که انهدام عشق را روایت کرد. چه عشق مش حسن باشد به گاوش، چه عشق هامون باشد به مهشیدش یا عشق پری باشد به صاحب کتاب سلوک و...
در میانه سالهای جنگ مهرجویی، در سال 1365 بعد از تجربه موفق «اجارهنشینها» با تمام اشارهها و کنایههای آن فیلم، اثر سینمایی «شیرک» را میسازد. فیلم روایت نوجوانی است به اسم شیرک که می خواهد مقابل حمله گرازها به مزارع و روستایش بایستد، او در کنار حاج خالو دشتبان پیر و با دوست هم سن و سال و سگش در شب حمله گرازها با همه وجودش به آنها حمله می کند و به جان گرازها می افتد.
فیلم پر است از جانمایههای تاریخی، شیرک یک نشانه است از نیرویی که در مقابل مهاجم سر خم نمی کند حتی اگر شده با دست خالی و چوبی و چماقی، شیرک خون تازهای است در رنگ سرزمینی که پشتش به کوه است نه با باد.
تیغ و ابریشم؛ رد خون از بانکوک تا جبهههای غرب
مسعود کیمیایی دیگر فیلمساز استخواندار از سینمای موج نو ایران است که در سال های بحبوحه و بحران چشم از پشت ویزور دوربین برنداشت تا راوی و روایتگر وقایع سرزمینش باشد؛ با زبان و بیانمندی خودش. چه با خون و «تیغ و ابریشم» چه با رگهایی که با «سرب» داغ شدهاند و چه با نیش پرزهری که «دندان مار» بر پیکر سرزمینش زده بود. کیمیایی که با چاقو و تیغ قیصر و ضامن دار سدرسول سینمای پیش انقلاب را به دست گرفته و با سفر سنگ خانه خانات را ویران کرده بود؛ بعد از انقلاب همان خط را ادامه داد.
فیلم «تیغ و ابریشم» سال 65 سوی دیگری از وقایع را دیده بود، فیلم از بانکوک و از مرزهای شرقی ایران شروع می شد تا اینکه مرزهای غربی درگیر جنگ را تضعیف کند. چرا که قرار بود 20 تن هروئین به تهران و بعد از آن به جبهه ها برسد تا نسل برآمده را دوباره زمین گیر کند. این حکایت کسی را می خواست که هم دوباره قیصری باشد هم قدرت فیلم گوزن ها. کیمیایی به خوبی مسئله را از خیابان های تهران تا کلان برنامه های جهانی در جریان یک قصه روایت کرد و نشان داد که هدف و مرکز تخریب کجاست.
ای ایران؛ ای مرز پرگهر
ای ایران برای استاد قصهگوی سینمای ایران ناصر تقوایی است، او پیش از ای ایران، «داشتن و نداشتن» شاهکاری از «ارنست همینگوی» را چنان به «ناخدا خورشید» تبدیل کرد که بسیاری از منتقدان جهانی این فیلم را دقیق از داشتن و نداشتن «هاروارد هاکس» دانستند. ناخدا خورشید قصه مقاومت بود و اراده ها و تا آخرین نفس ماندن ها؛ اما «ای ایران» روایتی دیگر بود از مردمی که می خواهند روی پای خودشان بایستند و ژاندارمی که می خواهد یکه تازی کند. ای ایران با حضور اکبر عبدی یکی از درخشانترین کمدیهای سینما است که در بن مایه اثر حرکتی مردمی را نشان می دهد. گروهبان مکوندی که نقش ان را عبدی بازی میکند، به دنبال آن است که خواسته خودش را به مردم تحمیل کند؛ اما این مردم هستند که اراده خود را در زمان مناسب آشکار می کنند.
ای ایران که در ماسوله ساخته شده جامعه چندلایه ایران را نشان داده که مسئله محوری مردمانش حفظ سرزمین مادری است و ایران نقطه وصل همه آنهاست. با تمام تنوع و تکثر نقطه وصل همه مردم «ایران» است. فیلمنامه به شعری گره خورده است از حسین گلگلاب که روحالله خالقی آن را ساخته و در نسخه اولیه غلامحسین بنان آن را خوانده بود. «ای ایران ای مرز پرگهر/ ای خاکت سرچشمه هنر» شعری که در زمان اشغال ایران بعد از جنگ جهانی دوم سروده شد و به دومین سرود ملی و میهنی تبدیل شد سرودی که هر ایرانی آن را بعد از سرود رسمی حفظ است و به آن ادای احترام می کند.