تخریب منابع، فراموشی تاریخ؛ وقتی جامعه و طبیعت همزمان آسیب میبینند
کارگردان مستند «بر کرانههای کاسپین» گفت: برای من کشور از هر چیزی مهمتر است؛ از سینما، سینمای مستند یا هر امتیازی که میتوانم داشته باشم.
مستند «بر کرانههای کاسپین» یکی از بلندپروازانهترین و طولانیترین پروژههای پژوهشی–تولیدی سینمای مستند ایران درباره دریای شمال است؛ پروژهای که از ۱۳۹۲ آغاز شد و تا ۱۳۹۹ ادامه داشت. پژمان مظاهریپور، کارگردان این فیلم، در گفتوگویی مفصل از انتخاب نام «کاسپی»، شیوه روایت مقالهمحور، نسبت اثر با مردم محلی، محدودیتهای تولید، وضعیت بحرانی محیط زیست و حتی نگاه استعاریاش به جامعه ایران میگوید. او با صراحتی کمسابقه از ملیگرایی، غفلت تاریخی نسبت به شمال ایران و ضعف ساختاری سینمای مستند سخن میگوید.
شما در فیلم از نام «کاسپی» استفاده کردید. آیا تأکید بر این نام نوعی بازخوانی ملیگرایانه از تاریخ نیست؟ و چطور بین دغدغه فرهنگی و نگاه علمی به نامها تعادل برقرار کردید؟
من قبل از هر چیز باید بگویم که نگاه ملیگرایی ــ یا در واقع تفکر ملیگرایانه ــ را یک امتیاز برای خودم میدانم. در واقع، «وطن»، «کشور» و «ایران» برای من از هر چیزی مهمتر و مقدمتر است. البته فکر میکنم این نگاه باید با دیدِ تکثرگرایانه به آن توجه شود؛ چون ما سالها از وطن، از ایران غافل بودیم و خیلی ضرر کردیم، و همچنان هم ضرر میکنیم.
اما دربارهٔ نام: ببینید، این دریا بیش از صد نام دارد؛ احتمالاً فیلم که در دسترس است را دیدهاید، و میدانید که من نامهای مختلف را به کار بردهام. آن چیزی که در سطح بینالمللی به آن اشاره میشود ــ و من هم در فیلم به آن اشاره کردم ــ «کاسپی» یا «کاسپین» است؛ که البته این هم اشتباه من بوده، چون شکل درستش «کاسپی» است، نه «کاسپین». این را دوستان باستانشناس و متخصصان پژوهشگاه میراث فرهنگی به من گفتند. با این حال، «کاسپین» یک نام بینالمللی برای این دریا است. اما نام «خزر» نام اشتباهى است؛ نامی که ــ به تصور من، و ممکن است اشتباه کنم ــ ظاهراً برای مقابله با نام «مازندران» طراحی شده. بههرحال، استفاده از نام «خزر» با توجه به پیشینه تاریخی که درباره نامها وجود دارد، از نظر من در همان ابتدای فیلم یک کار اشتباه است.
ما ایرانیها در منطقه صاحب یک فرهنگ بسیار بزرگتر هستیم؛ فرهنگی که شامل آذربایجان، ارمنستان، گرجستان و از سمت دیگر ترکمنستان و تاجیکستان بوده. اینها همه بخشهایی از استانهایی بوده که زمانی به ایران بزرگ تعلق داشتند. در جغرافیای ژئوپلیتیک امروز، ما با این کشورها همسایهایم و کنار هم زندگی میکنیم، اما واقعیت این است که آن «ایران بزرگ» وجود داشته و این دریا همواره بین دو سرزمین شمالی و جنوبی تقسیم شده است. طبیعتاً نگاه ملی را هم ــ همانطور که عرض کردم ــ در این مسئله اشتباه نمیدانم. فکر میکنم باید به آن توجه و آن را تقویت کرد، نام اصلی را به کار برد و حوزه فرهنگی و میراث فرهنگی خودمان را، یعنی آن چیزی را که از دست دادهایم، بازیابی کنیم.
