به روز شده در
کد خبر: ۶۳۵۹

عبور دختر نابینای کرمانی از خط پایان اولترا ماراتن

زینب توکلی نیا اولین زنی است که با وجود نابینایی در کویر شهداد دویده است. او از خط پایان اولترا ماراتن عبور کرد تا ثابت کند محدودیتی برای بشر وجود ندارد.

عبور دختر نابینای کرمانی از خط پایان اولترا ماراتن
گروه ورزشی آوش/ افسون حضرتی

طناب را به دست همدیگر می‌بینند، طناب که نه، بند کفش، معمولا از بند کفش استفاده می‌کنند. زینب سمت راست حدیث می‌ایستد، می‌گوید: «این جوری راحت‌ترم» و در دل سیاهی شب، خیابان را طی می‌کنند. زینب دیگر از دویدن در سیاهی شب ترسی ندارد. عرق کرده و نفس بریده بعد از پشت سر گذاشتن چند کیلومتر کنار یکدیگر روی لبه جدول خیابان می‌‎نشینند. خسته و نفس‌بریده. سعی می‌کنند با گلوی خشک شده بخندند تا درد پاهایشان فراموش کنند. شیره انگور و شیره خرما را با هم تقسیم می‌کنند تا برای چند کیلومتر بعدی دوباره آماده شوند. 

========

زینب توکل‌نیا، 27 ساله از بدو تولد با بیماری Retinitis pigmentosa (RP) دست‌وپنجه نرم می‌کند. یک بیماری نادر و ارثی که در آن شبکیه چشم به آرامی و به تدریج تخریب شده و در نهایت منجر به نابینایی فرد می شود. از ۶ فرزند خانواده آنها به غیر از او، برادر بزرگ که فرزند اول است و خواهر کوچک‌اش که آخرین فرزند هست، هر سه به این بیماری مبتلا هستند. سه خواهر دیگرش از نعمت بینایی برخوردارند. پدر کارگر بوده و بعد از افتادن از درخت خرما خانه‌نشین شده. دیسک کمر، فشار خون بالا و ضعف جسمانی اجازه نمی‌دهند که کار کند و مادر و خواهر سالمش هزینه‌های زندگی را تامین می‌کنند.  

او در مسابقات اولترا ماراتن کویر شهداد همراه با دوندگانی دیگر از ایران و ایتالیا مسیر ۱۰۰ کیلومتر را در گرمان ۶۲ درجه را دویده است. پیش از این «پائولو بارگینی» دونده صاحب نام ایتالیا و مدیر work running academمسابقه اولترا ماراتن کویر لوت به مسافت ۲۵۰ کیلومتر را برگزار کرده بود. او درباره تجربیاتش می گوید: «تمریناتم را با آقای رنجبر آغاز کردم. او ده سال است که مرا می‌شناسد و به غیر از اینکه از نظر جسمی مرا برای مسابقات آماده می‌کند، از نظر ذهنی هم به من انگیزه می‌دهد. من در شب دید ندارم و نمی‌توانم تابلو یا کتابی بخوانم. برای همین آقای رنجبر، با صدای آب داخل بطری یا صدای کفش‌شان به من آموزش دادند که چطور خودم را برای مسابقه اولترا آماده کنم، چطور بدوم و چگونه روی یک خط صاف گام بردارم. من نمی‌توانستم در شب بدوم ولی با انجام این تمرینات توانستم در کویر و شرایط خاصی که دارد ۱۰۰ کیلومتر را به پایان برسانم. 

