پیرپسرِ اکتای براهنی؛ در جستجوی آفتابِ نیامده؛ نقدی بر مرثیهای سینمایی
ایلیا خراطچی

فیلم سینمایی «پیرپسر»، دومین اثر بلند اکتای براهنی، فیلمسازی که نامش با میراث ادبی پدر، رضا براهنی، شاعر و نویسندهی برجستهی معاصر، گره خورده است ، از همان ابتدا توقع تجربهای عمیق و چندلایه را در ذهن ایجاد میکند. این ارتباط خانوادگی، صرفاً یک شناسنامهی بیوگرافیک نیست، بلکه بر پیشانی اثر، مُهر نوعی حساسیت ادبی و نگاهی متفکرانه به انسان و جهان پیرامونش میزند. «پیرپسر» که تولید آن به سال ۱۴۰۰ بازمیگردد، مسیری دشوار را تا رسیدن به پردهی نمایش طی کرد؛ تأخیر در اکران و در نهایت، نمایش ویژه در جشنواره فجر ، خود گواهی بر ماهیت چالشبرانگیز و احتمالاً جسارت مضمونی آن بود. با این حال، درخشش فیلم در عرصههای بینالمللی و کسب جوایزی از جشنوارههای معتبری چون روتردام، گالوی و لندن بریز ، در تضادی معنادار با موانع داخلی، بر ارزشهای هنری آن در مقیاسی جهانی صحه گذاشت.
میراث ادبی و شخصی کارگردان، بهویژه با گنجاندن یکی از سرودههای پدر در بطن فیلم، لایهای دیگر بر پیچیدگی اثر میافزاید. اکتای براهنی خود به چالشهایی اشاره کرده که هویت پدر گاه برای مسیر حرفهای او ایجاد کرده است ؛ این اذعان، در کنار مضامین فیلم که به روابط پدر و پسری، بار سنگین گذشته و انتظارات بربادرفته میپردازد، بعدی فرامتنی به «پیرپسر» میبخشد. گویی فیلمی دربارهی پدری مستبد، ساختهی فرزند پدری نامدار، که کلام همان پدر را در باب امیدهای ناکام به کار میگیرد، خود حدیث مفصلی از این تداخل میراث و هنر است.
زمینهچینی برای کاوشی ادبی و هنری
«پیرپسر» از سوی برخی منتقدان، اثری «اصیل»، «ارزشمند» و «در کلاس جهانی» توصیف شده است. این گزارش نیز در پی ارائه نقدی «ظریف و ادبی و هنرمندانه» است، کاوشی که در پی کشف لایههای معنایی پنهان در پس روایت ظاهری فیلم خواهد بود.
پژواکهای آغازین مضمون: جهانی آکنده از ناآرامی
از همان ابتدا، فیلم با دغدغههایی بنیادین دست به گریبان است: فروپاشی یک کانون خانوادگی، سنگینی خفقانآور گذشته، و جستجویی بیفرجام برای نور، همان «آفتاب» گمشده در مصرع کلیدی فیلم. «پیرپسر» را میتوان «اثری تلخ و استعاری درباره خانواده، خاطرات سرکوبشده و خانهای که به مسلخ رؤیاها تبدیل شده است» نامید.
خانهای از هم گسیخته: ساختار روایی و جریانات پنهان مضمونی
هستهی روایی: خانوادهای در محاصره
داستان «پیرپسر» حول محور دو برادر میانسال، علی (با بازی حامد بهداد) و رضا (با بازی محمد ولیزادگان) میچرخد که تحت فشارهای شدید اقتصادی، با پدر مستبد، خشن و احتمالاً معتاد خود، غلام (با بازی درخشان حسن پورشیرازی)، در خانهای قدیمی و رو به ویرانی روزگار میگذرانند. خانه در این فیلم، فراتر از یک مکان صرف، خود به شخصیتی مرکزی و خفهکننده بدل میشود؛ «خانهای که پر از خاطرات تلخ است و باید ویران شود» ، یک «گورستان آرزوها». فرسودگی فیزیکی این خانه، بازتابی از تباهی عاطفی و اخلاقی ساکنان آن است. ناتوانی پسران در گریز از این چهاردیواری، نمادی از گرفتاری وسیعتر اجتماعی است و سلطهی پدر بر خانه و اهالیاش، میتواند کنایهای از ساختارهای کلانتر قدرت و سرکوب باشد.
