وفاداری کامل و صرف به متن نقطه ضعف فیلم تئاتر «چه کسی از ویرجینیا ولف میترسد» بود
چهل و پنجمین برنامه از سلسله جلسات نمایش فیلمتئاترهای شاخص با نمایش فیلمتئاتر «چه کسی از ویرجینیا ولف میترسد» برگزار شد.
چهل و پنجمین برنامه از سلسله جلسات نمایش فیلمتئاترهای شاخص با نمایش فیلمتئاتر «چه کسی از ویرجینیا ولف میترسد» به کارگردانی مشترک جیمز مک دانلود و تیم فن سومرن [از بسته تراژدیهای مدرن روانشناختی] با همکاری مشترک انجمن منتقدان، نویسندگان و پژوهشگران خانه تئاتر و سینماتک خانه هنرمندان ایران برگزار شد.
پس از نمایش این فیلمتئاتر محصول ۲۰۱۷، نشست نقد و تحلیل آن با حضور عسل عصری ملکی (مدرس و منتقد تئاتر) برگزار شد.
«چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد» اثر ادوارد آلبی، یک نمایشنامه درام و پر از تنش میان یک زوج است که ازدواجشان در آستانه فروپاشیست...
سامان بیات، مجری نشست، در ابتدا عنوان کرد: این ماه، برنامههای ما در قالب «مدرن» اجرا شد و این نمایش، پنجمین و آخرین کار این ماه است. از ماه آینده، کانسپت برنامه تغییر میکند و ما نیز مسیر تازهای را در انتخاب آثار دنبال خواهیم کرد.
عسل عصری ملکی در آغاز صحبتهای خود با اشاره به شاخصههای «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد» اظهار داشت: تسلط بسیار بالای بازیگران در نقشهایشان در این اثر مهم است؛ بازیها فوقالعادهاند. دیگری، هماهنگی میان بههمریختگی فضای داخلی خانه با درونِ شخصیتهاست. در رابطهی زن و شوهر، میبینیم که حتی چیدمان صحنه معنا دارد؛ از جمله صندلی مطالعهای که از اتاق نشیمن جدا میشود و با نور کم آن اتاق نشیمن، فضا را تشدید میکند. همهی این عناصر به درستی در خدمت موقعیت روانی اثر هستند.
او ادامه داد: با این وجود، اثر یک نقطهضعف بزرگ نیز دارد و اگر نمایشنامه را همزمان در دست داشته باشید و فیلم را نگاه کنید، میبینید که هر دو کاملاً با هم پیش میروند. تقریباً هیچ تغییری در متن ایجاد نشده است. سال گذشته در همینجا به عنوان منتقد فیلمتئاتر مکبث حضور داشتم. در آن اثر، با وجود وفاداری به متن، چیدمان صحنه و بازیها آنقدر تغییر خلاقانه داشتند که بسیار جذاب شده بود. اما در این اثر، تنها یکی دو تغییر جزئی دیده میشود که چندان به چشم نمیآید.
عصری ملکی سپس وارد تحلیل روانشناختی نمایش شد و گفت: این نمایش، در حوزهی نمایشهای روانشناختی، واقعاً یکی از بزرگترین و شاخصترین آثار است. اگر من مدیر یک کلینیک مشاوره ازدواج بودم، ابتدا مطالعه دو کتاب تئوری انتخاب و ازدواج بدون شکست و بعد دیدن این نمایش را بهعنوان نمونه تحلیلی یک ازدواج شکست خورده به دلیل داشتن عادات مخرب زوجین معرفی میکردم. چرا که آینده یک زوج جوان را نشان میدهد؛ زوجی که رابطهشان بر پایهی دروغ آغاز میشود. زن، شش سال بزرگتر است و با وجود امکانات فراوان، درگیر مردی جوانتر و اندیشمند میشود؛ مردی که برای پیشرفت به حمایت مالی زن نیاز دارد و از پولهای او استفاده میکند تا موقعیت اجتماعی خود را بسازد. در اصل، این زوج جوان انعکاس همان زوج میانسالاند؛ یعنی آینهای از آینده خودشان..
