به روز شده در
کد خبر: ۱۲۶۶۵
ترامپ نباید اشتباهات بوش در عراق را در قبال ایران تکرار کند

رهایی سیاست خارجه آمریکا از چنگال شبکه لابی‌های جنگ طلب

رضا نصری - حقوقدان بین‌الملل و تحلیلگر سیاست خارجی

روزنامه هیل (روزنامه سیاسی پرنقوذ بین سیاستمداران آمریکایی) در مقاله‌ای به قلم رضا نصری حقوقدان بین‌الملل و تحلیلگر سیاست خارجی به بررسی سیاست‌های اشتباه بوش در قبال ایران پرداخته است و طی آن راهکار‌های را که ترامپ می‌تواند بر این مسایل فایق آید را مطرح کرده است.

رهایی سیاست خارجه آمریکا از چنگال شبکه لابی‌های جنگ طلب

استیو کال در کتاب برجسته خود با عنوان «دام آشیل» شرحی مستند و دقیق از این ارائه می‌دهد که چگونه برداشت‌های نادرست متقابل، شکست‌های اطلاعاتی و ذهنیت جمعی نهادی منجر به تهاجم فاجعه‌بار آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ شد. این کتاب نشان می‌دهد که چگونه سیگنال‌های مبهم از سوی صدام حسین – که ناشی از ملاحظات داخلی و دغدغه‌های پرستیژ منطقه‌ای بود – مغرضانه توسط سیاست‌گذاران آمریکایی تفسیر شد. هم‌زمان، نهادهای اطلاعاتی ایالات متحده که تحت فشار بودند تا ارزیابی‌های قاطع ارائه دهند، غالباً بدبینانه‌ترین سناریوها را برجسته کردند و منطق درونی تصمیمات صدام را نادیده گرفتند.

پرونده عراق به خوبی نشان می‌دهد که چگونه ایدئولوژی، شتاب دستگاه بروکراتیک و دستورکارهای سیاسی در واشنگتن، نظام اطلاعاتی بسته‌ای را پدید آورد که ترس را تشدید کرد، دیپلماسی را به حاشیه راند و نهایتاً فرضیات نادرست را به مبنایی برای جنگ تبدیل ساخت. عنوان «دام آشیل» به معنای گرفتار شدن متقابل صدام و آمریکا در چرخه‌ای از سوء‌برداشت‌هاست که هیچ‌یک قادر به تصحیح مسیر خود نبودند.

این روایت هشداردهنده صرفاً نگاهی به گذشته نیست، بلکه ابزاری حیاتی برای درک نحوه تداوم کوررنگی نهادی در شکل‌گیری سیاست خارجی آمریکا، به‌ویژه در قبال ایران است.

تز محوری کال – مبنی بر اینکه واشنگتن می‌تواند اسیر روایت‌های نادرست خود شود – در مورد سیاست آمریکا در قبال ایران طی چهار دهه گذشته کاملاً مصداق دارد. برداشت واشنگتن از ایران مدت‌هاست بر پایه چارچوبی شکل گرفته که سوءظن را بر درک، و خواسته‌های حداکثری را بر دیپلماسی عمل‌گرایانه ترجیح می‌دهد.

سیاست داخلی پیچیده ایران، ساختارهای چندلایه تصمیم‌گیری و پیگیری منطقی امنیت ملی، غالباً به تهدیدی تک‌بعدی تقلیل یافته‌اند. این ساده‌سازی، توسط همان عواملی تقویت شده که رویکرد آمریکا در قبال عراق را در دهه ۲۰۰۰ شکل دادند: ساده‌سازی اطلاعاتی، فشارهای لابی‌ها و فرهنگی در ساختار امنیت ملی که اغراق در تهدید را پاداش می‌دهد.

البته باید روشن کرد که ایران عراق نیست. این دو کشور از نظر تاریخی، نظام سیاسی و اهداف راهبردی، تفاوت‌های بنیادینی دارند. با این حال، یک جریان مستمر در دستگاه سیاست خارجی آمریکا، به شکلی مشابه با ذهنیتی که منجر به جنگ عراق شد، با ایران نیز مواجه شده است.

اطلاعات مربوط به ایران همواره از منظر بدبینانه‌ترین سناریوها فیلتر می‌شود. رفتار بازدارنده و سیاست‌های منطقه‌ای ایران نه به‌عنوان محاسبات استراتژیک، بلکه به‌عنوان شواهدی از خصومت ذاتی تلقی می‌شود. این رویکرد مبتنی بر تفسیر مغرضانه، برآوردهای تهدید را به انحراف کشانده و فرصت‌های دیپلماتیک را محدود ساخته است.

