بدبختی زن بیچاره بعد از زندگی با شوهر خلافکار
لیلا برای جدایی از همسرش به تهران آمده است.

او به طور مخفیانه قصد طلاق دارد. لیلا از دلیل این طلاق میگوید. *چه مدتی است که با همسرت زندگی میکنی؟ ما ۶ سال از که زن و شوهر هستیم ولی بیش از 3 سال با
لیلا از دلیل این طلاق میگوید.
*چه مدتی است که با همسرت زندگی میکنی؟
ما ۶ سال از که زن و شوهر هستیم ولی بیش از 3 سال با هم زندگی نکردیم.
*چرا زندگی خوبی نداشتید؟
شوهرم خلافکار است. دزدی میکند. مواد میزند. هزار تا خلاف دیگر هم میکند.
*قبل از ازدواج میدانستی او چطور آدمی است؟
نه. نمیدانستم. فکر میکردم یکی مثل جوانان دیگر است ولی اشتباه میکردم.
*چطور زندگیات اینطوری شد؟
بعد از ازدواج یک روز او را گرفتند. متوجه شدم از خانه همسایه دزدی کرده است. همسایه شکایت کرده بود. بعد از آن دیگر عادی شد.
*چطور آشنا شدید؟
ما هم روستایی بودیم. همدیگر را میشناختیم ولی من نمیدانستم شوهرم اینطوری است. خواستگاری کردند و من هم قبول کردم.
*چه مدتی است که این وضعیت را داری؟
من سه بار به خانه پدرم رفتم. هر بار دنبالم آمد و آشتی کردیم. چندماه زندگی کردیم و دوباره برگشتیم سرخانه اول.
*حالا چه شده که تصمیم به طلاق گرفتی؟
شوهرم باز ول کرده و رفته. این بار دیگر سراغش را نگرفتم. یا زندانی است یا دارد کار خلاف میکند. چون در خانواده ما طلاق بد است من هم به تهران آمدم. در این مدت تنها زندگی کردم. فکر میکنند شوهرم هست و چیزی نمیگویند حالا میخواهم دور از چشم آنها طلاق بگیرم.
*یعنی خانوادهات از کاری که میخواهی بکنی، خبر ندارند؟
خبر ندارند. من هم نمیخواهم بگویم. حتی آدرس خانهام را به آنها ندادم.
*بعد از طلاق اگر تو را پیدا کردند، چه؟
سعی میکنم مدتی مخفیانه زندگی کنم. نمیخواهم دوباره به وضعیت گذشته برگردم. من هم حق دارم زندگی کنم.
*بچه داری؟
ما زندگی درست و حسابی نداشتیم که بچه داشته باشیم.
منبع: اعتماد آنلاین