او افزود: یکی از جذابترین بخشهای نمایش، مرز محو میان توهم و واقعیت است. پسر خیالی که اصلاً وجود ندارد، در زندگی آنها حضوری واقعی پیدا میکند. آنقدر با این پسر دروغین زندگی میکنند که ویژگیهای انسانی و رؤیاهایشان را به او منتقل میکنند. حضور این شخصیت خیالی با مصرف مداوم مشروبات الکلی پیوند میخورد؛ الکل در اینجا دو کارکرد دارد: از یکسو آنها را از واقعیت دور میکند، و از سوی دیگر، بستر توهماتشان را تقویت مینماید و به آنها جسارت بیان آنچه در حالت هوشیاری شاید قدرت بیان کردنش را نداشته باشند، میدهد. در این جهان بسته، حتی اشیای کوچک ـ از شاخههای گل گرفته تا لیوان شراب ـ به سلاحی برای حمله به یکدیگر تبدیل میشوند.
او در ادامه گفت: اما چرا چنین اتفاقی میافتد؟ پیش از ورود به این بحث، باید کمی درباره نویسندهی اثر صحبت کنیم. چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟ از آثار برجستهی ادوارد آلبی است، اما او اشاره به ویرجینیا وولف، نویسنده و منتقد برجستهی انگلیسی دارد؛ یکی از پایهگذاران جریان سیال ذهن در ادبیات انگلیس. شخصیتی بهشدت قدرتمند، توانمند و در عین حال بیزار از وضعیت زنان در جامعهی زمان خود. این بیزاری ریشه در زندگی شخصیاش دارد؛ او در سنین پایین مادرش را از دست داد و در پی آن دچار افسردگی شدید شد.
او در ادامه سخنانش درباره ویرجینیا وولف گفت: بعد از مرگ مادرش، پدر ازدواج مجددی میکند و سالها همین مسئله باعث میشود که وولف در وضعیت روحی ناپایداری بماند. مرگ مادر و همچنین تعرض جنسی طولانیمدت از سوی برادر ناتنی، او را به افسردگی شدید، هذیانگویی و مالیخولیا دچار میکند. این وضعیت روحی تا پایان زندگیاش ادامه دارد و سرانجام نیز با خودکشی از دنیا میرود. با وجود این رنجها، سالها زندگی میکند و آثار درخشانی مینویسد. وولف یکی از سردمداران استوار و تأثیرگذار جنبش فمینیسم در انگلستان است. اما شرایط روحی خاصش باعث شده که در عین بیان حقیقت، در توهم نیز زندگی کند؛ یعنی شخصیتی که همزمان هم حقیقتگوست و هم برای فرار از حقیقت به جریان «سیال ذهن» پناه میبرد. این شیوه در واقع پناهگاه ذهنی اوست و از همین ویژگی، عنوان نمایشنامه نیز الهام میگیرد. در این اثر، توهم و واقعیت مدام با یکدیگر در رقابت و نبردند.

او ادامه داد: نمایش با پیروزی واقعیت بر توهم به پایان میرسد؛ پایانی تلخ. تمام آنچه ۲۱ سال ساخته شده بود، فرو میریزد. زوج اصلی نمایش، ۲۳ سال است ازدواج کردهاند و بعد از دو سال، صاحب یک فرزند خیالی میشوند؛ فرزندی که هیچ ریشهای در واقعیت ندارد. به قول پدر، یعنی جورج، قرار است این پسر در شب نمایش به سن ۲۱ سالگی، یعنی بلوغ کامل، برسد. اعدادی چون ۷، ۱۴ و ۲۱ که نماد بلوغاند. اما در همان شب بلوغ، آنها تصمیم میگیرند پسر را "بکشند"؛ چون دیگر ادامه آن توهم، در زندگیشان کارکردی ندارد. مرگ پسر خیالی، یعنی پایان فریب و آغاز مواجهه با واقعیت
پس از این توضیحات، یکی از حاضران در سالن پرسید: میتوانم یک سؤال بپرسم؟ شما دربارهی حفظ ساختار کلاسیک نمایشنامه گفتید و اشاره کردید که از این وفاداری کامل به متن راضی نبودید. منظورتان این است که از ساختار کلاسیک انتقاد دارید؟
عصری ملکی پاسخ داد: نه، من ساختار کلاسیک را نقد نمیکنم، بلکه وفاداری بیش از حد به متن اصلی را نقد میکنم. تا جایی که اگر کتاب را همزمان در دست داشته باشید، میبینید فیلم دقیقاً همان را بازگو میکند. در واقع، من تغییر و تفسیر کارگردانی را حداقل در میزانسنها انتظار داشتم.