برخی منتقدان گفتند صدای مردم محلی در فیلم کمرنگ است. آیا این حذف آگاهانه بوده؟ از نگاه شما چرا روایت رسمی از دریا بر روایت مردمی غلبه کرده است؟
ببینید، این یک فیلم مقاله است؛ فیلمی که از زاویه دید لانگشات به دریا نگاه میکند و قصد دارد پیشینهٔ تاریخی را توضیح بدهد—همان موضوع سؤال قبلی—و دربارهٔ نامها حرف بزند، از تقسیمبندیهای تاریخی و جغرافیایی بگوید، از اعمال سیاستها صحبت کند، به محیطزیست نگاهی داشته باشد و تأثیر آن را بر اقتصاد بررسی کند. ما نمیتوانستیم وارد جزئیات زندگی مردم منطقه شویم. شاید بهتر باشد اینطور بگویم: منِ فیلمساز این گزینش را کردم. ممکن است فیلمساز دیگری با دیدی متفاوت، وارد جزئیات مردم محلی شود؛ زندگی یک ماهیگیر، کشاورز، دامدار، یا کسی که ویلا اجاره میدهد را دنبال کند، یا یکی از این طیفها را انتخاب کرده و یک روایت مردمنگارانه بسازد. اما این فیلم چنین هدفی ندارد.
در یک اپیزود تصویری از زندگی محلی، شما یک نوع نگاه مردمشناسانه میبینید. اما این فیلم، فیلم مردمشناسی نیست و قرار هم نیست چنین نگاهی داشته باشد. در این رابطه، من شما را ارجاع میدهم به فیلم «صید و صیادی» ساخته مرحوم محمدرضا مقدسیان، درباره زندگی صیادان ماهیهای خاویاری در بندرترکمن. در آن فیلم، یک تصویر کاملاً واضح، شفاف و مردمشناسانه از ماهیگیرها میبینید: مناسباتشان، تبادلاتشان، اقتصادشان، زن و بچهشان و… . فیلم بسیار خوب و استادانه ساخته شده، اما دربارهٔ کاسپین نیست؛ یک فیلم مردمنگارانه و شخصیتمحور است.
اما فیلم من، همانطور که گفتم، یک فیلم مقاله است؛ زاویه دیدی است برای ارائهٔ محیطزیست، جغرافیا و تقسیمبندیهای تاریخی. شیوهٔ کار مستند گزارشی است و دید یک فیلم مقاله دارد. گاهی از آرشیو استفاده میکنیم، گاهی به مستند محض نزدیک میشویم. اما مثلاً «پرتره» در آن نیست و قرار هم نیست باشد. اگر این فیلم مدام بین این حالتها جابهجا میشد—یعنی مصاحبه بیاید، زندگی مردم محلی بیاید، بعد دوباره روایت رسمی—فیلم شروع میکرد به لنگزدن و گیجشدن. مخاطب دیگر نمیتوانست مسیر را پیدا کند. این فیلم ۵۵ دقیقه است؛ همهاش هم گفتارمتن دارد. نباید خستهکننده شود. باید قصهاش را بتواند تعریف کند، مخاطب را سرجایش نگه دارد و او را در مسیر روایت همراه نگه دارد.
در فیلم به بحرانهای محیطزیستی اشاره میکنید، اما چندان به ریشههای سیاسی و اقتصادی آن نمیپردازید. آیا در روند تولید، محدودیتهایی برای پرداختن به این لایهها داشتید؟
نه، اصلاً. فکر میکنم در فیلم اشارههایی هم به این بحث شده است؛ مثلاً اینکه سواحل ایران آلودگی مشخصی دارند، مدیریت یکپارچه ندارند، و جزئیات این وضعیت کاملاً روشن است. اما مشکل اصلی دسترسی نداشتن به سواحل کشورهای دیگر بود. من فقط توانستم باکو را آن هم با مقدار کمی هزینه فیلمبرداری کنم. آن زمان که ما کار را شروع کردیم، فکر میکنم دلار هنوز به ده هزار تومان هم نرسیده بود. با صرف مقدار محدودی ارز توانستم به گروه فیلمبرداری سفارش بدهم که صحنههای باکو را بگیرند. ما اصلاً بودجهای برای تولید خارجی نداشتیم. در نتیجه نمیتوانستیم به سواحل دیگر سفر کنیم؛ نه روسیه، نه ترکمنستان، نه قزاقستان. لازمهٔ پرداختن به روابط سیاسی در منطقه این بود که آن سواحل را از نزدیک ببینیم.