زینب می‌گوید که قبل از شرکت در مسابقه، با پزشکم مشورت کردم و او گفت که دویدن هیچ آسیبی به بینایی من نخواهد زد. با اینکه بسیاری از افراد خانواده دخالت کرده و به پدر و مادرم توصیه می‌کردند که از فعالیت ورزشی من جلوگیری کنند، اما آنها اهمیتی به این صحبت‌ها نمی‌دادند. «بابا و مامان خیلی روشنفکر هستند. با اینکه هر دو بی‌سوادند، ولی هیچ وقت مانع من نشدند یا فکر نکردند که من با سه خواهر سالم‌ام تفاوت دارم. برای مامان و بابا، دختر و پسر فرقی ندارد و حتی بیشتر از سه فرزند سالمشان هوای ما را دارند. وقتی به بابا گفتم می‌خواهم درس بخوانم و ورزش کنم نه نگفت. بابا گفت: «آفرین خیلی کار خوبی می‌کنی من مطمئن هستم که تو حتما موفق میشی. خودت به سنی از درک و شعور رسیدی که بهترین تصمیم را بگیری.» مامان هم مثل باباست. همیشه می‌گوید برو دنبال کارت تا موفق باشی. » اگر بخواهم خانه‌نشین شوم، مامان عصبانی می‌شود.

زینب در روستای نرماشیر از توابع شهرستان بم در استان کرمان به دنیا آمده است. در روستای آنها مدرسه‌ای برای دانش آموزان نابینا نبود و هنوز هم مدرسه‌ای برای آنها نیست. او زمانی که به سن مدرسه رسید نمی‌توانست مانند هم‌سنی‌های خود پشت نیمکت‌های مدرسه بنشیند. توزیع ناعادلانه امکانات، فرصت تحصیل را از او گرفته بود. ولی زینب برای رسیدن به خواسته‌اش مسیر دیگری را انتخاب کرد. او عازم کرمان شد چون در شهر بم هم مدرسه مخصوص دانش‌آموزان نابینا وجود نداشت. «من از ۱۲، ۱۳ سالگی درس خواندن را شروع کردم، تا آن زمان در نرماشیر مدرسه‌ای برای بچه‌هایی مثل من نبود. الان هم نیست. فقط مرکز استان چنین مدرسه‌ای داشت و باید به کرمان می‌رفتم. وقتی به کرمان رفتم شروع سال تحصیلی نبود. فکر کنم آذر بود که من کرمان رفتم و از سال تحصیلی دو ماهی می‌گذشت. برای همین از مسوولان اداره کل مرکز استان درخواست کردیم که اجازه تحصیل بدهند. شبانه‌روز تلاش کردم و فقط یک هفته طول کشید تا خط بریل را یاد گرفتم. مسوولان آموزش و پرورش اصرار داشتند که از پیش‌دبستانی شروع کنم ولی آقای «علی بهادر» که معلم بود قبل از شروع مدرسه‌ام با من صحبت کرد و در مورد فصل‌ها و ماه‌ها و مسایل ریاضی سوال‌هایی پرسید و گفت لازم نیست از پیش‌دبستانی شروع کند. چون خواهرهایم درس می‌خواندند من هم کنار آنها بعضی از درس‌ها را یاد گرفته بودم. ۱۲ سال تحصیلی را مثل بچه‌های عادی درس خواندم. ۶ سال مدرسه نابینایان رفتم و ۶ سال بعدی در مدرسه عادی بودم. ما هیچ فرقی با بچه‌های بینا نداشتیم.»

زینب به خوبی کم‌بینایی و روند سرعتی بیماری‌اش را پذیرفته است: «شرایط خانوادگی ما به گونه‌ای نبود که فکر کنم مشکل خاصی دارم. مامان و بابا بین ما سه تا با سه خواهر دیگرم فرقی نمی‌گذاشتند. اوایل که دیدم کمتر می‌شد ناراحت بودم ولی با این موضوع هم کنار آمدم. الان به وضعیتی که دارم عادت کردم. »

روزهای کودکی هنگامی که بچه‌ها در کوچه‌ها با هم بازی می‌کردند و دنبال توپ می‌دویدند، دختر کوچکی که در درگاه خانه ایستاده بود، بازی آنها را تماشا می‌کرد. بچه‌های فامیل و محله هوایش را داشتند. آنها دست زینب را می‌گرفتند و در دنیای کودکی خود شریک می‌کردند. شاید از همان روزها بود که جرقه علاقه به ورزش در زینب شکل گرفت. «ما تفریح خاصی نداشتیم، منم که مدرسه نمی‌رفتم، بچه‌ها که بازی می‌کردند هوای مرا هم داشتند. صبح‌ها به راحتی توپ را می‌دیدم حتی اگر خیلی کوچک بود. ولی شب دیگر نمی‌توانستم بازی کنم. برای همین آنها هم شب‌ها بازی نمی‌کردند. همیشه فوتبال بازی می‌کردیم. بعد از اینکه وارد مدرسه شدم، گلبال را انتخاب کردم. اما بعد از مدتی تصمیم گرفتم در رشته اولتراماراتن شرکت کنم. ۷ ماه تمرین کردم و با آمادگی کامل به این مسابقه رفتم. هم از نظر جسمانی و هم بدنسازی و تمرینات استقامتی آمادگی خوبی داشتم.»

