روایتی از جنگ ۱۲ روزه اسرائیل علیه ایران که کمتر شنیدهاید
بسیاری از شهروندان آسیبدیده، همچنان با چالشهای جدی در اجرای کامل و بهموقع وعدههای دولتی روبهرو هستند.

روزنامه اطلاعات در گزارش نوشت:
در پی جنگ ۱۲ روزه اسرائیل علیه ایران، علاوه بر شهادت جمعی از هموطنانمان، جمع دیگری از شهروندان، دچار صدمات جسمانی و خسارات مالی شدند که زخمهایشان پس از گذر روزها و هفتهها پس از آن هجوم وحشیانه، هنوز درمان نشده است.
نهادهای حاکمیتی و دولتی، طرح های متعددی برای حمایت از آسیبدیدگان و خانوادههایشان ارائه کردند. این طرح ها با هدف کاهش آلام مردم و کمک به بازسازی زندگی پس از جنگ صورت گرفت اما بسیاری از آنها در حد وعده باقی ماند و به ثمر نرسید.
پیگیری و ارزیابی دقیق خسارات وارده به منازل، تأسیسات و اموال شخصی، تشکیل پروندههای حمایتی، جبران خسارات مالی از طریق غرامت و اعطای وامهای کمبهره برای بازسازی و همچنین تأمین مسکن جایگزین برای خانوادههای بیخانمان ازجمله این وعدهها بود. رسیدگی به هزینههای درمانی ناشی از جراحات جنگی و ارائه خدمات حمایتی اجتماعی و روانشناسی برای سازگاری مجدد افراد و خانوادهها نیز در زمره این وعدهها قرار داشت.
با این حال، بسیاری از شهروندان آسیبدیده در سراسر کشور، همچنان با چالشهای جدی در اجرای کامل و بهموقع این حمایتها روبهرو هستند. عواملی چون تورم فزاینده، افزایش سرسامآور هزینههای ساخت و ساز و تأمین مسکن و پیچیدگیهای اداری در روند تشکیل و پیگیری پروندهها، باعث شده تا اجرای این وعدهها برای بسیاری کند و ناکافی باشد. این وضعیت، ضرورت بازنگری و تقویت سازوکارهای حمایتی را برای اطمینان از تحقق کامل تعهدات به آسیبدیدگان جنگ، بیش از پیش آشکار میسازد.
روایت اول: زخمها
خانم مریم سعادتمند که شهروندی عادی و غیرنظامی است، جزئیاتی از تجربه تلخ خود و فرزندش را در جریان حملات ۱۲ روزه بازگو میکند.
روایت آن شب که با صدای انفجار و دود غلیظ آغاز شد، شرحی از لحظات سخت، جراحات وارده و تلاش برای بقا را در بر دارد.
مریم سعادتمند میگوید: ساعت ۳:۲۰ بامداد بود که صدای انفجار مهیبی موجب بیداری من و دخترم آرینا شد. فضای اتاق بلافاصله با دود غلیظ سفیدی پوشیده شد که دیدم را مختل میکرد. ما در تخت دونفره خوابیده بودیم و دستان من فقط به دنبال آرینا بود تا بدانم در چه حال است.
به دلیل تأثیر موج انفجار و عدم هوشیاری، به سختی به هوش آمد و پس از این که فهمیدم زخمهایش عمیق نیست، تازه متوجه شدم که سوزش عمیقی را در پاهایم حس میکنم. تصور میکردم ساختمان به علت نشت گاز، منفجر شده است. در اثر انفجار، چارچوب پنجره، مسیر خروج را مسدود کرده بود. وقتی از ویرانههای خانه به پایین نگریستم، صدای درخواست کمک افرادی را که زیر آوار مانده بودند شنیدم.
او ادامه میدهد: به دلیل قطع آنتنهای تلفن همراه، امکان تماس با اورژانس میسر نبود. من از ناحیه گوش تا کف پا دچار جراحات ناشی از ترکشها و خونریزی شدید شده بودم.
دخترم با باز کردن پنجرهای که حالا وسط اتاق بود، مرا از خانه بیرون برد. پاهایم به شدت خونریزی داشت. مردم میگفتند که اسرائیل به ایران حمله کرده است. با مادر تماس گرفتم و از او کمک خواستم و اینجا بود که هوشیاریام کمکم داشت از دست میرفت.
