سفری به هزارتوی نثر «کراسناهور کایی»/ همذاتپنداری ایرانیان با جهان تاریک «تانگوی شیطان»
«سپند ساعدی»، مترجم رمان «تانگوی شیطان» معتقد است: ما ایرانیان مانند شخصیتهای رمان «تانگوی شیطان» مدتها است که گویی همیشه در انتظار چیزی هستیم. این انتظار به مرور از حالت امید برای آیندهی بهتر به چیزی بیمعنا تغییر پیدا کرده؛ گویی بی آن که چیزی در سرمان باشد -نه امید و نه آرزویی- تنها نشستهایم و انتظار میکشیم.
رمان «تانگوی شیطان» اثر «لسلو کراسناهور کایی»، رماننویس و فیلمنامه نویس اهل مجارستان و برندهی نوبل ادبیات، دربارهی قصههایی است که به منظور ادامهی زندگی، برای خودمان و به منظور کنترل دیگران، برای آن ها تعریف می کنیم.
«کراسناهور کایی»، در این اثر، تصویری آخرالزمانی از منطقهای ارائه میکند که هر قطرهی باران در آن، پیامآوری از جهنم است. مخاطب در سراسر رمان «تانگوی شیطان»، برای لحظات محدودی از حرارت و شعلههای نثر آتشین «کراسناهورکایی» در امان است. این رمان، عناصر شادی، دین، کمدی سیاه، سیاستها و فرهنگ عامهی مجارستان را درهم میآمیزد و داستانی تمثیلی دربارهی ذات داستانسرایی خلق میکند.
رمان «تانگوی شیطان» به تازگی از سوی نشر نگاه، با برگردان «سپند ساعدی» منتشر شده است؛ این مترجم در گفتوگو با آوش از چالشهای ترجمه، لذت خوانش اثر و حال و هوای این رمان سخن گفته است که در ادامه میخوانید:
«کراسناهور کایی» به «نثر سیلابی»، جملات طولانی و جهان آخرالزمانی مشهور است. به نظر شما ترجمهی این سیّالی و سیاهی، در زبان فارسی چه چالشهایی ایجاد میکرد؟
«کراسناهور کایی» اعتقاد دارد همان طور که انسان حین اندیشیدن، از جملات کوتاه و صیقلخورده استفاده نمیکند، هنگام نوشتن نیز باید از جملات طولانی و پیچ در پیچ برای بیان آن چه در سر دارد استفاده کند. البته موضوع به همین جا ختم نمیشد و در «تانگوی شیطان» جنس نثر نیز گاه به گاه تغییر میکرد و در میانهی توصیف محیط ناگهان به افشای آن چه شخصیتهای رمان در سر داشتند، میپرداخت. نگرانی من بیشتر از این جهت بود که چون خوانندهی فارسیزبان پیشتر چیزی از کراسناهورکایی نخوانده، این را ضعف در ترجمه و نه تکنیک روایی نویسنده تصور کند که خوشبختانه خوانندگان متوجه این موضوع شدند.
آیا هنگام ترجمه، درک جهان ذهنی و فلسفیِ نویسنده را دشوار یافتید؟ کدام بخشهای این جهانبینی در ترجمه بیشتر با مانع روبهرو بود؟
پیچیدگیهای زبانی نثر «کراسناهور کایی» آن قدر زیاد است که درک جهان ذهنیاش در مقایسه با آن، کار چندان سختی نیست. حضور انسان برای «کراسناهورکایی» منزجرکننده است و همان طور که در مصاحبهای گفته، «بهشت جایی است که انسان در آن حضور ندارد و به محض آن که نخستین انسان پا در جایی میگذارد، دیگر نمیتوان آن جا را بهشت نامید.» شاید همین جملههای ساده کلید درک جهان ذهنی او باشد.