در مورد مناسبات سیاسی، راستش من دقیق متوجه نیستم که منظور از مناسبات سیاسی داخلی یا خارجی چیست. ولی واقعیت این است که ایران اصلاً روی کاسپی تمرکز سیاسی ندارد. سیاست ما روی جنوب است؛ روی خلیج فارس. از نظر سیاسی، امنیتی و اقتصادی، آنجا برای ما مهم است، چون مبادلات زیادی آنجا انجام میشود و اقتصاد ما به آنجا وابسته است. نفت ما هم به آنجا وابسته است. ما عملاً به سمت چاههای نفت در شمال ایران نمیرویم، چون مقرونبهصرفه نیست. در جنوب سرمایهگذاری کامل و درستی انجام شده و از آن بهرهبرداری میشود. اما در شمال، عمق دریا بالاست و حفر چاههای نفت—چه شناور و چه ثابت—کار را سخت و سرمایهگذاری را چالشبرانگیز میکند، آن هم در شرایطی که اصلاً مقرونبهصرفه نیست.
اگر بحثِ مدیریت مطرح است، ما در فیلم کاملاً به مسئلهٔ مدیریت پرداختهایم. توضیح دادیم و حتی یک مقایسهٔ اقتصادی درست بین ایرانِ بعد از انقلاب و ایرانِ قبل از انقلاب داشتیم؛ اینکه چطور فرصتهای سرمایهگذاری و گردشگری را به دلیل بحثهای ایدئولوژیک از دست دادیم. یکی دو نفر که فیلم را دیده بودند برایشان عجیب بود که چطور این تصاویر در فیلم آمده و منتشر شده. اما به هر شکل، این همان چیزی بود که لازم بود گفته شود.
چون پروژه از سال ۱۳۸۴ آغاز شده، آیا نگاه شما به موضوع در طول زمان تغییر کرد؟ اگر امروز دوباره میخواستید بسازید، چه چیزهایی را متفاوت روایت میکردید؟
ببینید، این فیلم عملاً از زمستان ۱۳۹۲ شروع شد و در شهریور ۱۳۹۹ به پایان رسید. دلیل طولانی شدن پروژه، عمدتاً مشکل بودجه بود. ما پژوهش گستردهای داشتیم و پهنه فیلمبرداری هم وسیع بود. طبیعتاً پس از تولید، بودجه فیلم در مرحله فیلمبرداری تمام شد و برای مراحل پس از تولید—مثل صداگذاری، اصلاح رنگ و نور—چند سال عملاً پروژه خوابیده بود. در طول این سالها، هر زمان که فرصت و امکاناتی فراهم میشد، برخی سکانسها را فیلمبرداری میکردم. به این معنا که پروژه همیشه «در حال حرکت» نبود، اما من این طول کشیدن را تبدیل به فرصت کردم. در طول این سالها، یعنی در سالهای ۱۳۹۲، ۱۳۹۳، ۱۳۹۴، ۱۳۹۵، ۱۳۹۷ و حتی آخرین پلان در شهریور ۱۳۹۹، توانستم وضعیت دریا و زندگی دریانشینان و ساحلنشینان را دنبال کنم و نشان دهم. هرچند ساحلنشینان به عنوان موضوع اصلی نبودند، اما حضورشان در فیلم هست و تمرکز اصلی روی محیط زیست بود، که توانستیم آن را روایت و به نمایش بگذاریم. اگر امروز دوباره میخواستم فیلم بسازم، ساختار و ایده اصلی تغییر نمیکرد. ایده فیلم از ابتدا این بود: «آیا کاسپی در معرض خطر است؟ چه خطراتی آن را تهدید میکند؟ و این خطرات چه حوادثی را به دنبال دارند؟» این خط اصلی فیلم بود که فیلمنامه حول آن شکل گرفت.
