آقای ظریف، متن برجام را دیکته میکرد و مینوشت نه طرف آمریکایی
دیپلمات پیشین گفت: برخلاف برخی ادعاهای غیرمنصفانه که متن را آماده و دیکتهشده معرفی میکنند، حقیقت این بود که آقای ظریف با تسلط کامل، در حال نگارش و تدوین متن برجام بود. اگر کسی قرار بود متن را دیکته کند، آن شخص آقای ظریف بود، نه طرف آمریکایی.

10 سال از آغاز برجام برگذشت و در این مدت چالشهایی را پشت سرگذاشتیم و گشایشهایی هم ایجاد شد. به همین منظور گفتوگویی با داود محمدنیا، دیپلمات پیشین، داشتیم . او دوران ریاست جمهوری بوش، اوباما و ترامپ را تجربه کرده و همچنین عضو تیم مذاکره کننده در دولت حسن روحانی بوده است. محمدنیا دورهای سفیر ایران در آلبانی بود و با فشار ترامپ در دولت اولش از آلبانی اخراج شد.
متن مصاحبه تفصیلی آوش با داود محمدنیا، دیپلمات پیشین و عضو تیم مذاکرهکننده برجام را در ادامه میخوانید.
نمایندگی ایران پس از ۱۱ سپتامبر و با حضور دکتر ظریف فضا را خوب مدیریت کرد
برای شروع، اجازه دهید به آغاز فعالیت شما در نیویورک به عنوان عضو هیات نمایندگی ایران در سازمان ملل بپردازیم؛ زمانی که وارد نیویورک شدید، آغاز یک دوره جدید در سیاست خارجی آمریکا بود. دوره ریاستجمهوری جورج بوش و اوجگیری جریان نئوکانها که با حمله به افغانستان و سپس عراق همراه بود. در آن دوران، فضای نمایندگی ما در سازمان ملل و نگاهش به موضوع عراق و جنگ آن چهگونه بود؟
من در تیرماه ۱۳۸۲ مأموریت خود را بهعنوان دبیر اول نمایندگی دائم جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل آغاز کردم. این دوران تقریباً همزمان با سالگرد یکساله حوادث ۱۱ سپتامبر بود؛ عملیاتی تروریستی که نقطه عطفی در تاریخ معاصر محسوب میشود و همچنان آثار آن باقی مانده است.
با انتخاب جورج بوش پسر به ریاستجمهوری آمریکا که شاید بهتنهایی عامل تعیینکننده نبود جریان نئوکانها (محافظهکاران نوین) قدرت و نفوذ بیسابقهای یافتند؛ جریانی که تحت تأثیر مستقیم حوادث ۱۱ سپتامبر و تغییر فضای سیاسی در آمریکا بهشدت تقویت شد. این دوران اوج یکجانبهگرایی آمریکا بود. سیاستهایی مانند پیشدستی و پیشگیری که سالها در حاشیه قرار داشتند، امکان بروز یافتند. آمریکا از لاک انزواگرایی سنتی خود حتی در میان جمهوریخواهان سنتی خارج شد و رویکردی مداخلهجویانه در پیش گرفت.
این رویکرد مداخلهجویانه، ابتدا با بهرهبرداری از فرصت استثنایی ۱۱ سپتامبر و تجاوز نظامی به افغانستان آغاز شد و سپس حدود یکسال و نیم بعد، به تجاوز به عراق منجر شد. اگر فرصت باشد، فضای شورای امنیت و حال و هوای آن دوران و فضای افکار عمومی آمریکا را به تفصیل خدمتتان شرح خواهم داد.
تهاجم به عراق نتیجه یک تصمیم دفعی نبود. آمریکا ۱۲ سال بر روی پرونده عراق کار کرده بود؛ از زمان جنگ اول خلیجفارس در اوایل دهه ۹۰ میلادی. در آن زمان سازمان ملل قطعنامههای متعددی علیه عراق صادر کرد. جالب است که حتی از نظر شمارگان، قطعنامههای شورای امنیت درباره عراق بهطور پیوسته و پشتسرهم صادر میشد: از ۶۶۰، ۶۶۱، ۶۶۲، تا ۶۶۳، ۶۶۴، ۶۶۷ و …
در مدت کوتاهی، عراق تحت فصل هفتم منشور سازمان ملل قرار گرفت. اگر این اتفاق نمیافتاد تجاوز نظامی به آن کشور نیز ممکن نمیشد. همه آن قطعنامهها تحت فصل هفتم صادر شده بودند؛ فصلی که کشورهایی را که متهم به اخلال در نظم و ثبات بینالمللی هستند، در زیرمجموعه خود قرار میدهد. متأسفانه ما نیز بهطور ظالمانهای مشمول این فصل شدیم.
عراق ۱۳ قطعنامه مهم از شورای امنیت دریافت کرد. در آمریکا نیز قوانین یکجانبهای مانند «قانون آزادسازی عراق» تصویب شد. در فضای رسانهای و افکار عمومی آمریکا به مدت ۱۲ سال بر طبل جنگ کوبیده شد تا نهایتاً زمینه برای حمله فراهم شود. بهانههایی مانند ارتباط با القاعده و وجود سلاحهای کشتار جمعی از جمله سلاحهای شیمیایی، میکروبی و اتمی مطرح شد.
اگر به مصاحبههای آقای محمد البرادعی ــ که البته درباره ایران سخن میگفت ــ مراجعه کنیم، میبینیم که از سال ۲۰۰۵ آمریکا فشارهای زیادی را بر وی وارد کرده بود؛ همانطور که در مورد عراق نیز چنین کردند.
با فشار بر آژانس، بازرسیهای گسترده از عراق انجام شد. رژیم صدام نیز در مقاطعی همکاری و در مواقعی مقاومتهایی داشت که نهایتاً به حمله نظامی منجر شد.