آیا بخشی بود که ریتم و موسیقی نثر «کراسناهور کایی» اساساً با فارسی جور درنیاید و مجبور به تعدیل شوید؟
من این ترجمه را چهار بار از نو نوشتم، چون متوجه شدم ممکن است با ویراستاری متن نه تنها چیزی بهتر نشود، بلکه بر پیچیدگی و ابهام آن هم افزوده شود، هر چهار بار حین بازنویسی از روی نسخهی قبلی تمام جملات را با متن انگلیسی تطبیق میدادم تا چیزی از قلم نیفتد. چند باری پیش آمد که متن به قدری پیچیده میشد که ترجمهی مستقیم ممکن نبود و مجبور بودم آن قدر متن اصلی را بخوانم تا آن را حفظ شوم، سپس سعی میکردم چیزی که در ذهنم مانده را به فارسی بنویسم و چندین و چند بار آن را با متن اصلی تطبیق دهم تا احساس کنم اگر نویسنده میخواست آن را به فارسی بنویسد، تا حدودی شبیه به آن از آب در میآمد.
در مورد تعدیل متن یا صریحتر سانسور کتاب، خوشبختانه «تانگوی شیطان» رمانی نبود که احتیاج به سانسور زیادی داشته باشد و جز هفت هشت مورد بسیار کوتاه که بیشتر نیز فحاشیهای شخصیتهای رمان بود، میتوان گفت که کتاب بدون جرح و تعدیل به دست خوانندگان رسیده است.
من «تانگوی شیطان» را از ترجمهی انگلیسی آن به فارسی برگرداندم. با آن که ترجمهی انگلیسی «ژرژ سیرتش» که خود شاعری مجارستانی است در سال ۲۰۱۳ در آمریکا برندهی جایزهی بهترین ترجمهی ادبی سال شد، اما امیدوارم روزی این کتاب از مجارستانی به فارسی برگردانده شود.
نثر «کراسناهور کایی» لحنی آیینی، گاه خطابهوار، و گاه هذیانی دارد؛ برای بازآفرینی این لحن در فارسی از چه سبکهای زبانی بهره گرفتید؟
از سبک یا تکنیک خاصی استفاده نکردم. صرفا تلاش میکردم خودم را پیرمردی شصت و چند ساله و اهل مجارستان تصور کنم که مجارستانی را فراموش کرده و تنها فارسی میداند!
در ترجمه، چگونه بین وفاداری به زبانِ سنگین نویسنده و خوانش روان تعادل برقرار کردید؟
چیزی که شاید در ترجمههای امروزی کمتر رعایت میشود نوشتن به فارسی است. بارها با ترجمههایی روبهرو میشویم که کلمات در آن فارسی هستند اما ساختار و روح ترجمه به زبان دیگری است. به نظر من تسلط بر زبان مقصد برای مترجمان ادبی به مراتب اهمیت بیشتری از تسلط بر زبان مبدأ دارد. حین بازخوانی متن خودم را در قالب خوانندگان تصور میکردم و هر جا که متن غامض میشد، با خود میگفتم خواننده چه گناهی دارد که تاوان سهلانگاری من را بدهد. آن قدر متن را تغییر میدادم و با متن اصلی مقایسه میکردم تا برای خودم به عنوان خواننده نیز راضیکننده باشد. اگر همچنان ترجمه مشکلاتی دارد، احتمالا به دلیل پایین بودن سقف توقع خودم است.
«تانگوی شیطان» آغشته به تاریخ، سیاست و فرهنگ عامهی مجارستان است. برای انتقال این لایهها به خوانندهٔ فارسی، آیا نیاز به معادلسازی فرهنگی داشتید یا قصد داشتید متن را همانطور که هست نگه دارید؟
متأسفانه من چیز زیادی از تاریخ و فرهنگ مجارستان نمیدانستم و حین ترجمه هر جا که به چیزی برمیخوردم مجبور بودم در مورد آن تحقیق کوتاهی انجام دهم تا خواننده حین خواندن متنی به فارسی، خود را کم و بیش در فضای روستایی مجارستانی تصور کند.
کدام ارجاعات فرهنگی برای شما دشوارتر بودند؟
خوشبختانه «کراسناهور کایی» در رمان تانگوی شیطان داستانی را روایت میکند که برای درک آن چندان احتیاجی به دانستن خردهفرهنگهای روستاییان در مجارستان نیست و به اعتقاد من انسان بودن برای فهمیدن آن چه در کتاب گفته میشود، کافی است.