روش روایت فیلم موزاییکی است؛ یعنی سکانسهای کوچک کنار هم چیده میشوند تا تصویر کلی شکل بگیرد. البته برخی سکانسها تغییر کردند. مثلاً من میدانستم که میخواهم یک رودخانه را از سرچشمه تا دریا دنبال کنم. در ابتدا، گزینههای مختلفی بود، مثل رودخانه بابل یا رودخانههای دیگر، اما در نهایت رودخانه سفیدرود انتخاب شد. این رودخانه طولانی و پرماجرا بود و روایت بهتری از روند آلوده شدن و انتقال آلودگی به تالابها و دریا ارائه میداد. مثلاً تالاب انزلی را معرفی کردیم و نشان دادیم که چگونه این تالاب آلوده میشود، آلودگی از کجا میآید و چگونه به دریا منتقل میشود. این تالاب نقش مهمی از لحاظ زیستگاه جانوران، گیاهان و محیط زیست منطقه دارد و میتوان گفت که فیلم به شیوهای سیستماتیک نشان میدهد که این اکوسیستم چگونه در معرض خطر قرار دارد.
فیلم از رنگهای سرد و ریتم آرام استفاده میکند. آیا این انتخاب زیباشناختی بود یا استعارهای از وضعیت دریا و مردمش؟
ببینید، اولاً درست است که از رنگهای سرد استفاده کردیم؛ فضای فیلم عمدتاً ابری و به سمت آبی است، نه روشن و گرم. شما به خوبی متوجه رنگمایه فیلم شدهاید که هم نکتهای زیباشناختی است و هم کمک میکند حس فضا و وضعیت دریا و محیط آن را منتقل کنیم. اما درباره ریتم، باید بگویم ریتم فیلم «آرام» نیست، بلکه تمپو تصویر آرام است. یعنی فضا و محیط به خودی خود آرام است. البته جاهایی که وارد حوزههایی مثل شیلات میشویم یا صید ماهیهای پرهای را نشان میدهیم، ریتم تند میشود. همچنین در بازارها یا تالابها، حرکت و فعالیتها تند و پویاتر هستند. اما در فضاهایی مثل میانکاله، تمپو آرام است چون محیط آرام و بیهیاهوست.
واقعیت این است که دریاچه خزر و سواحل آن جای پرجنب و جوش و سرزندهای هم هست. وقتی تعطیلات یا رویدادهای خاص رخ میدهد، میلیونها نفر به سواحل میآیند، فعالیت اقتصادی و تبادل فرهنگی زیادی شکل میگیرد. اما نگاه کلان محیط زیستی در این مناطق غایب است و همین مسئله یکی از مشکلات اصلی است. در فیلم، به بخشهایی مثل مدیریت زباله و تاثیر روانآبها بر دریا و جنگلهای هیرکانی اشاره شده است، اما تمرکز ما بر فهرست کلی خطرات و تهدیدهای محیط زیستی است، نه جزئیات لجستیکی. هدف این بود که مخاطب با مجموعه تهدیدها آشنا شود، بدون اینکه وارد جزئیات مدیریتی شویم که میتوانست از جریان اصلی روایت منحرف کند. به این ترتیب، رنگ و تمپو هم انتخاب زیباشناختی بود و هم استعارهای از وضعیت واقعی محیط زیست دریا و تعامل مردم با آن.