من بهخوبی به یاد دارم که در سال ۱۳۸۲ در جلسه شورای امنیت سازمان ملل حضور داشتم. در طبقه بالا و در بالکن نشسته بودم، زمانیکه جورج تنت، رئیس وقت سازمان سیا، و کالین پاول، وزیر خارجه وقت آمریکا، وارد جلسه شدند فضای رسانهای بسیار سنگینی حاکم بود.
آقای پاول در نطق خود سعی کرد با ارائه مدارکی، فضای لازم برای حمله را ایجاد کند. مثلاً تنت شیشهای کوچک از جیب کت خود بیرون آورد و ادعا کرد که این نمونه آب سنگین عراق است که در بازرسیها کشف شده است. همچنین فایلهای صوتی از شنودهای مربوط به فرماندهان عراقی پخش کردند که ظاهراً درباره سایتهای سیار حاوی سلاحهای کشتار جمعی صحبت میکردند.
با این حال آمریکا نتوانست مجوز شورای امنیت را برای حمله به عراق کسب کند و نهایتاً بدون مجوز این اقدام را انجام داد.
تجاوز به عراق در ۲۰ مارس ۲۰۰۳ آغاز شد. جالب است که پس از مرگ کالین پاول بسیاری از او با عنوان کسی که یک دروغ تاریخی درباره سلاحهای کشتار جمعی در سازمان ملل گفته بود، یاد کردند. با اینکه این جنگ حدود ۲۲ روز تا سقوط صدام به طول انجامید، اما اشغالگری آمریکا در عراق حدود ۱۱ سال ادامه یافت و تا به امروز نیز مردم عراق از آثار آن جنگ رنج میبرند.
از دیگر نقاط عطف دوران مأموریت من افشای برنامه هستهای ایران توسط گروهک منافقین بود. این اقدام در مرداد ۱۳۸۱ صورت گرفت، زمانی که «علیرضا جعفرزاده» طی یک کنفرانس خبری، سایت نطنز را افشا کرد و مدعی شد که ایران برنامه غنیسازی پنهانی دارد. این ادعا بهشدت مورد استقبال رژیم صهیونیستی قرار گرفت. اطلاعات دقیقی ندارم اما بسیار محتمل است که اطلاعات اولیه توسط رژیم صهیونیستی در اختیار منافقین قرار گرفته باشد.
در فضای آمریکا نیز ما بهشدت مراقب بودیم، چرا که میدانستیم آمریکاییها به دنبال امنیتیکردن پرونده جمهوری اسلامی ایران هستند. پس از حوادث ۱۱ سپتامبر دو جنگ در کشورهای همسایه ما آغاز شد. سخنرانی مشهور “محور شرارت” از سوی بوش ایراد شد و پس از ۱۱ سپتامبر نام جمهوری اسلامی ایران بهصراحت مطرح شد. در آن مقطع نمایندگی ما بهخوبی این فضا را مدیریت کرد؛ بهویژه در دوران حضور آقای دکتر ظریف.
در آمریکا چهرههایی مانند جان بولتون، پل ولفوویتز و دونالد رامسفلد در رأس سیاستگذاریهای امنیتی و نظامی بودند. شعاری که آن زمان از زبان برخی مقامات صهیونیستی از جمله نتانیاهو نقل میشد، این بود: «پسران به عراق میروند، مردان به ایران».
ما این فضا را بهخوبی تحلیل و به کشور منتقل میکردیم. بدون آنکه تهدیدات را بیش از اندازه بزرگنمایی کنیم، یا از سوی دیگر اطمینان بیمبنایی ایجاد کنیم. در داخل کشور حتی در برخی جلسات خاص، این برآورد وجود داشت که ایران هدف حمله خواهد بود، نه عراق اما نمایندگی ما هرگز چنین برآوردی را ارائه نکرد.
در مواجهه با افشاگری منافقین نیز این تجربه و شناخت را داشتیم که بدانیم هدف امنیتی کردن فضای ایران در سطح بینالمللی است و بهدرستی واکنش نشان دادیم.
نباید پرونده جمهوری اسلامی ایران در آمریکا امنیتی میشد
این افشاگری میتوانست نقطه عزیمت و شتاببخشی به روند ارجاع پرونده ایران از شورای حکام به شورای امنیت باشد؛ اما خوشبختانه با هوشیاری با آن برخورد شد. در آن زمان حتماً شما چشمانداز و پیشبینی مشخصی داشتید.
بله، حتماً چنین ارزیابیای داشتیم. اقداماتی که در نهایت تصمیمگیری و اجرا شد بخشی از آن به رویکرد شفافسازی مربوط میشد. این درک وجود داشت که باید وارد گفتوگو شد، شفافسازی صورت گیرد و نباید بیجهت اجازه داد برنامه هستهای ایران نظامی جلوه داده و همه پرونده جمهوری اسلامی ایران در آمریکا امنیتی شود.
نمیخواهم وارد جزئیات شوم اما آمریکا همواره جمهوری اسلامی ایران را در سطح مسائل حیاتی و استراتژیک خود تعریف کرده است. ما نیز با درک صحیح وارد مذاکرات شدیم؛ مذاکراتی که با سه کشور اروپایی (E3) انجام و منجر به توافقهایی چون توافق بروکسل، پاریس و سعدآباد شد.
باید اذعان کرد این مذاکرات دستکم تا سال ۱۳۸۵ از ارجاع پرونده ما به شورای امنیت جلوگیری کرد. برنامه هستهای ما به هیچوجه با اجبار متوقف نشد. اگر توقفی انجام شد داوطلبانه بود و هر زمان که احساس شد باید آن اقدام داوطلبانه متوقف شود، چنین شد. در واقع با تدابیر اتخاذشده سایه جنگ از سوی آمریکا در آن مقطع بهسمت ایران نیامد و پرونده هستهای نیز حداقل بهمدت سه سال بهخوبی مدیریت شد.
یکی از نکات قابلتوجه این است که کارشناسان آمریکایی در توافق سعدآباد دچار برآورد اشتباه شدند. حتی آقای روحانی نیز اخیراً اشاره کردند که پیشنهادی ارائه شده بود که اروپاییها بهویژه انگلیس نسبت به آن رضایت داشتند. آنها اعلام کرده بودند آماده اجرای توافق هستند اما آمریکاییها گمان کردند با زیادهخواهی میتوانند پرونده را بهطور کامل ببندند، در حالیکه این اتفاق نیفتاد.
