به روز شده در
کد خبر: ۲۳۸۱۵
مردمی که شهرهای زیر آتش را ترک کرده بودند از دلایل خود برای برگشت به خانه می‌گویند

برگشتن!

تمام کسانی که این روزها به تهران یا شهرهای بزرگ دیگری که زیر آتش است بر می‌گردند آنهایی نیستند که چند روز پیش با افزون شدن شعله‌ها خانه‌هایشان را ترک کرده‌اند. بعضی از آنها از هفته‌ها پیش در مسافرت بوده‌اند و ناچار شده‌اند برنامه مسافرت‌شان را چند روز این طرف و آن طرف کنند اما بالاخره به آن «آخرش که چی» رسیده‌اند و حالا در ردیف چراغ‌های قرمزی هستند که به سمت شهر می‌روند.

برگشتن!
گروه پرونده ویژه

مثل سکانس اول بیشتر فیلم‌های خوب جنگی، صبح که بیدار می‌شوید و به آسمان نگاه می‌کنید همه چیز آرام است. صدای پرنده می‌آید و غوغای معمول شهر؛ یا شاید حتی سکوت معمول شهر در یک روز تعطیل. انگار نه انگار که به قول سایه، تا این شب خونین سحر شد، چه خنجرها که از دل‌ها گذر کرد.

حالا می‌گویند ترافیک برگشت به شهرها کم کم پا به پای ترافیک رفتن از شهرها افزایش پیدا می کند. از روی پل‌های هوایی آزادراه‌هایی که به سمت تهران می روند اگر نگاه کنید، در یک ردیف چراغ‌های سفید است که حرکت می کند به سمت خارج از شهر و در ردیف دیگر چراغ های قرمزی است که به سمت شهر می‌رود. از روز هشتم جنگ، از همین شنبه سی و یک خردادی که گذشت، در کنار بسیاری که تدارکات رفتن را مهیا می کنند خیلی ها نوشته اند که برگشته اند، خیلی های دیگر نوشته اند که بر می گردند.

آماری وجود ندارد که نشان دهد چه مقدار از جمعیت شهرهایی که عمدتا در روزهای گذشته زیر حمله دشمن بوده است تخلیه شده و به کجاها رفته اند. روایت ها ولی نشان می دهد که بعد از سه شنبه، یعنی در پی حمله به چند ساختمان مسکونی در روز روشن در ساعت های کاری در وسط شهر، و اعلام تعطیلی موقفت اداره ها، دورکاری کارمندان و لغو امتحانات عده بیشتری تصمیم به ترک شهر گرفته اند. سه، چهار روز بعد موج مسافران در شهرهایی که از تجربه های نوروزی و تعطیلات معمول تابستان آمادگی میزبانی را داشته اند به صرافت افتاده اند که «خوب، بعدش چی» و بعدش چی؟ سوال پر قدرتی است که همه چیز را در وضعیت تعلیق قرار می دهد.

ناصر، کارمند یک اداره دولتی که روز سه شنبه همراه خانواده اش از تهران رفته می گوید: «مسیری که در روز عادی چهار، پنج ساعت می آمدیم را وقت آمدن سیزده، چهارده ساعت طول کشید تا آمدیم. حالا ما اینجا (در مازندران) خانه پدری و آب و گل داریم و خیلی گفتاری های کمتری داشتیم اما همه این طور نبودند. موج اول آدم هایی که آمدند از امکاناتی که برای مسافران معمول وجود دارد استفاده کردند. ویلا گرفتند. رفتند بازارهای روز و خورد و خوراک یک هفته، شاید حتی یک ماه شان را خریدند. همین مسئله هم باعث شد امنیت روانی مردم در روستا و شهر‌های کوچک به هم بریزد. فرض کنید یک زن روستایی بیست، بیست و پنج تا مرغ و اردکش را می آورد بازار روز، دو هفته طول می کشد تا اینها را بفروشد، آن موج اولی که آمدند، آمدند به بازارها و هر چه بود یک جا خردیدند. اگر بیست و پنج تا مرغ می شد بیست و پنج میلیون تومان اینها سی میلیون تومان دادند و خریدند. مردم یک باره فکر کردند چه اتفاق عظیمی رخ داده. اما گروه‌های بعدی که رسیدند مردم عادی بودند. باز همان داستان‌های همیشگی، یک خانه بگیرند برای چند خانواده و بروند خانه بستگان بمانند و اتفاق هایی که معمولا در تعطیلات می‌افتد. بعد از دو، سه روز اول واقعا همه چیز عادی شد. مثل عید و باقی تعطیلات. اما بعدش هم بود.»

