EN
به روز شده در
کد خبر: ۵۲۸۸۹

مادر: زندگی دخترم را تباه کردم حالا که نیست من و شوهرم ...

فرار دختر نوجوان از خانه در پی محدودیت‌های سختگیرانه پدر، مادر پشیمان را به کلانتری کشاند تا پرده از پیامدهای فرزندپروری مستبدانه و ضرورت گفت‌وگوی میان نسل‌ها بردارد.

مادر: زندگی دخترم را تباه کردم حالا که نیست من و شوهرم ...

ر میان هیاهوی شهر و ازدحام روزمرگی‌ها، گاه داستان‌هایی از دل زندگی برمی‌خیزند که چون آینه‌ای، واقعیت‌های تلخ جامعه را به تصویر می‌کشند. یکی از این داستان‌ها، ماجرای مادری است که با چشمانی اشک‌بار پای در کلانتری ۱۴۱ گلستان گذاشت تا از ناپدید شدن دختر نوجوانش بگوید؛ دختری که در سایه محدودیت‌ها و فشارهای خانوادگی، راهی جز فرار از خانه نیافت.

روایت مادر از سال‌های اسارت در باورهای کهنه

این زن جوان، در گفت‌وگو با مشاور کلانتری، داستان خود را چنین آغاز می‌کند:«پدرم مردی بود سختگیر با باورهایی سنتی. هنوز طعم کودکی را نچشیده بودم که مرا به عقد مردی درآورد که میان من و رؤیاهایم دیوار کشید. شوهرم مرد بدی نبود، اما نگاهش به زندگی در قفس باورهای قدیمی گرفتار بود. من هم برای آرامش خانواده، سال‌ها سکوت کردم و دم نزدم.»

اما سکوت مادر، بعدها به بهای سنگینی تمام شد. او ادامه می‌دهد:«دخترمان را با همان باورها بزرگ کردیم. پدرش اجازه نمی‌داد با دوستانش معاشرت کند، حتی رنگ لاک یا آرایش مختصر در خانه را ناپسند می‌دانست. تفریح، موسیقی و خنده برایش “بی‌ارزشی” بود. هر بار که دخترم از حق انتخاب و آزادی سخن می‌گفت، پدرش با قاطعیت جواب می‌داد: تا وقتی زیر سقف منی، از این کارها خبری نیست.»

مادر با صدایی لرزان ادامه می‌دهد:«شبی بین آن‌ها مشاجره شد. دخترم گفت فقط می‌خواهد مثل بقیه هم‌سن‌وسال‌هایش زندگی کند. اما پدرش گفت این رفتارها در شأن یک دختر نجیب نیست. همان شب دخترم از خانه رفت و دیگر بازنگشت. حالا روزهاست که از او خبری نداریم… من پشیمانم، از همه سال‌هایی که سکوت کردم و اجازه دادم ترس و نادانی، زندگی‌اش را تباه کند.»

او در حالی که اشک می‌ریزد، می‌گوید:«فهمیده‌ام عشق واقعی یعنی دادن آزادی. ما فرزندمان را به نام محبت، از پرواز محروم کردیم. من و شوهرم در قفس باورهای پوسیده خودمان، او را هم اسیر کردیم.»

نقش مشاور و آغاز یک مسیر دشوار

مشاور کلانتری که شاهد این گفت‌وگو بود، از سنگینی فضا و درد نهفته در چشمان مادر می‌گوید:«در اتاق سکوتی عجیب حاکم بود، سکوتی که می‌شد در آن صدای شکستن قلب‌ها را شنید. این مادر فقط به‌دنبال یافتن دخترش نبود، بلکه به دنبال یافتن خویش بود. مأموریت ما فقط پیدا کردن نوجوان فراری نیست؛ بلکه باید ریشه‌های فرهنگی و تربیتی چنین بحران‌هایی را درمان کنیم.»

تحلیل روان‌شناس: زخم‌های سبک فرزندپروری مستبدانه

یک روان‌شناس خانواده در تحلیل این ماجرا می‌گوید:«خانواده یک سیستم زنده است که دائماً تحت تأثیر الگوهای ارتباطی و سبک‌های فرزندپروری قرار دارد. در این پرونده، الگوی “فرزندپروری مستبدانه” پدر که بر کنترل و اطاعت مطلق تأکید دارد به وضوح آسیب‌زا بوده است. سرکوب احساسات و نیازهای طبیعی نوجوان منجر به شکل‌گیری طرحواره‌های ناکارآمد، اضطراب، افسردگی و بحران هویت می‌شود.»

او ادامه می‌دهد:«محرومیت از ارتباط آزاد، نبود همدلی و نداشتن گفت‌وگوی مؤثر میان والدین و فرزندان، احساس بی‌ارزشی و خشم پنهان را در نوجوانان تشدید می‌کند. فرار از منزل در چنین شرایطی، اغلب تلاشی است برای بازپس‌گیری کنترل از دست‌رفته بر زندگی.»

این کارشناس همچنین توصیه می‌کند:«برای ترمیم روابط آسیب‌دیده، مراجعه همه اعضای خانواده به مشاور یا روان‌شناس الزامی است. باید مهارت‌های ارتباطی، تاب‌آوری و فرزندپروری نوین آموزش داده شود. علاوه بر آن، ارزیابی روان‌شناختی پدر ضروری است تا زمینه تغییر نگرش فراهم گردد. تنها از طریق بازسازی ارتباطات در محیطی امن و همدلانه، می‌توان امید بازگشت دختر و ترمیم پیوندهای خانوادگی را زنده کرد.»

پایان باز: امید به رهایی از قفس باورها

اکنون، پرونده ناپدید شدن دختر همچنان باز است و تلاش‌ها برای یافتن او ادامه دارد. اما در دل این ماجرا، درسی بزرگ نهفته است درسی درباره عشق، آزادی، و لزوم گفت‌وگو میان نسل‌ها.

شاید بازگشت این دختر، فقط در یافتن او در خیابان‌ها خلاصه نشود؛ بلکه در بازگشت خانواده‌ای به درک متقابل و عشق آگاهانه معنا یابد.

معاون اجتماعی کلانتری ۱۴۱ گلستان  سرگرد زهرا زارعی

منبع: رکنا

ارسال نظر

آخرین اخبار