شناخت آمریکاییها از جمهوری اسلامی ایران ناقص و نادرست است
برآوردهای اشتباه و انگارههای نادرست طرف آمریکایی درباره ایران از کجا نشأت میگیرد؟
اول، شناخت آمریکاییها از جمهوری اسلامی ایران ناقص و نادرست است. حتی در سال ۱۴۰۴ وقتی رئیسجمهوری چون دونالد ترامپ تصمیم به اقدام نظامی گرفت قطعاً تصور میکرد واکنش خاصی از سوی ایران رخ نخواهد داد؛ زیرا آنها فاقد شناخت صحیح و دسترسی مستقیم به داخل ایران هستند و اطلاعات خود را عمدتاً از منابع مغرض دریافت میکنند.
دوم در دورهای که ما از آن صحبت میکنیم دوره ظهور جریان نئوکانها در آمریکا بود؛ جریانی که سالها در محاق بود و حالا به اوج رسیده است. شما ملاحظه فرمودید که آمریکاییها در هیچیک از مذاکراتی که میان ایران و سه کشور اروپایی انجام شد، حضور نداشتند. این حذف نه به درخواست ما بلکه بهدلیل رویکرد یکجانبهگرای خودشان بود.
در مواردی حتی با فرانسویها و آلمانیها دچار تضاد و برخورد بودند. فقط با انگلیس نزدیکی بیشتری داشتند اما در کل نگاه آنها این بود که میتوانند بهتنهایی مسائل را حل کنند. از سوی دیگر احتمالاً انتظار نداشتند جمهوری اسلامی ایران وارد مذاکره و تعامل شود، چون خودشان نیز در موضع تعامل قرار نداشتند.
وزارت خارجه و من، اطلاعی از ورود و یا خروج رابرت لوینسون به کیش نداشتیم
یکی دیگر از موضوعات مطرح در دوره حضور شما در نیویورک ماجرای گمشدن رابرت لوینسون است؛ موضوعی که اخیراً با اعلامیه جدید افبیآی دوباره مطرح شده است. این اتفاق در دوره مأموریت شما رخ داد. نظر شما در این خصوص چیست؟
بله برای من جای تعجب داشت. البته نه از اینکه آمریکا چرا چنین رویکردی دارد ــ از دشمن همواره باید انتظار دشمنی داشت، نه دوستی ــ بلکه از آن جهت تعجببرانگیز بود که اینگونه به اعتبار خودشان لطمه میزنند. استفاده از عناوین جعلی و اطلاعات نادرست درباره افرادی که یا اصلاً دخالتی در ماجرا نداشتند یا تنها بهصورت انساندوستانه کمک کردهاند، رفتاری کاملاً غیرحرفهای است.
ماجرا این بود که آقای لوینسون در اسفند ۱۳۸۵ (مارس ۲۰۰۷) مفقود شدند. گفته شد سفری به کیش داشتهاند. کیش منطقهای آزاد است و نیازی به روادید ندارد. من شخصاً در آن زمان در نیویورک بودم. در خانه بودم که خبر مفقود شدن ایشان را در اینترنت مطالعه کردم. مدتی بعد خانواده ایشان به نمایندگی ایران در نیویورک مراجعه کردند. البته نمایندگی ایران در سازمان ملل مسئولیت کنسولی ندارد اما چون من مسئول پرونده آمریکا بودم بهعنوان مخاطب با آنها مواجه شدم. خانم لوینسون و فرزندانشان آمدند، ماجرا را شرح دادند و من هم از جنبه انساندوستانه قول دادم هر کمکی از دستمان برآید، انجام دهیم.
درخواست سفر به ایران داشتند، برایشان هماهنگ کردیم. از طریق دفتر حافظ منافع در واشنگتن ویزا گرفتند و به ایران سفر کردند. هماهنگیها از طریق نیویورک و وزارت خارجه انجام شد. آقای احمدینژاد نیز شخصاً دستور همکاری داده بودند. پس از آن در بازگشت به ایران و در پی بازدید خانواده ایشان از کیش، اقدامات متعددی برای پیگیری صورت گرفت. حتی بعدتر در جریان سفرهای آقای احمدینژاد به سازمان ملل خانواده لوینسون درخواست ملاقات کردند که ظاهراً انجام نشد اما ایشان دستور پیگیری موضوع را صادر کردند.
در مذاکراتی که در ژنو با دفتر حافظ منافع آمریکا در سوئیس انجام شد، نیز بارها موضوع پیگیری شد. حتی سالها بعد در جریان مذاکرات هستهای در نیویورک دوباره طرف آمریکایی پیگیر موضوع شد. در نهایت خانم هیلاری کلینتون، وزیر خارجه وقت آمریکا، اعلام کرد: «ما از همکاری ایران تشکر میکنیم و به این نتیجه رسیدیم که آقای لوینسون در اختیار گروههایی در جنوب غرب آسیا قرار دارد.»
این حداکثر اطلاعاتی بود که به ما داده شد. نه من و نه وزارت خارجه اطلاعی از ورود یا خروج ایشان نداشتیم.
اما امروز که دوباره این موضوع مطرح میشود و نام افرادی چون آقای دکتر امیری(سفیر فعلی ایران در پاکستان) را هم به میان آوردهاند، واقعاً جای تعجب دارد. ایشان دیپلماتی باسابقه، باتجربه و شناختهشده در سطح منطقه هستند. این رفتارهای تبلیغاتی و اتهامآمیز از سوی نهادهایی چون افبیآی نهتنها اعتباری برای آنها ندارد بلکه اعتبار خودشان را نیز زیر سوال میبرد.