صور فلکی مضامین
مضامین متعددی در آسمان تیره و تار «پیرپسر» به هم میپیوندند:
استبداد پدرسالار و زخمهای آن: شخصیت غلام، نمادی از «استبداد و خودکامگی» و «مردسالاری سمی» است. حکومت او بر پایهی «زور و تحقیر» بنا شده. برخی تفاسیر، غلام را به مثابه دیکتاتوری نمایندهی یک سیستم فاسد میبینند.
یأس اقتصادی و مصالحهی اخلاقی: «فشار اقتصادی زیادی» که بر خانواده سنگینی میکند، همچون کاتالیزوری برای بروز تعارضات و سوق دادن شخصیتها به ورطهی ناامیدی عمل میکند.
ترومای بیننسلی و ناممکن بودن گریز: پسران نه تنها در چنگال پدر، که در اسارت «کل نظمیست که پدر نمایندهی آن است: نظامی که نه کار میدهد، نه عشق، نه معنا. تنها میبلعد» گرفتارند.
ماهیت گریزان عشق و پیوند: فیلم به کاوش در «ناتوانی از دوست داشتن» در جهانی میپردازد که «دوستداشتن در این جهان، امری لوکس و غیرممکن است»
ضربآهنگ روایی و ساختار
مدت زمان قابل توجه فیلم (نسخهی اولیه حدود ۴ ساعت و نسخهی فعلی نزدیک به ۱۹۰ دقیقه یا سه ساعت ) و تأثیر آن بر ریتم روایت، از نکات قابل بحث است. برخی منتقدان به «گاهی ریتم کند» فیلم اشاره کردهاند. با این حال، فیلمنامهی خود براهنی به دلیل حفظ تعلیق و دیالوگهای چندلایهاش ستایش شده است: «دیالوگهای او در ظاهر ساده و پیشپاافتادهاند، اما لایهلایه شکافته میشوند تا زخمهایی کهنه و عمیق را آشکار کنند».
سینماتوگرافی اسارت: زبان بصری و اتمسفر
عدسی ادیب سبحانی: خلق یک رمان تصویری
فیلمبرداری ادیب سبحانی، «ظریف و هنرمندانه» توصیف شده که «رمانی بصری و تأثیرگذار» را پیش روی مخاطب میگشاید. به نظر میرسد انتخابهای هنری در فیلمبرداری، طراحی صحنه و موسیقی، نه در پی زیباسازی، که در خدمت غوطهور ساختن بیننده در واقعیت خفقانآور شخصیتهاست. اشاره شده که «ثبت سکانسهای این فیلم سینمایی به صورت پیوسته مطابق با فیلمنامه صورت گرفت و از شیوه رج زدن استفاده نشده است» ؛ این امر میتواند بیانگر برداشتهای بلند یا رویکردی خاص در کارگردانی باشد که بر تداوم حس و اتمسفر تأکید دارد. این سینماتوگرافی «ظریف و هنرمندانه» در کنار خشونت عریان موضوع، تنشی قدرتمند ایجاد میکند؛ نگاهی دقیق و بیپرده به رنج، نه رمانتیزه کردن آن.
طراحی صحنه، نورپردازی و زیباییشناسی زوال
تأثیر بصری طراحی صحنه، با جزئیاتی چون «کثیفی مبلها و تابلوهای بزرگ و قدیمی روی دیوارها» که هوشمندانه در قاب جای گرفتهاند ، حس خانهای سنگین از بار گذشتهای خفقانآور را تقویت میکند. «بازی ماهرانه با نور و سایه» نیز قابهایی سینمایی خلق میکند که مخاطب را به درون دنیای داستان میکشاند و بر «خفقان و تنش» حاکم میافزاید.
موسیقی حسام ناصری: نوای رنج و اشتیاق
موسیقی حسام ناصری، نقشی کلیدی در ایجاد «فضای پرتنش، خشن، ناآرام و درعینحال عاشقانه» فیلم ایفا میکند. استفاده از «ترکیبی از ویولنها و ویولنسل»، «موسیقی الکترونیک و طراحی صدا» و «ویولنسل سولو» ، در کنار «صداهای دیستورتشده در سازها» که «آشفتگی زندگی غلام و پسرانش» را بازتاب میدهد ، به غنای لایههای حسی اثر کمک میکند. منتقدان بر «حضور متفاوت، قطعات اریجینال، ملودی جااندار و قوی و نهایتا انسجام معنادار آن» در موسیقی فیلم تأکید کردهاند. موسیقی، اگرچه گاه رگههایی «عاشقانه» دارد، اما عمدتاً «پرتنش، خشن، ناآرام» است و بر حال و هوای عاطفی غالب صحه میگذارد. این رویکرد غیر سانتیمانتال، مخاطب را وادار به رویارویی با حقایق دشوار فیلم میکند.