مریم از دشواری شرایط میگوید: به دلیل حجم بالای آوار و دود، امکان شناسایی و یافتن آدمها سخت بود. برخی به دنبال عزیزانشان میگشتند. موج انفجار از کوچه پایین که محل اصابت موشک بود، خانه ما را که در پشت این محل قرا رداشت، خراب کرده بود.
آقا محمد، همسر خواهرم، در این شرایط بالاخره ما را یافت و من مجبور شدم با شالی که خانمی به من داد، جلوی خونریزی پایم را بگیرم. ما را به بیمارستان انصاری نارمک رساندند و از آن پس دیگر چیزی به یاد ندارم.
او میگوید: یکی از شاهدان عینی حادثه که برای بند آوردن خونریزی به من کمک کرد، به خانوادهام گفته بود وقتی میخواستم زخمش را ببندم، دستم به استخوانهایش برخورد کرد.
مهسا، خواهر خانم سعادتمند، روایت خود را اینگونه آغاز میکند: نیمهشب بود که با صدای انفجار بیدار شدم و تصور کردم پارچین مورد اصابت قرار گرفته است. با مادرم تماس گرفتم تا با او صحبت کنم که نگران نباشد، اما او گفت خانه مریم خراب شده است.
از شنیدن این خبر، لحظهای در جایم خشکم زد. مادر گفت آقا محمد را سریع به سراغشان بفرست. فکر میکردم که فقط شیشههاست که شکسته، اما وضعیت بسیار وخیمتر از آن بود. با وجود این که تلاش میکردیم آرامشمان را حفظ کنیم، نگران مریم بودیم و بهتزده، روند پیگیریهای درمانی را دنبال میکردیم.
او از لحظات سخت بیمارستان میگوید: مریم و دخترش در شوک بودند. پس از انجام اقدامات اولیه رادیولوژی، دکتر اعلام کرد که خطر جانی رفع شده، اندامهای داخلی سالم هستند و خونریزی داخلی مشاهده نمیشود، اما استخوان لگن دچار آسیب شدید شده و نیاز به جراحی دارد. جرأت نمیکردم به تخت خواهرم نزدیک شوم. پرستاری گاز استریل را به من داد تا صورت پر از خاک و خونش را تمیز کنم. نمیتوانستم ملحفه را کنار بزنم و با واقعیت مواجه شوم. تمام بدن مریم پر از ترکش و جراحات متعدد بود. اقدامات لازم جهت پاکسازی زخمها و پانسمان انجام شد و دردش با تزریق مورفین کمی آرام گرفت. ساعتها منتظر بودیم تا مریم را به اتاق جراحی ببرند، او درد میکشید و ما آرام آرام میمردیم.
مهسا از مشکلات درمانی می گوید: در طول دوره بستری خواهرم، به دلیل عدم حضور پزشک متخصص ارتوپدی، روند رسیدگی به شکستگیهای انگشتان پا با تأخیر مواجه شد. در آن مدت، نارمک چندین بار مورد هدف قرار گرفت و ما تلاش میکردیم ارتباطمان با مریم قطع نشود تا حداقل نگران خانواده نباشد. تصمیم گرفتیم تهران را ترک کنیم و به ارومیه برویم. پانسمانهای مریم باید خیلی زود تعویض میشدند و به دلیل عدم دسترسی به مراکز درمانی مجهز در طول مسیر، این اتفاق به تأخیر افتاد.
در ارومیه، تلاش کردیم بیمارستانی را برای ادامه درمان بیابیم. پس از عدم پذیرش در چندین مرکز درمانی، از جمله بیمارستانهای نظامی، تنها گزینهمان مراجعه به بیمارستان خصوصی میلاد بود که با هزینه شخصی صورت گرفت. عدم دسترسی به اطلاعات دقیق از وضعیت میدانی و قطعی اینترنت و اطلاعرسانی ناقص رسانهها، روند اثبات شدت جراحات و نیاز به درمان را دشوار ساخت.
پس از مشورت با پزشکان ارتوپد، دریافتیم پای مریم به جراحی مجدد جهت ترمیم شکستگی انگشتان نیاز دارد که با توجه به اتمام سقف بیمه تکمیلی و هزینه سنگین جراحی، از انجام آن صرفنظر شد.