شما تجربه مستندسازی درباره دریاچه ارومیه را هم داشتید. چه شباهتها و تفاوتهایی بین دو بحران آبی ایران (ارومیه و خزر) دیدید؟
این سؤال خیلی خوب و هوشمندانه است، واقعاً خوشحالم از این گفتگوی حرفهای. اول باید در نظر بگیریم که خزر یک حوزه دریایی استثنایی در دنیا است. اگرچه جغرافیای آن دریاچهای است، اما یک نظام دریایی پیچیده دارد، عمیق است (در بعضی نقاط بین ۱۵۰ تا ۸۰۰ متر) و با پنج کشور هممرز است. این ویژگیها اکولوژی و سیستم آبی خزر را بسیار متفاوت از ارومیه میکند. در مقابل، دریاچه ارومیه یک دریاچه کوچکتر و کمعمق است و ماهیت آن متفاوت است. ارومیه بیشتر کارکرد زیستمحیطی و محدود به تفریح منطقهای داشته و اقتصادی نبوده؛ یعنی درآمد قابلتوجهی از شیلات یا منابع دیگر نداشته است. فقط گردشگری محدود و محلی در آن جریان داشته است، برخلاف خزر که سواحل ایران از آستارا تا بندر ترکمن بین ۷۰۰ تا ۱۰۰۰ کیلومتر گسترده است و فعالیت اقتصادی و اجتماعی بسیار بالاتری دارد.
از نظر زیستمحیطی، خزر نقشهای گستردهتری دارد: تنظیم آب و هوا، ایجاد رطوبت، پشتیبانی از جنگلهای هیرکانی، زیستگاه جانوران و گیاهان، و همچنین اثرات اقتصادی و اجتماعی از طریق شیلات و گردشگری. در مقابل، ارومیه محدودتر است و بحران آن بیشتر به خشک شدن و از دست رفتن تالابها مربوط میشود. از نظر پژوهشی و مستندسازی، تجربه دو پروژه هم متفاوت بود. پروژه ارومیه ساختار جمعوجور و تکلیف روشن داشت: دریاچه خشک میشود، دلیل آن چیست و چه پیامدهایی دارد؟ اما پروژه خزر پیچیدهتر بود؛ باید گیاهشناسی، جانورشناسی، سواحل، تفریحات، مردمشناسی، معماری و رفتار ساکنان را پوشش میدادیم. عمق و گستردگی اطلاعات و طراحی روایت در خزر بسیار چالشبرانگیزتر بود.
به همین دلیل، خزر نیازمند فیلم مستند مفصل، پژوهش گسترده و زمان طولانی بود تا هم بحران محیط زیستی و هم فعالیت انسانی را نشان دهد. در ارومیه، روایت مشخص و محدودتر بود و میشد راحتتر فیلم ساخت، اما خزر، با تمام پیچیدگیهایش، نیازمند استراتژی و صبر بیشتری بود تا بتواند فیلم مستندی کامل و قابل درک تولید شود.
آیا در روند پژوهش متوجه شدید که این دریا بیشتر مرز جدایی فرهنگهاست یا پل ارتباط میان آنها؟
اگر بخواهیم فرهنگ شمال و جنوب ایران را در نظر بگیریم، خزر بهطور تاریخی بیشتر نقش مرز و جدایی داشته تا پل ارتباط. در گذشته، مسیرهای رفت و آمد دریایی محدود و پیچیده بوده و رونق تجاری گسترده نداشته است. مثلاً برای سفر به اروپا، ایرانیها عمدتاً از زمان رضا شاه و قبلتر از آن از طریق بندر بابلسر به باکو میرفتند و از مسیرهای روسیه و اروپا عبور میکردند؛ مسیر مستقیم از شمال ایران به اروپا معمول نبود. در داخل منطقه نیز، جادهها و مسیرهای زمینی محدود بودند، بنابراین ارتباط دریایی جایگزین مسیرهای زمینی میشد، اما این ارتباط محدود و پراکنده بود و تبادل فرهنگی جدی شکل نمیگرفت. حتی روابط ایران با روسیه در طول تاریخ، با توجه به جنگها و تنشهای سیاسی، بیشتر خصمانه بود و تبادل فرهنگی گستردهای رخ نمیداد.به طور خلاصه، در پژوهش متوجه شدم که خزر عمدتاً نقش مرز و جدایی فرهنگی داشته است، نه پل ارتباط فرهنگی. البته این موضوع جنبه پژوهشی و تاریخی دارد و تمرکز فیلم بیشتر بر محیط زیست و مسائل مردم محلی بود، بنابراین بررسی عمیق تبادلات فرهنگی در این پروژه انجام نشد.