منتقدان «کراسناهور کایی» را ادامهدهندهٔ سنت ادبی «کافکا» و «بکت» میدانند. آیا در ترجمه هم این شباهتها احساس میشد؟
شاید جهانبینی «کراسناهورکایی» شباهتی به «کافکا» و «بکت» داشته باشد اما من شباهتی میان نثر این نویسندگان نمیبینم. البته بهتر است در مورد این موضوع منتقدان ادبی صحبت کنند. من مترجم هستم و هنگام ترجمه تنها یک متن پیش رویم است و سعی میکنم ذهن خود را فضای کتابی که ترجمه میکنم نگه دارم. معتقدم این گونه لحن نویسنده را بهتر میتوان حفظ کرد و امکان لغزش و انحراف از زبان روایی نویسنده کمتر پیش خواهد آمد.
به نظرتان این رمان برای خوانندهٔ ایرانی چه نوع بازتاب اجتماعی یا فلسفی میتواند داشته باشد؟
ما ایرانیان مانند شخصیتهای رمان «تانگوی شیطان» مدتها است که گویی همیشه در انتظار چیزی هستیم. این انتظار به مرور از حالت امید برای آیندهی بهتر به چیزی بیمعنا تغییر پیدا کرده؛ گویی بی آن که چیزی در سرمان باشد -نه امید و نه آرزویی- تنها نشستهایم و انتظار میکشیم.
آیا در طول ترجمه احساس میکردید که با ذهنیت نویسنده همسفر شدهاید؟
ترجمه برای من بیشتر نوعی فن ادبی است تا فرآیندی خلاقانه. برخلاف نوشتن بدون قریحه و خلاقیت که با دههها تلاش و کوشش نیز به جایی نمیرسد، در ترجمه برای رسیدن به نتیجهی بهتر باید زحمت کشید و این زحمت کشیدن نتیجهبخش است. اما به زعم من یک نکته در این میان مغفول مانده و آن این موضوع است که هر مترجمی نباید سراغ ترجمهی اثر هر نویسندهای برود. اگر با متن و فضای ذهنی نویسنده احساس نزدیکی و راحتی نکنید بسیار بعید است که ترجمهی مطلوبی از آب در بیاید.
آیا لازم بود برای فهم بهتر رمان، به مصاحبهها، یادداشتها یا دیگر آثار «کراسناهور کایی» هم رجوع کنید؟
بله. من بارها برای مطمئن شدن از این که حین ترجمه در دام اعتماد بیجا به آن چه در وهلهی نخست به ذهنم رسیده، نیفتم؛ سعی میکردم از کوچکترین شک و تردیدی که به دلم میافتاد، نگذرم. چندین و چند بار به ذهنم خطور کرد که ان شاء الله گربه است، اما با کمی جست و جو متوجه میشدم سگ بوده و نزدیک بوده دچار کاهلی و خطا در ترجمه شوم.
فیلم ۷ ساعتهٔ «بلا تار» بر اساس این رمان بسیار مشهور است. آیا هنگام ترجمه از فیلم تأثیر گرفتهاید؟
حین ترجمه چند باری پیش آمد که برای فهم درست از متن به فیلم رجوع کردم. به هر حال علت این که به سراغ این رمان رفتم هم فیلم «تانگوی شیطان» بود. چند سال پیش بلا تار فیلمساز محبوب من بود و پس از آن که متوجه شدم فیلم بر اساس رمان «کراسناهورکایی» ساخته شده، کتاب را خواندم و شگفتزده شدم. با خودم فکر کردم حیف است خوانندهی ایرانی از خواندن این کتاب محروم بماند و در عین حال گفتم شاید فیلمسازان ایرانی با خواندن این رمان بیش از پیش متوجه اهمیت اقتباس از آثار ادبی شوند.
فکر میکنید خواندن رمان بدون دیدن فیلم چه تفاوتی در دریافت اثر ایجاد میکند؟
من خودم پس از خواندن هر فصل کتاب، اپیزود مربوط به آن را تماشا میکردم. برای من تجربهی لذتبخشی بود و به کسانی که میخواهند فیلم را ببینند اما حوصلهی دیدن فیلمی ۷ ساعته را هم ندارند، پیشنهاد میکنم این کار را انجام دهند.
در حال حاضر مشغول کار روی چه اثری هستید؟
چند کتاب نصفه نیمه از سالهای گذشته مانده و بین به پایان رساندن ترجمهی سهگانهی «جان برجر» و مجموعهای داستانی از «لوشا برلین» ماندهام. تصور میکنم ابتدا مجموعه داستان راهنمای زنان نظافتچی از برلین را تمام کنم.