این مسئله بیش از هر جای دیگر در موضوع برنامه هسته‌ای ایران مشهود است. با وجود سال‌ها بازرسی‌های شدید آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و فقدان هرگونه مدرک قطعی دال بر تلاش برای تسلیحاتی‌سازی، برنامه هسته‌ای ایران همچنان در گفتمان آمریکایی به‌عنوان تهدیدی نظامی مخفی تصویر می‌شود. ماهیت صلح‌آمیز این برنامه – که ریشه در تنوع‌بخشی به منابع انرژی، توسعه فناوری و حاکمیت ملی دارد – تحت تأثیر فرضیات بدبینانه و تشدید آن‌ها توسط بازیگران سیاسی و شبکه‌های لابی‌گری، به حاشیه رفته است.

برای درک کامل منشأ و هدف برنامه هسته‌ای ایران، باید به این واقعیت توجه داشت که بنیان این برنامه نه در خفا، بلکه در همکاری آشکار با نهادهای غربی گذاشته شد. منطق پشت سر برنامه هسته‌ای ایران، پیش از انقلاب ۱۹۷۹ شکل گرفت و بر پایه همکاری‌های بین‌المللی استوار بود. در دهه ۱۹۷۰، مؤسسه تحقیقات استنفورد به سفارش دولت آمریکا مطالعه‌ای انجام داد که در آن به صراحت توصیه شده بود ایران برنامه‌ای گسترده برای انرژی هسته‌ای غیرنظامی توسعه دهد تا بتواند نیازهای انرژی آینده خود را پاسخ دهد. در آن گزارش پیش‌بینی شده بود که علی‌رغم ذخایر عظیم نفت، مصرف داخلی و تحولات جهانی در حوزه انرژی، ایران ناگزیر به استفاده از انرژی هسته‌ای برای ثبات اقتصادی بلندمدت خود خواهد بود.

با این حال، در دو دهه اخیر، این زمینه تاریخی عملاً از روایت‌های غالب حذف شده است. در عوض، موضوعی که در اصل کاملاً قابل مدیریت بود، به بحرانی ادراکی تبدیل شده، دیپلماسی را تضعیف کرده و چرخه بی‌اعتمادی را تقویت نموده است. این انحراف، تصادفی نیست، بلکه ریشه در یک تعمد ساختاری دارد.

تحریف مداوم واقعیت‌ها درباره ایران تنها ناشی از تحلیل‌های ناقص نیست، بلکه حاصل روایت‌سازی هدفمندی است که برای تداوم تنش طراحی شده است. سوء‌برداشت‌ها در خصوص ایران برخاسته از ضعف اطلاعاتی نیستند – بلکه بالعکس، جامعه اطلاعاتی آمریکا طی بیش از بیست سال گذشته پیوسته نتیجه‌گیری کرده که ایران به‌دنبال سلاح هسته‌ای نیست؛ موضعی که در گزارش «برآورد سالانه تهدیدات سال ۲۰۲۵» نیز تأیید شده است.

در واقع، این سوء‌برداشت‌ها توسط شبکه‌ای لابی‌گر و عمیقاً ریشه‌دار ترویج می‌شوند؛ شبکه‌ای متشکل از ایدئولوگ‌های نئومحافظه‌کار، مدافعان منافع صنایع اسلحه‌سازی و گروه‌های حامی اسرائیل که به‌طور نظام‌مند ایران را به‌عنوان دشمنی دائمی معرفی کرده‌اند. این شبکه گفتمان‌های سیاسی را شکل داده، بر پوشش رسانه‌ای مسلط شده و هزینه‌های سیاسی سنگینی بر مدافعان دیپلماسی در آمریکا تحمیل کرده است. مقابله با این شبکه، امروز وظیفه‌ای حیاتی برای رهبری آمریکا به شمار می‌رود.

رضا نصری

اکنون، رئیس‌جمهور ترامپ در نقطه‌ای تعیین‌کننده قرار دارد. برای دستیابی به توافقی پایدار و متوازن با ایران، باید بر این سامانه ریشه‌دار غلبه کند. روایت‌هایی که این سامانه ترویج می‌کند و ترس‌هایی که دامن می‌زند، باید صریحاً به چالش کشیده شوند. تعامل راهبردی باید جایگزین نمایش‌های نمادین شود؛ و دیپلماسی باید در خدمت منافع ملی باشد، نه جنگ‌های ایدئولوژیک.

مقابله با این ساختار، اقدامی سطحی یا موقتی نیست، بلکه تلاشی اساسی برای آزادسازی سیاست خارجی آمریکا از چنگال شبکه‌های مخوف و همسو کردن آن با منافع و خواست مردم ایالات متحده است. در این زمینه، موفقیت در رسیدن به توافق با ایران نه تنها یک دستاورد دیپلماتیک محسوب می‌شود، بلکه نشانه‌ای خواهد بود از اینکه ترامپ توانسته بر ساختاری چیره شود که برای دهه‌ها مسیر تصمیم‌گیری‌های حیاتی در زمینه جنگ و صلح در واشنگتن را تحت کنترل خود داشته است.

 

به نقل از روزنامه هیل

ارسال نظر

آخرین اخبار