زن هنوز مسئله اصلیمان نیست
اشک و آه و ناله و افسوس برای الهه، رومینا، مهسا و دهها زن دیگری که قربانی خشونت شدند، شرط لازم انسانماندن ما در این حیات بلاخیز است، اما بپذیریم که کافی نیست. باید تکلیفمان را هم با آن فرهنگ خشونتپرورِ زنستیز مشخص کنیم؛ فرهنگی که به اسم ناموسپرستی، غیرت مردانه و... هنوز زن را جنس دوم و نیازمند توصیه و تنبیه میداند.

روزنامه هم میهن در یادداشتی نوشت:
میخواهم در تب تند اهمیتیافتن قتل دلخراش الهه حسیننژاد تردید کنم و بنویسم متاسفانه بعید نیست بعد از مدتی همه ما مردمان خشمگین سوگوار، به زندگی معمولی همیشگیمان بازگردیم، نان و ماستمان را بخوریم و فراموش کنیم چه بلایی دارد بر سر همه ما میآید. نمیخواهم البته ادای کسانی را هم دربیاورم که میگویند در چنین مواقعی باید از سطح حوادث، به عمق آنها رفت و به دنبال ریشههای وقوع چنین اعمال غیرانسانی بود.
معمولاً چنین استدلالی را آنگاه زیاد میشنویم که مردم به قاتل ناسزا میگویند و برای او اشد مجازات را خواستار میشوند، سپس عدهای برمیخیزند و میگویند آخر او خود نیز قربانی این مناسبات ناعادلانه اجتماعی است و چه و چه. منظور نظرم اینجا اینها نیست. قاتل که باید محاکمه شود، اما فراتر از آن، ما ایرانیها نیازمند یک بازنگری جدی در نگاهمان به زن هستیم و این بازنگری نیز چهبسا منجر بشود با وداعی تلخ و همهجانبه با بسیاری از سنن و قوانین نادرستی که شبانهروز با آنها نفس میکشیم، در درستی آنها هیچ تردیدی به خود راه ندادهایم و اینک نیز کنارگذاشتنشان برایمان حکم مرگ و زندگی را دارد.
ضربالمثلی داریم که میگوید؛ مرگ خوب است اما برای همسایه. در مورد مسئله زن اما باید بپذیریم که این بازنگری فراگیر چهبسا به مرگ آموزههای خودمان هم منجر شود. البته تا باشد مرگ آموزهها. آموزهها در برابر جان انسانها چه اهمیتی دارند؟ حال باید دید آیا آمادگی این را داریم که به مسئله کرامت و حیثیت زن، تقدم ذهنی و عینی ببخشیم و خونهای ریختهشده زنان سرزمینمان را دستمایهای کنیم برای تجدیدنظری اساسی در مناسبات نادرستی که در آن زن، ضعیف و فقیر، مجبور و مطیع در نظر گرفته میشود یا نه؟ وقتی میگویم تقدمدهی ذهنی و عینی به مسئله زنان، البته منظورم این نیست که هرازگاهی و به علت جریحهدارشدن افکار عمومی، روی یک زن مقتول زوم کنیم و صفحه اینستاگرامش را زیرورو کنیم و بعد از مدتی هم آن زن و هم مسئله زنان در ایران را فراموش کنیم.
نه منظورم این است که حل مشکلات زنان برایمان از نان شب واجبتر شود؛ یعنی به دغدغهای اخلاقی و وسواسی فکری در این زمینه در همه سطوح فردی، خانوادگی و اجتماعی برسیم و برای نمونه در همین روزها بهجای اینکه بشنویم دادستانی حکم داده به ممنوعیت «سگگردانی»، شاهد آن باشیم که همه ارکان حاکمیت بسیج شوند برای اینکه قوانینی روشن و الزامآور برای حمایت از زنان در برابر خشونت به تصویب برسانند.
جایی دیدم روانشناسی میگفت، وقتی در جلسه خواستگاری از کسی میپرسی نظرت راجع به ورزش چیست؟ و جواب میشنوی که به ورزش علاقه دارم، فقط هنگامی آن علاقه معنادار است که طرف مقابل هر روز یکساعت ورزش کند، وگرنه صرف گفتن اینکه ورزش را دوست دارم، بدینمعنا نیست که شما دارید با یک ورزشکار ازدواج میکنید.
حالا شده حکایت ما. اشک و آه و ناله و افسوس برای الهه، رومینا، مهسا و دهها زن دیگری که قربانی خشونت شدند، شرط لازم انسانماندن ما در این حیات بلاخیز است، اما بپذیریم که کافی نیست. باید تکلیفمان را هم با آن فرهنگ خشونتپرورِ زنستیز مشخص کنیم؛ فرهنگی که به اسم ناموسپرستی، غیرت مردانه و... هنوز زن را جنس دوم و نیازمند توصیه و تنبیه میداند.
سال پیش که آیسان اسلامی آن حرفهای هولناک درباره بریدن سر زنی که او را خطاکار تصور میکرد، بر زبان راند، از این گفتم که چرا آن کسانی که خود را طرفدار و صدای «زن، زندگی، آزادی» میدانند، او را در فضای مجازی دنبال میکنند و به نشانه اعتراض، لااقل او را آنفالو نمیکنند؟ در کنار همدلیها، نهفقط آن مشاهیر اعتراضی نکردند به آیسان بلکه بسیارانی هوادار جانفدا، بر همین سخن ساده شوریدند و بر فالوئرهای او نیز سه میلیون افزوده شد.
برخیشان گفتند، خیلی هم درست گفته و سر زن خاطی را باید برید، دیگرانیشان گفتند که عذرخواهی کرده و برخی دیگر هم گفتند، طفلکی چیزی در دلش نیست و از سر سادگی چنین میگوید. بسیاری از همان بسیاران معترض، اینک اما خواستار شرحهشرحه کردن قاتل الهه هستند؛ همان قاتلی که شاید در دادگاه بگوید باور کنید چیزی در ذهن و دلم نبود؛ یکدفعه اینگونه شد.
بسیار خب، این قاتل هم اعدام میشود. با آن فکر تناقضآلودی که نمیخواهد میان آیسان و زنان ایران یکی را انتخاب کند، چه باید کرد؟ با آن ایدهای که از خبر شرمآور تجاوز ورزشکاران ایرانی به زن کرهای خجالتزده نمیشود و آن را بیاهمیت یا بدتر از آن، مایه افتخار تلقی میکند، چه باید گفت؟ با آن ذهنیتی که هنوز به این نتیجه نرسیده که نمیتوان و نباید زن را نادیده گرفت، چون بدون زنانی آزاد و دارای حقوق، جامعهای نخواهیم داشت، چه سرانجامی خواهیم داشت؟