اما بعدی هم در کار بود. صدای انفجارها در پشت دیوار البرز هم شنیده شد. از آن بدتر این که با تمرکز مسافران انتشار شایعه هم سرعت گرفت. در یک نمونه خبری جعلی در مورد اعلام هشدار اسرائیل برای تخلیه محله‌ای در رشت موجب هراس عمومی شد. خبر البته چند ساعت بعد تکذیب شد اما آسیب آن باقی ماند. هادی که در زمان انتشار این شایعه و همین طور برخورد چند پرتابه به اطراف رشت در آنجا بوده است می گوید: «خاصیت مردمی که بی جا شده‌اند این است که به راحتی برای بار چندم جا به جا می‌شوند. کسانی که خانه و زندگی شان اینجاست کمتر با حرف هایی مثل این که گفته اند تخلیه کنید راه می افتند که جای دیگری پیدا کنند اما کسانی که همین حالا هم از ترس و نگرانی خانه‌هایشان را خالی کرده و به سفر آمده اند بیشتر ظرفیت دارند که با این گونه اخبار تصمیم به جا به جایی بگیرند. بعد وقتی روشن می شود که خبر جعلی  بوده است آدم‌ها به هم دیگر و به استراس و اضطرابی که تحمل کرده اند نگاه می کنند و احساس بدی پیدا می کنند. احساس به بازی گرفته شدن و دست به سر شدن واقعا تحقیرآمیز تر از آن است که همه بتوانند ان را تحمل کنند.»

و این احساسی است که بسیاری بعد از سقوط چند پرتابه در شهرهای شمالی، و مشهد با آن دست به گریبان بودند. زهره که در تهران زندگی می کند اما خانواده اش در مشهد هستند می گوید: «بعد از شروع جنگ خانواده ام آن قدر زنگ زدند و ابراز نگرانی کردند که من هم مجبور شدم وسایلم را جمع کنم و به مشهد بروم. با ماشین سواری در حالی که هنوز صف های پمپ بنزین بسیار شلوغ بود و مردم بسیار ترسیده بودند به مشهد رفتم. هجده میلیون تومان پول ماشین سواری از تهران تا مشهد دادم و همین که به مشهد رسیدم گفتند در فرودگاه مشهد یک هواپیما را زده‌اند. مردم هنوز یک سابقه ذهنی از جنگ دارند و فکر می کنند نیمه شرقی کشور امن است در صورتی که واقعا این طوری نیست. از روزی که آمدم هم این را به خانواده ام یادآوری می کنم که به نظر نمی رسد مشهد هم برای مدت طولانی امن باشد. اگر قرار باشد هم این جا نا امن باشد هم خانه خودم ترجیه می دهم به خانه خودم برگردم.»

خیلی های دیگر مثل زهره، بعد از گسترش موج حملات به شهرهای کوچک و دورتر همین احساس را پیدا کرده اند. اگر همه جا ممکن است پرتابه ای یا ریز پرنده ای یا بمب کنار جاده ای منفجر شود چه بهتر که در خانه باشیم. وقتی قرار نیست جنگ به این زودی تمام شود یا باید خودمان را آواره جنگی بدانیم و در جای دیگری خانه کنیم یا برگردیم سر خانه و زندگی مان و همان چیزی که بر سر همه می آید را انتظار بکشیم. نفیسه همین را می گوید: « بعد از سه، چهار روز سفر فکر کردم بالاخره که چی؟ درست است که کارها به روال عادی بر نگشته اما مگر زندگی را چقدر می‌شود متوقف کرد؟ و تازه که چی بشود؟ برای من بهتر این بود که برگردم و اضطراب و نگرانی ام را رو به پنجره خانه ام ابراز کنم نه این که در بیابان سرگردان باشم و هم نگران خودم باشم و هم نگران خانه ام باشم و هم عذاب وجدان هیچ کاری نکردن را تحمل کنم.»

واقعا هم بسیاری از کسانی که این روزها به تهران بر می گردند کار دارند. بعضی از ادارات دور کاری را لغو کرده اند. مرخصی تمام کادر درمان لغو شده و همه باید سر کار باشند. برخی از نیروهای نظامی و انتظامی که تا قبل از این وضعیت در شهرهای اطراف تهران زندگی می کردند حالا به دلیل الزام حضور در محل کار ناچار هستند در تهران بمانند. البته کسانی هم هستند که دلایل بسیار متفاوت دیگری دارند.