در این زمان بیات افزود: برخی اصطلاحات در فیلم برایم جالب بود. برای مثال، در فیلم واژههایی مثل ریویژنایز یا شوخیهای تند و گاهی کنایهآمیز را دیدم که باعث شد بروم و نسخهی انگلیسی نمایشنامه را بررسی کنم. اما در نسخهی اصلی، این لحنها به این شکل وجود نداشت. برداشت من این بود که وقتی کارگردان از دههی ۶۰ انگلستان الهام میگیرد و قصد دارد اثر را بازسازی کند، باید فضا را هم مدرنتر کند؛ مثلاً فضایی مینیمالتر بسازد و در لحن دیالوگها تغییر دهد.
او ادامه داد: در نسخهی اصلی، اگر جایی لحن تند و تیز میشود، بهصورت موجی ناگهانی است، مثل یک موج سینوسی. اما در این فیلم همه چیز آرام و تدریجی پیش میرود. برای من، این تفاوت باعث شد حس کنم که کار از یک تراژدی کلاسیکِ تقدیری، به درامی مدرن تبدیل شده که در آن، فروپاشی از درون آغاز میشود. به نظر شما کارگردان در این امر موفق بوده؟
عصری ملکی پاسخ داد: من سعی کردم نسخه فیلم و متن نمایشنامه را همزمان دنبال کنم. این نمایش از آن دست آثار است که دانشجویان تئاتر از همان ابتدا باید بخوانند؛ جزو متونی است که هیچوقت کنار گذاشته نمیشود. من هم پیشزمینهای از سالها قبل داشتم و بازخوانیاش برای این جلسه مفید بود. اما مشکلی که دیدم، همین بود: سال گذشته در همین سالن مکبث را داشتیم. آن اجرا فوقالعاده بود؛ از نظر دکور، میزانسن و فضا. صحنه را در گودالی طراحی کرده بودند که از هر طرف به مرکز آن میرسیدی و گویی در پیله خودت گیر افتاده بودی؛ نمادی از فروپاشی درونی. شاید اثر کارگردان، تغییر کوچکی نسبت به متن اصلی داشت، در میزانسنها، دکور و... سرشار از خلاقیت کارگردان بود و باعث میشد ما اثر را از زاویهی نگاه او ببینیم. در این اثر اما چنین ایدهی تازهای دیده نمیشود.
لحنها اندکی تلطیف شدهاند، اما هنوز ما را به سمت یک طراحی مفهومی یا خوانش کارگردانی متفاوت نمیبرد. برای من این همان جایی است که اثر در اجرا کم میآورد.
او در ادامه گفت: یادم است در آن اجرای مکبث که فکر میکنم به کارگردانی مکس بلاتار بود، نسخهی ۶۰ دقیقهای دیدیم که عجیب اما بسیار درخشان بود. در آن اثر، از ابتدا تا پایان، سیر مشاوره، به قدرت رسیدن، شکست و در نهایت فروپاشی کاملاً طراحی شده بود. چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟ هم میتوانست شاخصترین نمونهی نمایش روانشناختی باشد اگر در اجرا همان میزان از جسارت و خلاقیت را داشت.