پس از گذشت دو هفته، زخمها دچار عفونت شدید شدند اما با پیگیریها و درمانهای جدید، روند بهبودی کمکم آغاز شد. رفتوآمد مکرر به مرکز درمانی با وجود درد شدید، شرایط را برای مریم سخت کرده بود و ما هم مجبور بودیم تمام هزینهها را خودمان پرداخت کنیم. اکنون پس از گذر روزها و هفتهها از آن هجوم وحشیانه، مریم هنوز تحت درمان است و سقف بیمه تکمیلیاش در همه موارد به اتمام رسیده و مسیر درمانش به دلیل افزایش هزینهها کامل طی نشده است.
روایت دوم: ویرانی
آقای محسن مسگرزاده، یکی از شهروندان منطقه ۲۰ شهرری، روایتگر ویرانی خانهای است که دیگر سرپناهی برای آنها نیست. خوشبختانه او و خانوادهاش در هنگام حمله به مقر سپاه سیدالشهدا(ع) شهرری در خانه حضور نداشتهاند اما این اتفاق، منجر به تخریب گسترده منزل استیجاری و از بین رفتن تمام لوازم زندگیشان شده است. این روایت شرحی از مشکلات پیش روی مستأجران در شرایط بحرانی و عدم رسیدگی به مسائل آنهاست.
آقای مسگرزاده میگوید: در پی حمله به مقر سپاه منطقه ۲۰ شهرری، منزل مسکونی ما که روبهروی هدف قرار داشت، به شدت آسیب دید. تمامی ترکشها به خانه ما اصابت کرد. ستونهای خانه آسیب جدی دیدند، درها و پنجرهها تخریب شدند و حتی پردههای خانه نیز در اثر حرارت ناشی از انفجار سوختند. تقریبا همه لوازم منزل از بین رفت و خانه به کلی غیرقابل سکونت شد.
او از پیگیریهای بینتیجهاش میگوید: پس از حادثه، سپاه اعلام کرد که پیگیری موضوع را بر عهده خواهد گرفت و صورتجلسهای نیز تنظیم شد. با مراجعه به شهرداری، به ما اعلام کردند که چون منزل متعلق به خودمان نبوده و مستأجر بودیم، روند رسیدگی متفاوت خواهد بود.
من به مدت ۱۴ سال در این منزل سکونت داشتم و حالا دیگر آنجا خانه نبود. متأسفانه هیچکدام از وسایل منزل، حتی کمد دیواریها قابل استفاده نبودند و فقط اندکی از وسایل داخل کمد دیواریها باقی مانده بود. در مجموع، از تمام داشتههایمان جز خرابی چیزی باقی نمانده است. با وجود تمام پیگیریها از نهادهای مختلف از جمله شهرداری و بنیاد مسکن، تاکنون هیچ اقدام مؤثری صورت نگرفته و وضعیتمان همچنان بلاتکلیف است.
آقای مسگرزاده از عمق فاجعهای که بر سرش آمده است، میگوید: به دلیل نیاز فوری به تهیه مایحتاج زندگی، مجبور شدم تمامی داراییهایم، از جمله تلفن همراه و سیمکارت (که ارزشی معادل ۱۰ میلیون تومان داشت) را بفروشم. اکنون با ۵۰۰ میلیون تومان که هفته گذشته موفق به تهیه آن شدم، قادر به اجاره منزل مناسبی نیستم. نگهداری از فرزند خردسالم در این شرایط بسیار دشوار است. در خصوص خسارات وارده، مسئولان تنها چند قلم کالای اساسی را در نظر میگیرند و بقیه آنچه را که اکنون دود شده بخشی از زندگی ما نمیدانند.
او میافزاید: حالا با مساعدت شهرداری، کارت خرید کالا به مبلغ ۲۵۰ میلیون تومان را دریافت کردهام و دریافت این کارت هم با مساعدت یکی از مدیران محترم شهرداری میسر شده است اما اگر وامی با درصد سود پایین به مستأجران اختصاص یابد، شاید مستأجران هم بتوانند با دغدغه کمتری برای خانوادهشان مسکن تهیه کنند.