هیچکدام از دولتهای آمریکا تفاوت مبنایی و اساسی در مواجهه با جمهوری اسلامی ایران نداشتهاند
اجازه بدهید بازگردیم به موضوع داغ این روزها؛ برجام. بهعنوان کارشناس مسائل آمریکا که هم دوران بوش را در نیویورک گذراندید هم دوره اوباما را درک کردید و هم در دوره ترامپ بهعنوان مشاور وزیر فعال بودید، بفرمایید نگاه آمریکا به ایران در این سه دولت چه تفاوتهایی داشته است؟
ـ یک نکته مقدماتی را باید عرض کنم. هیچکدام از دولتهای آمریکا تفاوت مبنایی و اساسی در مواجهه با جمهوری اسلامی ایران نداشتهاند. رویکرد در همه دولتها خصمانه بوده است؛ تخاصم ایدئولوژیک و سیاسی عمیق. همانطور که عرض شد جمهوری اسلامی ایران در همه دولتهای آمریکا چه دموکرات و چه جمهوریخواه بهعنوان مسئلهای استراتژیک و حیاتی تلقی شده است. سیاست «ایرانهراسی» نیز همواره مورد استفاده قرار گرفته است. البته تفاوتهایی در تاکتیکها وجود داشته که نمیتوان آن را نادیده گرفت. بهعنوان کسی که سالها در حوزه آمریکا کار کردهام، به جرأت میگویم این تفاوتها بیشتر جنبه روشی و اجرایی داشتهاند، نه ماهوی.
از دوره جورج بوش پسر شما میبینید که موضوع سلاحهای ایران مطرح شد. افشاگریهای گروهک منافقین، دخالت شدید رژیم صهیونیستی و رویکرد کاملاً محافظهکارانه سیاست خارجی آمریکا در آن مقطع آشکار بود. در همان زمان حتی جمهوریخواهان سنتی و محافظهکاران دانشگاهی آمریکا نسبت به نئوکانها معترض بودند و معتقد بودند که این جریان مکتب جمهوریخواهی را مصادره کرده است.
ما در دوره ریاستجمهوری جورج بوش پسر با وضعیت خاصی در پروندهی هستهای کشورمان مواجه بودیم. در این دوران ارجاع پرونده ایران از شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی به شورای امنیت سازمان ملل انجام شد. این موضوع در سال ۱۳۸۵ اتفاق افتاد و بهدنبال آن قطعنامههایی علیه جمهوری اسلامی ایران صادر شد؛ از جمله قطعنامههای ۱۶۹۶، ۱۷۳۷، ۱۷۴۷ و احتمالاً ۱۸۰۳ که همگی در زمان دولت جورج بوش پسر صادر شدند.
در دورهی اوباما اگرچه رویکرد خصمانهی آمریکا پایان نیافت و همانطور که حضرت امام(ره) فرمودند، «شیطان بزرگ» همچنان سر جای خود باقی بود اما شاهد تغییر رویکرد در سیاست خارجی آمریکا به سمت گرایشهای نئولیبرال بودیم. برخلاف دوره بوش که نیروهای تندرو مانند رامسفلد و جان بولتون نقشآفرینی میکردند، در دوران اوباما این چهرهها از ساختار قدرت خارج شدند و سیاست خارجی ایالات متحده به سمت تعامل و استفاده از ظرفیتهای نهادهای بینالمللی متمایل شد. شعار اصلی کمپین اوباما نیز «تغییر» بود.
رهبر معظم انقلاب در آن دوره اشاره کردند که «دست چدنی با دستکش مخملی» تفاوتی در ماهیت ندارد. با این حال در عمل رویکرد نرمتری در پیش گرفته شد. با وجود این رویکرد قطعنامههایی علیه ایران صادر شد. بدترین و شدیدترین آنها قطعنامهی ۱۹۲۹ بود که در بند ۹ آن تقریباً مجوز اقدام نظامی علیه ایران به کشورهای دیگر داده شده بود. این قطعنامه در دوران اوباما تصویب شد.
در کتاب خاطرات شرمن – البته همان نسخهای که ترجمهاش محل بحث است – بهصراحت آمده است که آمریکاییها مذاکرات را با استفاده همزمان از ابزار تحریم و تهدید نظامی پیش میبردند. بدین ترتیب مذاکرات محرمانه در مسقط آغاز شد و فرآیند دیپلماسی شکل گرفت. دلیل اصلی این مذاکرات این بود که آمریکاییها تحریم را بهعنوان ابزار اصلی در سیاست خارجی خود تلقی میکردند.
همانطور که خودشان میگفتند، تحریم همیشه «تیر در ترکش» آمریکا بود. دکتر ظریف هم بهدرستی اشاره کردند که آمریکا به تحریم اعتیاد پیدا کرده است؛ تحریمزدگیای که حتی به خود آنها نیز آسیبهای جدی وارد کرد و دست و پایشان را بست. پس از برجام نیز آمریکاییها متوجه شدند که بهواسطه ساختار تحریمها امکان اجرای مؤثر آن را ندارند و حتی خودشان را در بنبست قرار دادهاند.
در دوره ترامپ، ایالات متحده با رویکردی کاملاً متفاوت حتی نسبت به بوش پسر از برجام خارج شد. رویکرد سیاست خارجی ترامپ اساساً در چارچوب منافع رژیمصهیونیستی تعریف میشد و در بازهای کوتاه از بهمن ۹۶ تا اردیبهشت ۹۷ آمریکا از برجام خارج شد. در ادامه فشارهای گسترده و همهجانبهای علیه ایران اعمال شد که حدود دو و نیم تا سه سال ادامه یافت.
با روی کار آمدن بایدن حزب دموکرات در بیانیهی اولیه خود اعلام کرد که قصد ندارد اشتباهات ترامپ را تکرار کند و به برجام بازمیگردد. آنها برجام را ابزار کنترل فعالیتهای هستهای ایران میدانستند اما در عمل نهتنها بازگشتی به برجام صورت نگرفت بلکه انتظارات فرابرجامی و غیرقابل قبول از ایران مطرح شد؛ انتظاراتی که دولت دوازدهم بهدرستی در برابر آن ایستادگی کرد.
