«مچ دستم شکسته بود، گوشیام خاموش شده و گاز پیکنیکی که همراه داشتم هم تمام شده بود. دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم تا اینکه از دور قایقی را دیدم که به من نزدیک میشد.»...
«مچ دستم شکسته بود، گوشیام خاموش شده و گاز پیکنیکی که همراه داشتم هم تمام شده بود. دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم تا اینکه از دور قایقی را دیدم که به من نزدیک میشد.»...