پرترههایی از رنج و تابآوری: تحلیل شخصیت و اجراها
غلام (حسن پورشیرازی): هیولای پدرسالار
غلام، مردی که نامش «بنده» یا «برده» معنا میدهد، اما ارباب بیچونوچرای قلمرو خویش است، «هیچوقت نوکر کسی جز عقده و حقارتهای درونیاش نبوده است». لبخندش به «گرگ زخمی» میماند. او گذشتهای تباه دارد؛ «قاتل» است، زندان بوده و به رفقایش خیانت کرده است. فیلم از قضاوتهای اخلاقی سادهانگارانه پرهیز میکند؛ حتی شخصیت هیولاوار غلام نیز ریشه در «عقده و حقارتهای درونیاش» دارد. بازی حسن پورشیرازی در این نقش، به اتفاق آراء «درخشان» ، «بینظیر» و «میخکوبکننده» توصیف شده و برخی معتقدند که او سزاوار دریافت سیمرغ بلورین بوده است.
علی (حامد بهداد): پسر درونگرا، گمشده در کتابها و یأس
علی، «غرق در کتاب» ، نمایندهی پسر روشنفکر یا شاید گریزپا از واقعیت است. او در کتابفروشیای کار میکند که ارجاع به «برادران کارامازوف» در آن رخ میدهد. نوشتهی روی دیوار نیز مشخصاً برای علی است. در حالی که یک منتقد بازی حامد بهداد را «چیزی فراتر از نمایش شکنندگی نیست و فاقد عمق عاطفی است» ارزیابی کرده ، خود بهداد از ارتباط عمیقش با کارگردان سخن گفته است. شاید این «شکنندگی» علی، دقیقاً همان چیزی است که کارگردان در پی نمایش آن بوده؛ مردی تهیشده از یأس.
رضا (محمد ولیزادگان): پسر بیقرار، در حسرت انتقام
رضا، «لبریز از انتقام» و «میان تسلیم و عصیان معلق مانده است». شخصیت او با دیمیتری کارامازوف مقایسه شده است، بهویژه در مورد تردیدها دربارهی مشروعیت و درماندگی مالی. یکی از نقدها به تحول ناگهانی و شاید غیرمنطقی او از «قلدر نفرتانگیز به برادری مهربان» اشاره دارد
رعنا (لیلا حاتمی): زن رازآلود – امید، کاتالیزور یا قربانی؟
رعنا، مستأجر خانه و معشوقهی دروغین غلام (گرچه او عاشق علی شده)، «تنها شخصیت چندلایه و واقعاً پیچیده فیلم» توصیف شده است. او «بین عشق و امنیت مالی، سنت و مدرنیته، در کشاکش است». رعنا «زخمی است و یاد گرفته این زخمها را با خنده و حضور در بحثهای فلسفی پنهان کند». نقش او چیست؟ «نمادی از امید و مقاومت» یا «قربانی دیگر»؟. قوس شخصیتی او شامل «حرکتی متوالی از عشق به سمت ثروت و مجددا بازگشت به عشق» است. شخصیت رعنا، تجسم این ابهام است. آیا تلاش او برای امنیت مالی، خیانت است یا راهکاری برای بقا در جهانی بیرحم؟ بحثهای فلسفی او میتواند تلاشی صادقانه برای فهم یا صرفاً مکانیزمی دفاعی باشد.
«شتاب کردم که آفتاب بیاید نیامد»: هستهی شاعرانهی «پیرپسر»
منشأ مصرع و پژواکهای پدرانه
مصرع «شتاب کردم که آفتاب بیاید نیامد»، از سرودههای رضا براهنی، پدر کارگردان، وام گرفته شده است. این شعر که اغلب با عنوان «نیامد» شناخته میشود، حدیث تلاشهای بیوقفه، ناامیدوارانه و محکوم به شکست و سرخوردگی است. «آفتاب» در اینجا نمادی از آرمانی موعود – آزادی، عدالت، روشنایی، یا صرفاً امید – است. این مصرع، نه صرفاً آرایهای ادبی، که لنگری عاطفی و مضمونی عمیقاً جاگرفته در بطن فیلم است. پیوند آن با نام رضا براهنی، یأس فیلم را به تاریخچهای گستردهتر از مبارزات و سرخوردگیهای روشنفکران و هنرمندان ایرانی پیوند میزند.