در این میان فشارهای رژیمصهیونیستی نیز بهویژه از طریق اقدامات عملیاتی و تروریستی وضعیت را پیچیدهتر کرد. ترور شهید دکتر فخریزاده در آذرماه ۹۹ و حملات خرابکارانه در نطنز از جمله این اقدامات بود. در آن مقطع، رئیسجمهور منتخب جو بایدن هنوز بهصورت رسمی قدرت را در دست نگرفته بود. با تصویب قانون اقدام راهبردی از سوی مجلس عملاً شرایط برای ادامه همکاری از بین رفت.
در اواخر دولت دوازدهم مذاکرات تا آستانه توافق پیش رفت اما به دلایلی که جای بحث دارد آن توافق نهایی نشد. در دولت سیزدهم نیز مذاکرات بینتیجه باقی ماند و موضوع برجام و غنیسازی عملاً مسکوت ماند.
سلطان قابوس برای تبریک به آقای روحانی به ایران آمد و پیامی از طرف آمریکاییها آورد
در ابتدای دولت آقای روحانی با تدبیر آقای دکتر صالحی دو مرحله گفتوگو با طرف آمریکایی در عمان و با وساطت مرحوم سلطان قابوس انجام شده بود. این مذاکرات تا زمان آغاز بهکار دولت جدید متوقف شد. با روی کار آمدن دولت یازدهم مذاکرات مجدداً آغاز شد و یکی از محورهای مأموریت هیات ایرانی حضور در مذاکرات مسقط سوم بود. در این باره توضیح دهید؟
در دولت دهم دو دور مذاکره مسقط یک و دو انجام شد. با آغاز دولت یازدهم در تابستان ۱۳۹۲ گزارشی از این مذاکرات به دکتر روحانی و دکتر ظریف ارائه شد. در شهریور ۹۲، سلطان قابوس بهعنوان نخستین مقام خارجی برای تبریک به ایران آمد و پیامی از طرف آمریکاییها مبنی بر تمایل به گفتوگو آورد. ایشان در عین حال قول ضمنی آمریکا مبنی بر پذیرش غنیسازی در چارچوب توافق احتمالی را نیز منتقل کردند.
در شانزدهم شهریور ۹۲، به بنده دستور آمادهباش برای سفر به مسقط داده شد. این تصمیم ناگهانی بود و شبانه همه هماهنگیها انجام شد. صبح روز بعد در پاویون دولت تیم اعزامی شامل آقایان دکتر عراقچی، دکتر روانچی، آقای بعیدینژاد، آقای زبیب و دیگران حضور یافتند. دکتر ظریف نیز در همان زمان عازم سفر به عراق بودند و تیم مذاکرهکننده ما از سالن مجاور و بدون اطلاع رسانهها سوار هواپیمای سلطنتی عمان شدند و به مسقط رفتند.
در جلسهی اولیه طرف عمانی دو گروه را بهصورت رسمی به یکدیگر معرفی کرد. سپس گفتوگو با هیات آمریکایی آغاز شد. از طرف آمریکا، ویلیام برنز، جیک سالیوان و یک کارشناس امنیت ملی حضور داشتند.
در این مذاکرات پیشنویس اولیه توافق ششماهه ژنو شکل گرفت. البته آنچه بعدها بهعنوان توافق ژنو یا برجام شناخته شد، فاصلهی زیادی با محتوای مذاکرات مسقط یک و دو داشت. در مذاکرات دولت دهم مباحث بسیار کلی و محدود به چند پاراگراف بود اما در دولت یازدهم با دستور کاری روشن و مشخص وارد گفتوگو شدیم. رهبری نیز بر ضرورت تمرکز مذاکرات بر مسائل هستهای تأکید داشتند گرچه در عمل توانستیم تحریمهای فرابرجامی را نیز لغو یا تعلیق کنیم.
مذاکرات مسقط بهصورت فشرده و در بازه شهریور تا آذر ۹۲ انجام و نهایتاً به توافق ششماهه ژنو منتهی شد. همزمان در حاشیهی نشست سازمان ملل نیز با طرف آمریکایی هماهنگیهایی انجام میشد. آمریکاییها نگران نَشت اطلاعات مذاکرات بودند و حتی در عمان نیز تلاش شد سفرها بدون پوشش رسانهای انجام شود.
نکته قابل توجه آنکه خانم شرمن در مذاکرات مسقط حضور نداشت و فقط در انتهای یکی از جلسات و در زمان استراحت حاضر شد و برخی نکات امنیتی را گوشزد کرد. اما در مذاکرات رسمی ۱+۵، خانم شرمن بهعنوان نماینده اصلی آمریکا شرکت داشت. زمانی که چارچوب مذاکرات مشخص شد آمریکاییها به خانم کاترین اشتون اطلاع دادند و این موضوع موجب نارضایتی شدید فرانسویها شد. فرانسویها معتقد بودند که نباید بدون اطلاع آنها توافقی با ایران صورت گیرد.
در نهایت، غنیسازی که در ابتدا با مخالفتهای جدی روبهرو بود در قالب برجام به رسمیت شناخته شد و حتی مرکز فردو بهعنوان مرکزی رسمی برای تولید ایزوتوپهای پایدار مورد شناسایی قرار گرفت.
آقای فابیوس با لحنی بسیار تند همراه با بداخلاقی و جسارت در پاسخ به سخنان آقای دکتر ظریف صحبت کرد. او بهطرزی گستاخانه واکنش نشان داد و به ما میگفت: «شما باید و باید فلان کار را انجام دهید»، در حالی که خود او و کشورش متهم هستند و مقصر شناخته میشوند. این رویکرد از سوی فرانسویها از پیش از توافق ششماهه، پس از آن و حتی تا روز آغاز اجرای برجام ادامه داشت. احساس میکنم فرانسویها تا حدودی دچار نوعی خودبرتربینی بودند. شاید میخواستند نقش «پلیس بد» را ایفا کنند یا دستوراتی خاص از منابع دیگر داشتند که میبایست مقاومتی از خود نشان دهند.