او ادامه داد: خود فیلم ــ خودِ نمایش ــ اصلاً کلیتِ روابط بین زوجها را فوقالعاده نشان میدهد. یک لحظه؛ من دنیای این نمایش را بر اساس یک تئوری میگذارم: اسمش «واقعیتدرمانی» و نظریه ویلیام گلسر است. این «واقعیتدرمانی» که از تئوری انتخاب میآید، میگوید: وقتی من از چیزی در دنیا همیشه رنج کشیدهام و به دلیل تفکری است که میگوید: «من صلاح تو را بهتر میدانم» و از سوی دیگران نسبت به من اعمال میشود، این دید من را به جایی میرساند که احساس فلاکت، بدبختی و ناکامی میکنم. چرا این اتفاق میافتد؟ چون وقتی «کنترل بیرونی» میشود، بزرگترین دردها و رنجهای ما سراغمان میآید.
برعکسش این است که به «کنترل درونی» برسیم؛ یعنی اگر قرار است دنیایی را عوض کنیم، اول درون خودمان باید عوض شود، نه اینکه بخواهیم جهان بیرون یا دیگران را عوض کنیم، اول از خودم شروع کنم. از دید من، این نکته برای کسی که در حوزهی روانشناسی صحبت میکند، فوقالعاده است؛ اما اگر نتوانیم در درون و سپس در تفکرات و اعمال خود آن را نشان دهیم، فقط در حدِ صحبت باقی مانده است.
ما بهعنوان انسان، پنج نیاز اساسی داریم: نیاز به بقا (زنده ماندن و خوراک)، نیاز به عشق و احساسِ تعلق، نیاز به قدرت و پیشرفت، نیاز به آزادی، نیاز به تفریح. برای اینکه انسان بتواند از درون به آرامش برسد و بتواند رابطهای معقول و درست با دیگران برقرار کند، باید حداقل این پنج نیاز تا حد قابل قبولی تأمین باشد. اما در این کار (نمایش) ما این پنج مورد را بهطور کامل نمیبینیم.
اگر عنصری از «تفریح» وجود دارد، اغلب تبدیل به بازیهای مخرب میشود؛ بازیهایی که طرف مقابل را تخریب میکنند. نمونهاش مرگ پسرِ خیالی است، مهمانِ عجیب و ارتباطات غریب؛ بازیهایی که قرار نیست دیگران لذت ببرند.
در زمینه «قدرت و پیشرفت» هم، شخصیت مرد تمام تلاشش را میکند تا به پیشرفت برسد ـ چه زن را دوست داشته باشد چه نه ـ و حاضر است هر چیزی را زیر پا بگذارد تا به جایگاه برسد: مثلاً تصور اینکه روزی استاد کرسی تاریخ شود، حتی اگر مجبور باشد تمام تخریبها و فشارهای خانوادگی را تحمل کند. موضوع فاصله سنی برای من مسئله اصلی نیست؛ مسئله این است که او حاضر است از هر چیزی بگذرد تا آن جایگاه را به دست بیاورد.
از طرف دیگر، نیاز به عشق و احساسِ تعلق که از جانبِ زن بهصورت آشکار فریاد زده میشود، دیده میشود: زن علناً در مقابل همسرش خیانت میکند تا بگوید «من را ببین، من را ببین». تمام دردش این است که دیده شود؛ دائماً خودش را نهان نمیکند، بلکه تلاش میکند دیده شود و اعلام میکند که «مارتا آدم شکستخوردهای است، من شکست خوردم» و این فریادِ نیاز به دیده شدن است.