زینب توکلی نیا

مسیر اولترا ماراتن مسیر همواری نیست و چالش‌های خود را دارد. حتی با ماراتن هم متفاوت است. مسیر ماراتن ۴۲ کیلومتر و ۱۹۵ متر است که دوندگان روی مسیر آسفالت شده می‌دوند و آب لازم در کنار زمین برای آنها در نظر گرفته شده است. اما اولترا قوانین و سختی‌های خاص خود را دارد. از عینک و کرم ضد آفتاب تا کتونی دونده باید مخصوص باشد. «در مسیر اولترا دونده روی ریگ‌های داغ می‌دود، با کوله‌ای که باید در آن آب، غذا، پتوی نجات که در زمستان دمای بدن را حفظ می‌کند و در تابستان سمت نقره‌ای آن رو به بیرون است که بازتاب گرماست و اجازه نمی‌دهد که بدن گرم شود، و آینه و کیسه‌خواب و سوت و لوازم شخصی. آینه در بازه‌هایی کار نمی‌کنه نور خورشید به آینه می‌تابد اگر در کویر دونده‌ای به مشکل بر بخورید به تیم داوری با این آینه‌ها علامت می‌دهد تا داورها و تیم امداد ببینند. آینه ابزار بقا در کویر است. بهترین غذا برای دونده‌ها وقت «رِست» کربوهیدرات یا شکلات‌بار است.  

منظور از غذا، خوراک جامد نیست. گرمای هوا باعث می‌شود که هنگام تنفس تمام دهان تا ریه خشک شود. مثل اینکه دود گرم وارد بدن کنند. راه گلو باید همیشه نم باشد تا بلعیدن راحت باشد. برای همین خوردن خوراک جامد هنگام دویدن امکان‌پذیر نیست. دونده‌های خارجی «پاور ژل» دارند که هر یک ساعت یکی می‌خورند و تمام املاح و مواد معدنی که از طریق تعرق از دست دادند جبران می‌شود.

زینب از ویتامین C و منیزیوم که مدتهاست در دنیا منسوخ شده استفاده می کرد و  او. آر. اس که با از دست املاح دچار شوک نشود، ویتامین سی یا همان قرص جوشان می خورد چون تا حدی دونده را شاداب نگه می‌دارد، مویز هم به دلیل اینکه سرعت جذب قندش بالاست و مرتب آب می نوشید. دونده‌ها فقط آب خالی نباید بخورند. بدن نباید درگیر یک یا دو مایع شود. باید مایعات متفاوتی بخورند. مواد غذایی که دونده حمل می‌کند باید براساس استاندارد کالری مورد نیاز بدنش باشد بیشتر از آن امکان ندارد. اگر یک دونده خوراکی تمام کند نمی‌تواند از کس دیگری بگیرد. خلاف مقرارت است. در طول مسیر «چک پوینت»هایی هست که شماره و رکورد دونده را ثبت می‌کنند و آب می‌دهند. دونده باید مرتب آب بخورد چون به دلیل تعریق الکترولیت بدن از دست می‌رود و اکسیژن به خوبی به مغز نمی‌رسد. کاملا حالتی مثل مستی و منگی است. از نظر ذهنی فرد در دنیای دیگر خواهد بود. تا زمانی که بدن عرق کردن می کند خطر دهیدراته شدن وجود ندارد. 