یکی از نکات قابل توجه در آن دوران مذاکرات، جمله معروف آقای دکتر ظریف بود: «هرگز یک ایرانی را تهدید نکن!» ماجرای آن جمله چه بود؟
باید عرض کنم در یکی از روزهای مذاکرات در وین برق هتل کوبورگ قطع شده بود. شرایط سالن بسیار گرم بود و تنها پنکههایی دستی در آنجا وجود داشت که کارایی مطلوبی نداشتند. فضای جلسه بسیار سنگین بود. موضوع بر سر باقی ماندن کمیتههای تحریمی بود. موضع ما بسیار منطقی و بحق بود زیرا در قطعنامههای مختلف از جمله ۱۹۲۹ نهتنها برنامه هستهای ما بلکه توانمندیهای تسلیحاتی و موشکی ما نیز مشمول تحریم شده بود.
ما میگفتیم توافقی که در آن حتی کوچکترین تحریمی باقی بماند را نمیپذیریم. رویکرد نیز چنین بود که گام به گام تحریمها کنار رود اما توافق نهایی باید به صورت «کل در برابر کل» انجام شود زیرا اگر یکی از اجزاء اجرایی شود، منافع آن به طرف مقابل میرسد اما تا وقتی کل توافق برای ما محقق نشود، انتفاعی نخواهیم برد. آقای دکتر ظریف تأکید میکرد که حتی واژه «تحریم» نباید در هیچ بندی باقی بماند. میتوان به جای آن از اصطلاح «محدودیت زمانی» یا «لیمیتیشن» استفاده کرد. ایشان میفرمودند که حتی نهادهای ذیربط و کمیتههای شورای امنیت که نظارت بر تحریمها دارند باید منحل شوند زیرا وقتی اصل موضوع منتفی است، نظارت بر آن بیمعناست.
تیم مذاکرهکننده اگر مقاومت نمیکرد هرگز مذاکرات ۲۲ ماه به طول نمیانجامید
آقای ظریف که سابقه ۴۰ سال فعالیت در سازمان ملل و تسلط کامل بر مسائل حقوقی داشتند، در موارد متعددی نکات حقوقی را از قوانین آمریکایی برای جان کری یادآوری میکردند و میگفتند: «این موارد را من تدریس کردهام، دانشجویانم در این زمینه فعالاند.» وزیر خارجه فرانسه نیز پاسخ داد که طرف مقابل شما کسی است که معاون نخستوزیر بوده است و عناوین متعددی را مطرح کرد که باعث تنش در جلسه شد. در این لحظه بود که آقای ظریف با صراحت بیان کرد: «هرگز یک ایرانی را تهدید نکنید. ما تحت تهدید به هیچ توافقی نخواهیم رسید.» بلافاصله خانم موگرینی گفت: «پس یک ایتالیایی را نیز هرگز تهدید نکنید!» این جمله فضای جلسه را تا حدودی تلطیف کرد. با این حال موضع آقای ظریف بسیار درست و بجا بود. تیم مذاکرهکننده ما اگر مقاومت نمیکرد هرگز مذاکرات ۲۲ ماه به طول نمیانجامید.
یکی از مسائلی که این روزها بهصورت ناجوانمردانه علیه تیم مذاکرهکننده و شخص آقای ظریف مطرح میشود، «مکانیسم ماشه» یا «اسنپبک» است. برخی منتقدان چنین جلوه میدهند که گویی جمهوری اسلامی ایران از وجود چنین مکانیسمی در برجام بیاطلاع بوده است. در حالیکه این تصور کاملاً نادرست و غیرمنطقی است. هیچگاه نمیتوان از منتقدی که رویکردی سیاسی دارد، انتظار انصاف یا منطق داشت. اسناد، گزارشها و اقدامات تیم مذاکرهکننده گواه روشنی بر آگاهی و اشراف کامل بر تمامی مفاد برجام است.
واژه «اسنپبک» ساخته و پرداخته طرف غربی است
عبارت «اسنپبک» بهصورت صریح نه در متن برجام آمده و نه در قطعنامه ۲۲۳۱. آنچه موجود است ماده ۳۶ با عنوان «مکانیسم حل اختلاف»، است. واژه «اسنپبک» ساخته و پرداخته طرف غربی است و من اصولاً مخالف استفاده از چنین اصطلاح جعلی هستم. این سازوکار نهتنها در متن توافق دیده شده بلکه دقیقاً طراحی شده بود برای شرایط بیاعتمادی. اگر اعتماد میان طرفین وجود داشت اصلاً نیازی به مواد ۳۶ و ۳۷ نبود.
یکی از رهنمودهای بنیادین مقام معظم رهبری در آغاز مذاکرات، بهویژه در مسقط این بود که تیم مذاکرهکننده باید «نهایت توافق» را ببیند، نه صرفاً گام فعلی را. باید چشمانداز نهایی در نظر گرفته شود. تیمی که در مسقط مذاکره میکرد یک تیم واحد بود، برخلاف دوران پیش از آن که تیمهای مختلف با رویکردهای متفاوت وارد مذاکره میشدند.
بر اساس ماده ۳۶ اگر یکی از طرفین به تعهدات خود عمل نکرد طرف مقابل میتواند به شرایط پیشین بازگردد؛ درست مانند «حق فسخ» در معاملات. جالب است که در همان ابتدای برجام یعنی شهریور ۱۳۹۴، آقای ظریف نامهای به استناد ماده ۳۶ ارسال و اعلام کرد که آمریکاییها در تعهدات خود کوتاهی میکنند.
در پاسخ، پرسشهایی مطرح شد که «اگر روزی رهبر شما توافق را نپذیرد چه؟» ما پاسخ دادیم «اگر رئیسجمهور شما نیز چنین کند چه؟» طرف مقابل با اطمینان میگفت که رئیسجمهور ما (اوباما) چنین نخواهد کرد. اما ما دقیقاً برای این موارد پیشبینی کرده بودیم و این شد مبنای مکانیزم حل اختلاف.