تجلی دراماتیک و اهمیت بصری
این مصرع «روی دیوار نوشته» شده در فیلم به چشم میخورد. اکتای براهنی خود زمینهی این گنجاندن را چنین توضیح میدهد: «در آن صحنه، زمانی که شخصیت رعنا با آن پسرها گرم میگیرد، علی را رها میکند و جلوی او عرضاندام میکند که؛ ببین چقدر همه مرا تحویل میگیرند و در مقابل هم علی که نقش آن را حامد بهداد بازی میکند، احساس شکست میکند، دوربین بهدنبال علی میچرخد و ناگهان به نوشتهای برخورد میکند که اتفاقاً برای علی نوشته شده بود: «شتاب کردم که آفتاب بیاید، نیامد.»». کارگردان همچنین به ارتباطی شخصی و تأثربرانگیز اشاره میکند: پدرش در شبی که این صحنه در حال شکلگیری یا فیلمبرداری بوده، در بیمارستان و در وضعیتی بحرانی به سر میبرده است. این خاطرهی شخصی، لایهای دیگر از اندوه بر این صحنه میافزاید و گویی خود فیلم نیز «شتابی» است برای «آفتابی» گریزان، شاید رستگاری هنری، دگرگونی اجتماعی، یا آشتی خانوادگی.
طنین مضمونی: سمفونی امیدهای بربادرفته
این مصرع، مضمون مرکزی فیلم یعنی انتظار، تلاش و ناامیدی نهایی را در خود فشرده میسازد. فریاد نسلی یا فردی است که کوششهایش برای ایجاد تغییر یا دستیابی به رستگاری شخصی، ناکام مانده است. برای علی، پسر روشنفکر، این مصرع بیانگر شکست آرمانها، عشق، یا تلاشهایش برای گریز از واقعیت خردکنندهی خانواده و هستی خویش است. «آفتاب» را میتوان در سطوح چندگانهای تفسیر کرد: خوشبختی شخصی، آرامش خانوادگی، بهبود اجتماعی، یا حتی نوعی روشنگری معنوی/اگزیستانسیال. غیاب آن، اندوه جاری در سراسر فیلم است. این با تجربهی گستردهتر «ناامیدی» روشنفکر ایرانی، آنگونه که در ارتباط با شعر رضا براهنی بحث شده، همطنین است. نوشتهی روی دیوار همچون زخمی دائمی و مرئی در محیط فیلم عمل میکند، یادآوری مداوم این فقدان بنیادین.
پژواکهایی از داستایفسکی و تراژدیهای ایرانی: بینامتنیت و تأثیرات
سایهی «برادران کارامازوف»
ارجاعی صریح در فیلم وجود دارد: «در یکی از سکانسهای ابتدایی در کتابفروشی که علی در آن کار میکند، اشارهای آشکار به برادران کارامازوف فیودور داستایفسکی شده است». اولین فیلم براهنی، «پل خواب» نیز از داستایفسکی (جنایت و مکافات) الهام گرفته بود. تأثیر داستایفسکی در اینجا صرفاً سطحی نیست؛ بلکه دربارهی کاوش پرسشهای عمیق روانشناختی و فلسفی در یک بستر فرهنگی مشخص است. شباهتهای مضمونی چون تعارض پدر و پسر، پدرکشی (نمادین یا واقعی)، ایمان، تردید، و ماهیت رنج، آشکارند. شخصیت رضا نیز با دیمیتری کارامازوف (شخصیتی آتشین، درمانده از بیپولی، با تردیدهایی دربارهی مشروعیت) مقایسه شده است. رویکرد براهنی، نه اقتباسی تحتاللفظی، بلکه بهکارگیری «رویکرد داستایوفسکی به قصهگویی» برای خلق «درام بومی و ایرانیزه شده» است.