الهه مثلا از کسانی است که پیش از شروع درگیری ها تهران را ترک کرده است. او که در هفته های آخر هشتمین ماه بارداری است برای این که از هوای بهتری استفاده کند به دماوند رفته اما بعد جنگ شده و در هول و نگرانی از جنگ ناچار شده در همان دماوند بماند. حتی او هم حالا یک هفته بعد از آغاز جنگ باید به تهران برگردد، می گوید: «ماجرا این نیست که نمی ترسم یا دلم برای خانه ام تنگ شده است. البته که دلم برای خانه تنگ شده اما در این شرایط هر کسی که باشد ترجیه می دهد جایی باشد که سلامتی جنینش به خطر نیافتد با این حال من هم دلم می‌خواست که برگردم و هم ناچار بودم برگردم. دلم می خواست برگردم چون همسرم در تهران است و نبودنش بیشتر برایم اضطراب داشته است تا بودن در تهران، و ناچار بودم برگردم چون در این هفته ها باید مرتب سونوگرافی بدهم تا از وضعیت جنین و زمان احتمالی زیمان مطلع شوم و این امکانات در شهر های کوچک کمتر از تهران است. در  همان تهران هم به سختی می توان کسی را پیدا کرد که سونوگرافی انجام دهد، چه رسد به اینجا. وقتی بالاخره توانستم یک وقت سونوگرافی بگیرم دیگر دلیلی برای ماندن نداشتم. هر چند هنوز هم از بابت جنگ بسیار نگران هستم.»

تمام کسانی که این روزها به تهران یا شهرهای بزرگ دیگری که زیر آتش است بر می گردند آنهایی نیستند که چند روز پیش با افزون شدن شعله ها خانه هایشان را ترک کرده اند. بعضی از آنها از هفته ها پیش در مسافرت بوده اند و ناچار شده اند برنامه مسافرت شان را چند روز این طرف و آن طرف کنند اما بالاخره به آن «آخرش که چی» رسیده اند و حالا در ردیف چراغ های قرمزی هستند که به سمت شهر می روند. برخی از آنها حاجی هایی هستند که اصلا به قصد ترک کردن خانه شان یا فرار کردن از چیزی از خانه بیرون نرفته بودند و یک شب جمعه متوجه شدند که نمی توانند با پرواز به خانه برگردند. اقامت هتل هایشان تمدید شده و بعد از آن راهی عراق شده اند تا از مرز زمینی در دمای سی و چهل درجه تابستان با ماشین به شهرهایشان برگردند. دیگران هم هستند. مهاجران. آنها که خانه ای در جای دیگری از این کره گرد ناآرام دارند و نتوانسته اند دوام بیاورند. اغلب هوایی و زمینی خودشان را به استانبول رسانده اند، از آنجا به یکی از شهرهای نزدیک مرز و از آنجا به مرز ایران آمده اند تا برگردند و در هر اتفاقی که می افتد شریک باشند.

مسیر رسیدن به تهران در روزهای اخیر هر چند از مسیر خارج شدن از آن در روزهای اول جنگ سخت تر نبوده، اما کاملا عادی و مثل روزهای معمولی هم نبوده است. بعد از این که موجی از در خواست عمومی برای ایجاد ایست بازرسی در جاده ها شکل گرفت و علارغم خطراتی که می توانست برای نیروهای مسلح داشته باشد و به‌رغم حملاتی که به پست های بازرسی در روزهای اول جنگ صورت گرفته بود، در فاصله های مختلفی از هم دیگر گشت و پست بازرسی در جاده ها و بخصوص در خروجی شهرها ایجاد شده است. کسانی که این روزها به تهران بر می گردند می‌گویند مردم از دیدن ایست های بازرسی و گشت های جاده ای خوشحال هستند. نظامیانی که در گشت‌های بازرسی مستقر شده اند هم می دانند که اهداف اسان دشمن هستند با این حال، کسی قرار نیست جایی برود.

اغلب فیلم ها و داستان های جنگی، اغلب آن چیزی که در مورد جنگ ساخته و پرداخته شده است در مورد رفتن است. در مورد ترک کردن و تنها گذاشتن و رها کردن. از عشق مارگارت دوواس گرفته تا شکست امیل زولا، تا مویه‌های آزاردهنده ای مثل یادداشت های بغداد نها الراضی؛ اما برگشتن در تجربه تاریخی انسان و جنگ همیشه یتیم نبوده است. بر باد رفته و کازبلانکا و اغلب آنچه در مورد مقاومت فرانسه در اشغال نازی ها نوشته و ساخته شده است همه داستان برگشتن است و نگه داشتن، و حالا ورق ورق داستان برگشتن و نگه داشتن شهرهای ایران به دست مردم هم به صفحات آن اضافه می شود چرا که آنچه دائمی است زندگی است.

ارسال نظر

آخرین اخبار