ما پس از خروج آمریکا از برجام، بهمدت یک سال با سیاست «صبر استراتژیک» منتظر ماندیم. در این مدت بارها وزارت امور خارجه بر اساس ماده ۳۶ اقدام کرد. بعد از آن نیز، طی پنج گام، اقدامات جبرانی انجام دادیم. بنابراین، ادعای نابودی دستاوردها یا غافلگیر شدن کاملاً بیپایه است.
در نهایت باید گفت که ماده ۳۶ و مکانیسم حل اختلاف نهتنها ضعف نبود بلکه ابزاری حقوقی و دقیق برای صیانت از منافع ملی کشور بود. اروپا که به تعهداتش عمل نکرد، اساساً نمیتواند از این مکانیسم علیه ما استفاده کند. حتی آقای بورل، وقتی مسئولیت سیاست خارجی اتحادیه اروپا را پذیرفت، تلاش کرد علیه ما اقدام کند اما پاسخ ما روشن بود. اقدامات ما جبرانی است و منطبق بر ماده ۳۶، بنابراین هیچگونه تخطیای متوجه ما نیست.
در خصوص سختیهای مذاکرات باید گفت که موضوع هستهای ذاتاً با موضوعات امنیتی گره خورده است. مذاکره با کشوری که دشمن اصلی شماست، فشار زیادی دارد. تیم مذاکرهکننده تنها متشکل از پنج تا شش نفر اصلی بود که با دهها کارشناس طرف بودند. سفرهای پیدرپی، فشارهای روانی، شرایط سخت فیزیکی و فشردگی جلسات زندگی شخصی مذاکرهکنندگان را نیز تحت تأثیر قرار داده بود. حتی فرزند یکی از اعضا گفته بود: «بابا، قبلاً پدر بهتری بودی.
بهدنبال آن وارد مباحث کاملاً فنی و تخصصی شدیم. در ابتدا هیات سازمان انرژی اتمی با کارشناسان محترمشان حضور داشتند، سپس شخص آقای دکتر صالحی نیز به همراه وزیر انرژی آمریکا، آقای ارنست مونیز به جمع مذاکرات پیوستند. جلسات بسیار سنگین و فشردهای برگزار شد. باور بفرمایید همانطور که پیشتر نیز در یکی از مصاحبههایم گفتم در مقطعی ۴۸ تا ۵۰ ساعت بیخوابی مداوم را تجربه کردم؛ تجربهای که حتی در دوران جنگ با وجود اینکه مدتی به عنوان پزشکیار در جبهه حضور داشتم، نداشتم.
آقای ظریف با تسلط کامل، برجام را نگارش و تدوین کرد
چرا پرونده هستهای در دولت روحانی به سرانجام رسید اما در دولت احمدی نژاد با حضور جلیلی به نتیجه نرسید؟
آدم خطی و جناجی و سیاسی نیستیم باید با فکت ها درست برخورد کنیم. مذاکرات هستهای در مجموع ۱۲ سال به طول انجامید. رهبر معظم انقلاب نیز در یکی از جلسات خصوصی صراحتاً فرمودند که مذاکرات ۱۲ سال ادامه یافته و باید پایان یابد. منظور ایشان این نبود که حتماً باید به نتیجه خاصی برسد بلکه تأکید داشتند که ادامه این وضعیت ممکن نیست؛ نمیتوان ۲۰ یا ۵۰ سال در مذاکره بود. در طول این سالها تیمهای مختلفی از سوی جمهوری اسلامی ایران وارد مذاکره شدند؛ همه فرزندان این نظام بودند، اما تفاوت در رویکرد، روش و نگاه آنها به موضوع وجود داشت. در دوره آقای احمدینژاد کسی منکر پیشرفتهای کمی در حوزه هستهای نیست. غنیسازی از دو درصد به سهونیم، پنج و سپس بیست درصد رسید. دسترسی به چرخه کامل سوخت حاصل شد. در UCF اصفهان نیز دستاوردهای مهمی ثبت شد. اما بهنظر میرسد که در آن دوره، جنبههای سیاسی پرونده کمتر مورد توجه قرار گرفت. حتی شنیدهام در برخی موارد گمان میرفت مسائل صرفاً فنی است و میتوان با برخی اقدامات خاص مانند تأمین مالی یا جلب نظر آژانس مشکلات را حل کرد. نقل است که آقای احمدینژاد گفته بودند با پرداخت سالانه مبلغی میتوان رضایت آژانس را جلب کرد. حال آنکه آمریکا با وجود پرداخت ۲۲ درصد از بودجه برخی کمیتههای سازمان ملل گاه در همان کمیتهها شکست میخورد، چه برسد به جمهوری اسلامی ایران که بخواهد آژانس را اینگونه مدیریت کند.
در آن دوره رویکرد بیشتر تهاجمی بود تا تعاملی و مذاکرات اغلب در سطح کلیات باقی ماند. هم خانم اشتون و هم خانم شرمن، اگرچه نام نمیبرم و بنا ندارم اسرار مذاکرات را رسانهای کنم، اما اشارههایی داشتند که در آن مقطع ورود جدی به مباحث فنی صورت نگرفته بود. طرف مقابل ما دشمن است و دشمن خیرخواه ما نیست اما کسانی که از آن دوران دفاع میکنند، نیز از همکاران ما بودند. به تعبیر مقام معظم رهبری همه ما فرزندان انقلاب هستیم اما نگاهها متفاوت بود.
رویکرد تعاملی در آن زمان وجود نداشت. تمرکز بر پیشرفتهای کیفی و فنی بود و تصور اینکه پرونده را میتوان بدون ورود به حوزه سیاسی و دیپلماتیک مدیریت کرد، در تصمیمگیریها مؤثر بود. حتی برداشت صحیحی از ساختار پرونده نیز وجود نداشت. در مسقط اما مذاکرات کاملاً فنی و حرفهای بود. حرفهایترین و ارشدترین آدمها در مسقط نشستند و گفتوگوها دقیق و کارشناسی پیش رفت. وقتی مشخص شد که به تخصص بیشتر نیاز داریم بلافاصله دو نفر از کارشناسان ارشد سازمان انرژی اتمی به مذاکرات ملحق شدند.
