اسطورهها نمیمیرند، پوست میاندازند
سینمای امروز با بازنگری در داستانهای کهن، چهرهای تازه و انسانیتر ارائه میدهد. آثار جدید نشان میدهند حتی روایتهای قدیمی هم میتوانند بازتاب دغدغههای معاصر و احساسات امروزی باشند.
حتی قبل از ظهور سینما زمانی که فقط داستانگویی و نهایت نمایش وجود داشت روایتها با اسطورهها گره خورده بودند با وجود اساطیر قصهها ساخته میشدند و جان میگرفتند.
در دنیای امروز وقتی ژانرها به فراوانی رسیدن و از هر موضوعی یک جهان داستانی خلق میشود. همچنان نگاه به گذشته و بهرهوری از اسطوره پابرجاست و اسطورهها، کهن الگوها با سینمای امروزی گره خورده و الهام بخش داستانها و شخصیتها هستند.
اما اخبار جدید ساختههای جدید نشان میدهد که اقتباسی آزاد، نگاهی تازه، بازآفرینی و حتی بازنویسی اسطورهها روش سازندهها برای خلق داستانی است که حتی اگر به گذشته پیوند خورده، قصهای تازه برای گفتن داشته باشد.
بازگشت دراکولا به سینما در قالبی دیگر
فیلم «پسران آبراهام» به کارگردانی ناتاشا کرمانی، اقتباسی از داستانی نوشتهی جو هیل است.
او اشاره کرده است که ابتدا با داستان کوتاه Joe Hill آشنا شده بود و بهعنوان یک خواننده فکر نمیکرد که فورا بشود فیلمش کرد، اما چون خودش از طرفداران رمان Dracula اثر Bram Stoker بود، این کار برایش چالشی جذاب شد.
روایت، دو دهه پس از نبرد معروف ونهلسینگ با دراکولا میگذرد؛ جایی که پسران او در سایهی ذهن شکاک پدر خود بزرگ میشوند و کمکم درمییابند شاید هیولا مدتهاست درون ذهنشان زندگی میکند.
کرمانی در گفتوگویی گفته است: «تمرکز فیلم نه صرفا روی شکار هیولا، بلکه بر روی رابطه پدر و پسرها، ترسها، میراث و پرسشهایی درباره اعتماد به بزرگترها است. وفاداری به منبع: او تاکید کرده که میخواسته «اسطوره» یا «افسانه» ونهلزینگ را دستکاری نکند، بلکه از دیدگاه متفاوتی به آن نگاه کند، اما از قوانین کلی داستان هیولاها و خونآشامها خارج نشود.»
فرانکشتاین بار دیگر به سینما سر میزند
دل تورو سازنده فیلم فرانکشتاین گفته است که برای او «فرانکشتاین صرفا هیولاها نیست؛ درباره پدر و پسری است که یکدیگر را از دست دادهاند».
یعنی دکتر و مخلوقش دشمن هم نیستند، بلکه دو روح تنها هستند که از فقدان و تنهایی رنج میبرند.
او گفته که هدفش ترساندن صرف نبوده، بلکه نزدیک شدن به «قلب وحشت» است؛ جایی که تنهایی از هر هیولایی ترسناکتر است.
دل تورو گفته میخواسته داستان کلاسیک «فرانکشتاین» را به سبک خود و با احساسات خودش روایت کند و فقط نسخهای مشابه آثار پیشین نباشد. او میگوید: «میخواستم داستان پدری و پسری را تعریف کنم و نشان دهم که میتوان با نقصها و دردها کنار آمد و انسان ماند.»
فرانکشتاین برای دل تورو یک موجود ترسناک نیست بلکه نماد احساس تنهایی، بیگانگی و جستوجوی هویت است.
بازنویسی خدایان کهن همزمان با موج بازخوانی کلاسیکها
سریال «کائوس» بازخوانی امروزی اسطورههای یونان است. زئوس در این روایت دیگر خدای مقتدر کوه المپ نیست، بلکه حاکمی پریشان و خسته است که از فروپاشی قدرت خود میترسد. جهان اسطورهای در قالبی معاصر و طنزآمیز بازآفرینی شده و خدایان و انسانها درگیر بحرانهای انسانی و سیاسی زمانهاند. هدف اثر، نشان دادن شکنندگی قدرت و چهره انسانی خدایان در دنیایی است که ایمان و اقتدار افسانهای رنگ باخته است.
فیلم «موزیک» ساخته «آنگلا شانلک» نیز برداشت شاعرانه و مدرنی از سرگذشت «اودیپوس» است. داستان نوزادی رهاشده، کور شدن، گناه و تقدیر را در قالب زندگی روزمره و سکوت به تصویر میکشد؛ تراژدی اینبار نه در فاجعه، بلکه در گذر آرام زمان رخ میدهد. فیلم با زبان تصویر و موسیقی، پرسشی درباره آگاهی، سرنوشت و امکان رهایی انسان معاصر از چرخه تکرار سرنوشت پیش میکشد.
نویسندگان با بازآفرینی اسطورهها، دنبال یافتن چهرهای انسانیتر از خدایان، قهرمانان و هیولاهای کهن هستند. دراکولا دیگر فقط خونآشام نیست، بلکه سایهی ترسهای پنهان ذهن ماست. فرانکشتاین، هیولایی تنهاست که درد تنهاییاش از وحشتش عمیقتر است. زئوس دیگر فرمانروای مطلق آسمانها نیست و اودیپوس در سکوت، سرنوشت خود را میپذیرد.
این چهرههای تازه یادمان میآورند که اسطورهها نمیمیرند؛ فقط پوست میاندازند تا هر نسل، خود را دوباره در آینهی آنها ببیند.