در سایهروشن خیال
دهم تیر ماه، سالروز بزرگداشت صائب تبریزی، بزرگترین غزلسرای قرن یازدهم است.

دهم تیرماه، سالروز یکی از بزرگترین شاعران پارسی است که او را شاه سبک هندی میخوانند؛ میرزا محمدعلی صائب تبریزی.
در روزگاری که واژهها به تقلید و تکرار افتاده بودند، صائب تبریزی از راه رسید؛ با قلبی آکنده از تصویر، ذهنی لغزان میان خیال، رویا و واقعیت، و زبانی که چون نرمه بادی از اندیشه عبور میکند. او شاعری است که در آشوب قرن یازدهم هجری، از تبریز به هند رفت و آنجا در سایهای گرم و پرمخاطره، سبکی را وسعت داد که امروز آن را سبک هندی مینامیم.
سبک هندی خیالانگیز است و ژرف است و پر است از ایهام و در این حال طنزی باریک، آن را در بر گرفته است و در پشت همهی اینها، نوعی حکمت زندگی دیده میشود؛ صائب، استاد سبک است.
او جهانی را تصویر میکرد که در آن، هر جزئی، برای خودش کلی است، هر لحظه حقیقتی است و در هر حقیقت، یک زندگی نهفته است. دنیای او سرشار از تضادها و تعلیقهای خیال است.
صائب بهجای بازگویی افسانههای کهن، روایتی از انسان دارد. شعر او پر از دلشکستگی، تنهایی، عشقها و البته تأملات اخلاقیست؛ از درونمایههای عرفانی گرفته تا نگاه انتقادی.
صائب در میان شاعران سبک هندی، نهفقط به خاطر کمیت- بیش از صد هزار بیت- که به خاطر کیفیت اندیشه و ترکیبهای تازهاش ماندگار شد. او مرزهای زبان فارسی را گسترش داد. باور صائب این بود که شعر میتواند هم خانهٔ خیال باشد و هم آیینهٔ حقیقت.
در روزگاری که شعر فارسی، بیش از بحران مخاطب، با بحران معنا روبروست، صائب هنوز پر از حرف است و معنا....
قطعه این غزل از صائب را بشنوید:
زیر شمشیر حوادث پای بر جاییم ما
رو نمیتابیم از سیلاب، دریاییم ما
پردهٔ غفلت نمیگردد بصیرت را حجاب
گرچه از پوشیده چشمانیم، بیناییم ما
مطلب ما گوهر عبرت به دست آوردن است
گر به ظاهر همچو طفلان در تماشاییم ما
شبنم ما را ز گل آتش بود در زیر پا
کز نظربازان آن خورشید سیماییم ما
وحشت ما کم نگردد ز اجتماع دوستان
چون الف با هر چه پیوندیم، تنهاییم ما
نیست خواب غفلت ما را به بیداری امید
چون ره خوابیده در دامان صحراییم ما
کردهایم از خودحسابی نقد بر خود حشر را
فارغ از اندیشه دیوان فرداییم ما
با رفیقان موافق، بند و زندان گلشن است
هر که شد دیوانه، چون زنجیر همپاییم ما
سیل نتواند غبار ما ز کوی یار برد
کز نظربندان آن مژگان گیراییم ما
پیش پا دیدن ز ما صائب نمیآید چو شمع
بس که محو جلوهٔ آن قد رعناییم ما