به روز شده در
کد خبر: ۲۰۸۹۴

بیژن اشتری؛ مردی که از دل تاریخ با ما سخن می‌گفت

یادداشتی برای بیژن اشتری که کتابخانه‌اش نیمه‌تمام ماند

بیژن اشتری؛ مردی که از دل تاریخ با ما سخن می‌گفت
هفت صبح

روزنامه هفت صبح در یادداشتی نوشت:

هر مترجم، پلی است میان دو دنیا‌ اما برخی پل‌ها، تنها مسیر عبور کلمات نیستند؛ مسیر عبور هشدارها، تجربه‌ها و صداهایی هستند که اگر شنیده نشوند، تاریخ خود را تکرار خواهد کرد. بیژن اشتری یکی از مهم‌ترین این پل‌ها بود؛ پلی که ناگهان فروریخت و ما را در این سو، با سکوتی سنگین و پرسش‌هایی بی‌پاسخ، تنها گذاشت. رفتن او، نه پایان یک زندگی که نیمه‌تمام ماندن یک پروژۀ فرهنگی عظیم است؛ پروژه‌ای به نام «آگاهی»

او در میان مترجمان نسل خود یک استثنا بود. در زمانه‌ای که بسیاری به سمت ادبیات داستانی یا متون خنثی می‌روند، اشتری آگاهانه و با وسواس، به دل تاریکی زد تا آن را برای ما روشن کند. محور اصلی این پروژه، مجموعۀ درخشان «کتاب‌های سرخ» بود؛ تلاشی نظام‌مند برای کالبدشکافی استبداد. او ما را با چهره‌های دیکتاتوری آشنا کرد، از «چائوشسکو: ظهور و سقوط دیکتاتور سرخ» تا «پل پوت: کابوس سرخ» و از ظهور تا سقوط صدام و قذافی.

 

 

اما کار او تنها ترسیم چهرۀ ظالمان نبود؛ او صدای مقاومت را نیز به گوش ما رساند. به ما نشان داد که چگونه یک رمان می‌تواند یک امپراتوری را به وحشت اندازد در «ادبیات علیه استبداد» و با ترجمۀ «امید علیه امید»، روایت تکان‌دهندۀ نادژدا ماندلشتام، ما را به عمق رنج و استقامت انسانی در زیر سایۀ حکومت استالین برد. او یک کلکسیونر نبود؛ یک کیوریتور دغدغه‌مند بود که هر کتابش، آجری بود برای ساختن دیواری در برابر فراموشی.

 

 

 

ترجمه برای او، صرفاً برگردان کلمات نبود؛ نوعی احضار روح بود. او صدای ادوارد بئر، پیتر فین و نادژدا ماندلشتام را در کالبد زبان فارسی می‌دمید تا روایت‌شان را بی‌واسطه بشنویم. تعهدش به متن اصلی، ستودنی بود. می‌دانست با چه کلمات خطرناک و چه ایده‌های سنگینی سر و کار دارد و این امانتداری، کارش را به مرزی فراتر از یک شغل، به یک رسالت نزدیک می‌کرد. او به ما یاد داد که ترجمه، به‌خصوص در حوزۀ تاریخ سیاسی، می‌تواند شکلی از کنشگری باشد.

 

 

وجه انسانی اشتری نیز در همین حضور بی‌وقفه‌اش معنا می‌یافت. مردی که از دل تاریخ با ما سخن می‌گفت، همزمان در بطن زندگی روزمره نفس می‌کشید. از فوتبال می‌نوشت، با دیگران بحث می‌کرد و از دغدغه‌های معمولی انسانی فارغ نبود.

 

 

همین نزدیکی، همین شکستن فاصلۀ میان «مترجم بزرگ» و «شهروند معمولی»، او را برای نسل جدید به چهره‌ای محبوب و قابل اعتماد تبدیل کرده بود. او به ما نشان داد که روشنفکر بودن، به معنای جدا افتادن از مردم نیست؛ در اصل به معنای ایستادن در کنار آنها و روشن کردن چراغی در تاریکی است.

 

حالا بیژن اشتری رفته است و کتابخانۀ فارسی، یکی از مهم‌ترین راویان خود را از دست داده است. او در میانه راه، چراغ را به ما سپرد. میراث او، تنها آن ده‌ها کتابی نیست که با وسواس و دقت به دست ما رساند، میراث او آن پرسش بزرگی است که در ذهن ما به جا گذاشت: «آیا تاریخ تکرار می‌شود؟»

 

او کارش را کرد؛ با انتخاب‌هایش به ما هشدار داد و با ترجمه‌هایش، ابزار فهمیدن را در اختیارمان گذاشت. اکنون نوبت ماست که خوانندگان بهتری برای تاریخ باشیم. نوبت ماست که نگذاریم کتابخانه‌ای که او با خون دل ساخت، در کنج خانه‌های‌مان خاک بخورد. مرگ او، خاموشی یک صداست‌ اما پژواک صداهایی که او به زبان ما زنده کرد، تا همیشه در این سرزمین باقی خواهد ماند. راهش پر رهرو باد.

 

ارسال نظر

آخرین اخبار