به خوبی به یاد دارم که پیش از اعلام توافق ششماهه، آقای ظریف و آقای کری در حال کار بر روی متن بودند. آقای کری عادت داشت هنگام کار روی متن آستینهایش را بالا بزند. برخلاف برخی ادعاهای غیرمنصفانه که متن را آمادهشده و دیکتهشده معرفی میکنند، حقیقت این بود که آقای ظریف با تسلط کامل، در حال نگارش و تدوین متن برجام بود. اگر کسی قرار بود متن را دیکته کند، آن شخص آقای ظریف بود، نه طرف آمریکایی. اتفاقاً آقای ظریف متن را دیکته میکرد و مینوشت.
منافقین را کسی نپذیرفت بنابراین به آلبانی منتقل شدند
در خصوص پرونده سازمان منافقین چند نقطه عطف مهم وجود دارد. یکی از آنها و در واقع آخرین مورد تا امروز خروج این گروه از عراق، انتقال موقتشان به کمپ لیبرتی و سپس انتقال به آلبانی است که همزمان با دوران سفارت شما در آن کشور بود. شما سفیر سابق ایران در آلبانی بودید . بفرمایید نخست اینکه چرا آلبانی انتخاب شد و دوم اینکه در آنجا شما با چه چالشها و مسائلی در رابطه با این گروه مواجه بودید؟
موضوع انتقال سازمان منافقین حتی زمانی که من در مأموریت نیویورک در سازمان ملل بودم در جریان بود. تصمیم گرفته بودند که طبق ماده ۴ پروتکل ژنو این گروه جابجا شود. پس از سقوط صدام دولت جدید عراق و مردم این کشور هیچ علاقه و تمایلی به ادامه حضور منافقین نداشتند. این تصمیم صرفاً بهخاطر فشار جمهوری اسلامی ایران نبود. حتی آمریکاییها هم به این نتیجه رسیده بودند که عراق دیگر جای این گروه نیست لذا از طریق سازمان ملل متحد و کمیساریای عالی پناهندگان تصمیم بر آن شد که آنها تحت مفاد ماده ۴ پروتکل ژنو به کشور ثالث منتقل شوند.
در خصوص انتخاب آلبانی باید گفت به دلیل توافق با دولت آلبانی و استقبال نسبی آن کشور این گزینه نهایی شد. حتی در همان ایام، آقای جان کری، وزیر خارجه وقت آمریکا، به آلبانی سفر کرده و توافقات لازم را انجام داده بود. گفته میشد آلبانی در قبال این میزبانی مبلغی حدود ۲۰ میلیون دلار نیز دریافت کرده بود. وقتی من بهعنوان سفیر جمهوری اسلامی ایران در آلبانی منصوب شدم این انتقال تقریباً به مراحل پایانی خود رسیده بود و آخرین گروههای منافقین به آلبانی وارد میشدند؛ در مجموع حدود سه هزار و چند صد نفر.
مهمترین مأموریت ما در آن مقطع ارتقای روابط دوجانبه بین ایران و آلبانی بود؛ چه در زمینههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ورزشی. البته حضور منافقین نیز چالشی جدی بود. توافق آلبانی با سازمان ملل و آمریکا این بود که فقط از این گروه بهصورت انساندوستانه و بهعنوان پناهجو پذیرایی شود و نه بیشتر. اما گاهی مشاهده میشد که این گروه از چارچوب توافق فراتر میرفت. در این مواقع سفارت ایران وظیفه داشت هشدار دهد، روشنگری و مکاتبه کند و سوابق این گروه را یادآور شود.
ملاقاتهای رسمی و غیررسمی متعددی داشتیم و همواره تلاش میکردیم این پیام را منتقل کنیم که حضور ایران در آلبانی در راستای توسعه روابط دوجانبه است اما منافقین احساس خطر میکردند و تلاش میکردند این حضور را تهدید قلمداد کنند.
در پاسخ به این سؤال که چرا آلبانی انتخاب شد، باید بگویم که سایر کشورهای منطقه پذیرای آنها نبودند. به یاد دارم که در یکی از نشستهای دیپلماتیک، سفیر یک کشور اروپای شرقی صراحتاً به من گفت: “در ابتدا به ما پیشنهاد شد اما ما قاطعانه رد کردیم و گفتیم کشور ما پذیرای این گروه نخواهد بود.”
در ابتدا قرار بود این گروه بین کشورهای مختلف تقسیم شود. حتی ایالات متحده نیز متعهد شد که ۱۰۰ نفر را بپذیرد اما عملاً چنین چیزی محقق نشد. در نتیجه اعضای این گروه در آلبانی باقی ماندند و تلاشهایی برای بازسازی و سازماندهی مجدد آنها انجام گرفت. در این زمینه سفارت ایران نیز در حد توان خود مقابله کرد. مدتی پس از بازگشت من از آلبانی میان پلیس این کشور و اعضای این گروه درگیریهایی رخ داد. دقیقاً همان هشدارهایی که ما در زمان مسئولیتمان داده بودیم، محقق شد. در نهایت دولت آلبانی به این جمعبندی رسید که این گروه تهدیدی جدی برای کشور و منطقه محسوب میشود. نیروهای امنیتی آلبانی به مقر آنها در مانزا (حومه تیرانا) حمله کردند، چند نفر را بازداشت کردند و تجهیزاتشان از جمله کامپیوترها را ضبط نمودند.
بهنظر من امروز دولت آلبانی به این نتیجه رسیده که حضور این گروه تهدیدزا است. البته آلبانی تصمیمگیر نهایی در این ماجرا نیست. چشماندازی برای انتقال این افراد به کشور دیگر دیده نمیشود و عملاً سازمان اجتماعی آنها در حال فروپاشی است.
ممنون آقای محمدنیا که در این گفتگو حضور پیدا کردید.