زینب توکلی نیا

در یک بازه زمانی و شرایط خاص سرما و گرما، زمانی که فعالیت ورزشی شدیدی انجام می‌شود، سیستم عصبی که در سطح پوست است به عضله‌ها و عصب‌های اصلی بدن هشدار می‌دهد که بدن مشکلی دارد. بدن تا اندازه‌ای طاقتی دارد، بعد از این طاقت شرایط، عادت پیش می‌آید، سیستم سطحی عصبی بدن کار نمی‌کند که هشدار بدهد بافت زیری در حال تخریب است. هر چی شرایط بغرنج‌تر شود به سیستم قلبی و عروقی رسوخ می‌کند، مغز متوجه می‌شود که از نظر سطحی - پوستی هیچ اخطاری دریافت نمی‌کند و کمبود اکسیژنی که به دلیل عدم تمرین هست را استفاده می‌کند، که باعث گیچی و شوک و بیهوشی می‌شود یا ضربان قلب را بالا می‌برد، که آن هم یک سیستم هشداری است که به شکل پرخاشگری یا «اِدم» خود را نشان می‌دهد.

«روز اول مخصوصا ۳۸ کیلومتر ابتدایی خیلی سخت بود. پاهایم کاملا در شن فرو می‌رفت و دیگر توان ایستادن نداشتم. شن‌ها خیلی داغ بودند ولی به مرور حس‌شان نمی‌کردم. همه انگیزه من این بود که به استاد نشان بدهم تمریناتی که انجام دادم بیهوده نبوده. وقتی ۵۰ کیلومتر روز اول را تمام کردم شب رمق نداشتم. تمام انگشتان پاهایم تاول زده بود. یک دوست آلمانی به ما یاد داد که نخ و سوزن از این تاول‌ها رد کنیم. 

زینب توکلی نیا

نخ داخل تاول می‌ماند و دو طرف آن را می‌چینیم. نخ مثل یک فیلتر عمل می‌کند. آب تاول تخلیه می‌شود و پوست روی تاول باعث ترمیم لایه زیری می‌شود. بعد نخ‌ها را می‌کشیم. وقتی برگشتم کرمان تمام انگشتانم با نخ دوخته شده بودند». 

اقلیم و حیات کویر باعث می‌شود که دونده‌ها سختی بیشتری در مسیر تحمل کنند. در منطقه کویر لوت ویروس و باکتری وجود ندارد. پرندگان مهاجری که از آسمان کویر می‌گذرند به دلیل گرما و بی‌آبی تلف می‌شوند ولی با وجود گرمای شدید خورشید، تا مدتها لاشه آنها متلاشی نمی‌شود. لاشه پرندگان در مسیر دونده‌ها دیده می‌شود. دانشمندان تحقیقی آغاز کرده‌اند تا گونه‌های مختلف حیواناتی که توان تحمل در این دما دارند را کشف کنند. دویدن روی «رَمل»ها و «نبکا»ها هم بخشی از سختی مسیر است. «باد باعث فرسایش خاک منطقه شده و تپه‌های مرتفعی شکل گرفته که نرم هستند. باران‌های سیل‌آسایی که در کویر می‌بارد، به تدریج باعث تشکیل کلوخ‌هایی شده که به شکل تپه در آمده‌اند. نبکا هم در مسیر ما هست، نوعی درختچه است که در کویر رشد می‌کند و ریشه می‌دواند. با وزش باد و فرسایش خاک دور این ریشه‌ها محصور شده و ریشه‌ها که از آب زیرزمینی تغذیه کرده‌اند رشد کرده و بزرگ شده‌اند. نبکاها از رمل‌ها سفت‌تر هستند. رمل‌ها و نبکاها باعث مصدومیت‌هایی مثل کشیدگی عضله می‌شوند چون پا حداقل یک متر داخل آنها فرو می‌رود. «پائولو بارگینی» روزی که می‌خواست اولترای ۲۵۰  کیلومتر را برگزار کند ادعا کرد کسانی که «می‌توانند»، در این مسابقه شرکت کنند. دوندههای قدر دنیا زمان اولترا ماراتن ۲۵۰ کیلومتر روز سوم انصراف دادند.» اما زینب داستان ما از خط پایان عبور می کند تا نشان دهد محدودیت ها مانع نیست.

 

ارسال نظر

آخرین اخبار