طنینهایی از حماسه و تراژدی اجتماعی ایران
فیلم به عنوان «روایتی مدرن از پسرکشی در شاهنامه است» توصیف شده است. این پیوند، تراژدی خانوادگی فیلم را به روایتهای فرهنگی ریشهدار از روابط فاجعهبار پدر و پسر متصل میکند و آن را به سطحی تقریباً اسطورهای ارتقا میدهد، گویی این تعارضات خانوادگی، کهنالگوهایی عمیقاً حکشده در روان فرهنگی هستند. مقایسهی «پیرپسر» با آثار سینمای اجتماعی معاصر ایران، مانند «ابد و یک روز» و «برادران لیلا» ، آن را در سنت فیلمهایی قرار میدهد که از طریق درام خانوادگی، نقدهای اجتماعی گزندهای ارائه میدهند. «پیرپسر» همچون «آینهای است که جامعه را به خودش نشان میدهد». براهنی با بومیسازی مضامین داستایفسکی و ارجاع به حماسههای ایرانی، اثری خلق میکند که هم طنینی جهانی دارد (کشمکش با پدران ناقص، اضطراب وجودی) و هم عمیقاً ایرانی است (فشارهای خاص اجتماعی-اقتصادی، پژواکهای فرهنگی پسرکشی).
«پیرپسر» – بازتابی عریان در آینهای شکسته
جمعبندی دستاوردهای هنری و اهمیت سینمایی
«پیرپسر» با فیلمنامهای قدرتمند، بازیهایی برجسته (بهویژه از حسن پورشیرازی)، کارگردانی دقیق، فیلمبرداری و موسیقی تأثیرگذار، و عمق مضمونی قابل تأمل ، خود را به عنوان اثری مهم در سینمای معاصر ایران تثبیت میکند. از آن به عنوان «نقطه عطف» یا فیلمی که «میتواند مناسبات سینمای ایران را تغییر دهد» یاد شده است. «جسارت، وسواس و دقت بالای کارگردان» در سراسر اثر مشهود است.
طنین ماندگار پرسشهای بیپاسخ
پایانبندی فیلم از سوی یک منتقد «بیش از حد اغراقشده، قابلپیشبینی و فاقد ضرورت است» ارزیابی شده ، که میتواند محل بحث باشد. با این حال، تأثیر پایدار جهانبینی تیره و تار فیلم انکارناپذیر است: «این دنیایی است که «شر» در آن حکمفرمایی میکند». و پرسش نهایی که یکی از تحلیلها مطرح میکند، عمیقاً به جان مینشیند: «در جهانی که همه پدر شدهاند، چه کسی هنوز میتواند «فرزند» باقی بماند؟» – تأملی قدرتمند بر چرخهی قدرت و سرکوب.
نگاه خیرهی بیامان: «پیرپسر» به مثابه یک ضرورت تکاندهنده
«پیرپسر» فیلمی چالشبرانگیز، شاید ناراحتکننده، اما در نهایت حیاتی است که «تا مدتها در ذهن مخاطب باقی میماند و او را به فکر وا میدارد». این اثر بازتابی از «وضعیت اجتماعی ما» و کاوشی در «ماهیت انسان» است. فیلم به شکلی غالب، فضایی از یأس و اسارت را به تصویر میکشد، که در «نیامدنِ» «آفتابِ» موعود تجلی مییابد. با این حال، شخصیتهایی چون رعنا، هرچند شکننده، به عنوان نمادهای بالقوهی «امید و مقاومت» توصیف شدهاند. خودِ عملِ آفرینش هنری، روایت این داستان با چنین دقت و شدتی، میتواند نوعی مقاومت در برابر سکوت و فراموشی تلقی شود. رعنا، علیرغم مصالحههایش، انرژی متفاوتی را به دنیای راکد پدر و پسران وارد میکند. گرایشهای فلسفی او یا نوساناتش میان عشق و مادیات ، نشان از نوعی کشمکش و نیروی حیاتی دارد، هرچند آسیبدیده. «پیرپسر» امید آسانی عرضه نمیکند، اما با کالبدشکافی بیرحمانهی یأس، شاید به درکی عمیقتر یا حتی اشتیاقی برای همان «آفتابی» که نیامده است، دامن زند. خودِ عمل «شتاب کردن»، حتی اگر بیثمر، حاکی از میل به چیزی بهتر است. شاید فیلم، در تصویر عمیق خود از ناامیدی، ناخواسته فضایی کوچک برای تأمل در چیستی آن «آفتاب» و چرایی گریزان بودنش میگشاید و بدین ترتیب، بیش از آنکه بیانیهای از پوچی باشد، به کاتالیزوری برای اندیشیدن بدل میشود.
منابع : سلامسینما ، هممیهن ، خبرآنلاین ، فیلمنیوز ، فیلیموشات