در واقع، این فیلم برایم خیلی روشن «هفت عادت مخرب» را معرفی میکند؛ هفت عادتی که نتیجهی کنترل بیرونیاند. در مقابلِ آنها هفت عادتِ سازنده هم وجود دارد که باید جایگزین شوند. اما اینجا ما با آن هفت عادت مخرب مواجهایم. اینها چه هستند؟ چند مورد را میبینیم: رفتارِ مخالفِ مخرب: سرکوبِ مداوم یکدیگر؛ وقتی قرار بوده اتفاقی خوب بیفتد، یکی آن را خراب میکند. شکایت و غر زدنِ مستمر: دائم از هم شکایت میکنند، مثلاً مرد میگوید «اگر تو نبودی من رئیس میشدم» و زن دائم از کمبودها و کوتاهیها گله میکند. تهدید کردن: مرتبا همدیگر را تهدید میکنند: «اگر اینکار را نکنی...»، «اگر سکوت نکنی...» تهدیدها حتی گاهی به حدِ تنبیه فیزیکی و برخورد بد میرسند. باجدادن برای سکوت: به همدیگر باج میدهند تا سکوت کنند؛ نمونههایش در نمایش زیاد است، مثلاً «من نیروی جوانیام را در اختیارت میگذارم، تو موقعیت خانوادگیات را در اختیار من میگذاری و یا در مقابل امکاناتی که موقعیت خانوادگی من در اختیارت گذاشتهاند باید در مقابل اشتباهات و سوءرفتارهای من سکوت کنی».
این کارشناس گفت: کاراکترها مرتب این برخوردها را بین خودشان تکرار میکنند و این یکی از بزرگترین الگوهای رفتاریای است که در این نمایش بهطور کامل میبینیم، همه آن هفت عادتِ مخرب در روابطشان حضور دارد و ما با آنها مواجهایم.
یکی از حاضران در جلسه گفت: در این نمایش، شخصیتها از لحاظ ایدئولوژیک و فرهنگی هم بازتاب دارند؛ مثلاً میبینیم که انتخابهای نویسنده، تفکراتی مانند نژادپرستی یا نازیسم را هم در متن لحاظ کردهاند، اما این کاملاً آگاهانه و درست است؛ چون انسان کامل وجود ندارد.
عصری ملکی گفت: جوان ۲۸ سالهای که تازه وارد زندگی میشود، باعث میشود مرز بین واقعیت و توهم پسر خیالی روشن شود. این موضوع، نظر شخصی نمایش دربارهی ناکامی و محیط پیرامونی است.
او اظهار داشت: وفاداری کامل و صرف به متن، از نظر من، یکی از نقاط ضعف کار بود؛ اما از نظر هماهنگی اجزا، کار فوقالعاده و استثنایی ساخته شده است. حتی صحنههایی مثل شکستن شیشه برای نشان دادن خشم شخصیت، نشاندهندهی قدرت و بضاعت روانی کاراکترهاست. بازیهای درخشان و فضاسازی دکور، عمق درونیات شخصیتها را بهخوبی نشان میدهد؛ کهنگی روابط، درهمریختگی فضا و انزوا در صندلی مطالعه، همه به این اثر غنا دادهاند.
اگر متن اصلی همزمان مطالعه شود، میتوان دید که وفاداری به متن حفظ شده و تفکر درخشان کارگردان، زاویهی دید و برداشت شخصی او در اثر حضور ندارد. این همان نکتهای است که در اجراهای برخی از کارگردانهای جوان مشاهده میکنیم: داشتن بازیگر عالی و متن فوقالعاده و طراح کاربلد، اما عدم ارائهی تفکر و امضای کارگردان.
او گفت: شکست هویت که در اثر اعمال مداوم هفت عادت مخرب در فرد ایجاد میشود با ۴ نشانه اصلی شامل: ۱. تصور خود به عنوان فردی منفور، ناخواستنی و طرد شده ۲. عدم توانایی در صمیمیت و مشارکت با دیگران ۳. عدم پیگیری و انجام تعهدات ۴. فردی ناامید و درمانده در فرد نمایانگر میشود که این چهار ویژگی به ویژه در شخصیت مارتا به روشنی نمایان میشوند و مخاطب را به تفکری عمیق دعوت میکنند.
عسل عصری ملکی در جمعبندی نشست گفت: مشکل شخصی من با اثر این است که امضای کارگردان و زاویه دید شخصی او کمتر دیده میشود. بازیگران حرفهای و متن فوقالعاده موجود است، اما وقتی همه چیز عین متن پیش میرود، خلاقیت کارگردان کمتر خود را نشان میدهد.