بسیاری از مستندهای زیستمحیطی هشدار میدهند اما راهحل ارائه نمیدهند. شما فکر میکنید نقش مستندساز در تغییر رفتار عمومی چیست؛ هشدار دادن یا کنشبرانگیختن؟
در واقع، مستندساز زیستمحیطی نقش اصلیاش افزایش آگاهی عمومی است. ارائه راهحلهای مدیریتی و اجرایی معمولاً بر عهده سیستمهای مدیریتی و سیاستگذاری است، نه خود فیلمساز. مستند میتواند مشکلات و خطرات را به تصویر بکشد و سطح سواد اجتماعی و محیط زیستی مردم را بالا ببرد، و این آگاهی زمینهساز تغییر رفتار و مشارکت عمومی میشود.فیلمهای مستندی که برای عموم مخاطبان ساخته میشوند، با نشان دادن واقعیتها و مشکلات محیط زیست، مردم را هوشیار میکنند. این هشدارها بهتدریج میتوانند منجر به کنش و اقدام شوند، زیرا وقتی مردم از خطرات و پیامدها آگاه شوند، واکنش نشان میدهند و مشارکت میکنند.
از سوی دیگر، مستندهایی که برای مدیران و تصمیمگیرندگان ساخته میشوند، میتوانند راهکارهای مدیریتی و سیاستگذاری را بررسی کنند و نقش عملیتری در حل مشکل ایفا کنند. به طور خلاصه، نقش مستندساز ترکیبی از هشدار دادن و کنشبرانگیختن است؛ هشدار دادن، مقدمهای برای کنش و تغییر رفتار است. مستند میتواند به ارتقای آگاهی، شکلگیری نگرش مثبت، و تحریک مشارکت عمومی کمک کند و در نتیجه اثرگذاری اجتماعی و فرهنگی قابل توجهی داشته باشد.
اگر بخواهیم از منظر نمادین نگاه کنیم، آیا وضعیت دریای کاسپی برای شما استعارهای از وضعیت کلی جامعه ایران است؟ از چه نظر؟
این سؤال بسیار جالب است و پاسخ آن از منظر نمادین میتواند عمیق باشد. در مقایسه با وضعیت کلی جامعه ایران، وضعیت دریای خزر (کاسپی) قابل مقایسه نیست؛ یعنی جامعه ما بحرانهای پیچیدهتر و گستردهتری دارد و فضای اجتماعی و اقتصادی در بسیاری موارد ویران شده است. با این حال، در سطح منابع و فرصتها، دریای کاسپی یک نوع «پارادایس» محسوب میشود. هنوز بخش زیادی از ظرفیتها و امتیازات آن باقی مانده است؛ سیستم غذایی، منابع طبیعی، درآمدها، و حتی امکانات تفریحی و رفاهی مردم شمال کشور، نقش مهمی در آرامش و سوپاپ اطمینان جامعه دارد. استانهای شمالی توانایی بالایی در پذیرش مسافران و حمایت از آنها دارند و این در مقایسه با سایر نقاط کشور مزیت بزرگی است.
به شکل استعاری، وضعیت خزر میتواند نمونهای از منابع و فرصتهایی باشد که در اختیار جامعه ایران است؛ منابعی که اگر درست استفاده نشوند، همانند عدم مدیریت صحیح تاریخ و میراث فرهنگی، میتوانند به مسیر اشتباه بروند. مثال ملموس آن، نحوه بازسازی مجسمه شاپور اول ساسانی در تهران است: نیت و هدف ملی و ارزشمند است، اما اجرای نادرست باعث شده برداشت نمادین و تاریخی اشتباه منتقل شود. بنابراین، پیام نمادین وضعیت خزر برای جامعه ایران این است که ما منابع و فرصتهای بزرگی داریم، اما بدون مدیریت درست و آگاهی، نمیتوانیم از آنها بهره کافی ببریم. توجه به محیط زیست، تاریخ، فرهنگ و میراث ملی، همراه با آموزش و ترویج وطنپرستی، میتواند مسیر درست استفاده از این منابع و فرصتها را هموار کند و آیندهای بهتر برای جامعه رقم بزند.