چرایی سخنان محمود سریع القلم/ بازگشت قدرت به کدام طبقه؟
دکتر سامان فریدونی
در روزهای اخیر انتشار سخنانی از محمود سریع القلم درباره نقش طبقه متوسط در سیاست و این ادعا که «پست های کلیدی باید به افراد طبقه متوسط سپرده شود» واکنش های فراوانی برانگیخت. منتقدانی این سخنان را طبقه محورو تبعیض آمیزتوصیف کردند.
اینجانب معتقدم سخنان ایشان نه توصیه ارزشی بلکه مسئله ای جامعه شناسانه است و در خصوص ساختار بیان میگردد نه حق طبیعی بنابراین نباید با نگاهی ارزشی به آن پرداخته شود.
در تمام جوامع، طبقه متوسط فرهنگی ــ به دلیل شیوه زندگی، تحصیلات و شبکههای شغلیاش ــ بیشترین هزینه را برای بیثباتی و منافع رانتی که به آن تعلق نمیگیرد میپردازد. اگر این گروه در طراحی سیاست حضور نداشته باشند، «زبان عمومی» سیاستگذاری فرو میپاشد و جای آن را «زبان سهمخواهی» میگیرد.
در ایرانِ با فاصله گرفتن ازانقلاب و آرمان های آن «ورود طبقات فرودست به قدرت» عمدتاً از مسیر «دولتمحوری» صورت گرفت. در واقع طبقات فرودست بدون تحول نهادی بلکه بر مبنای وفاداری سیاسی و ایدئولوژیک دچار جا به جایی طبقاتی شدند. به بیان دیگر ورود طبقات فرودست به دولت نه در قالب یک فرایند دموکراتیک از پایین به بالا بلکه از طریق دولت محوری و تخصیص منابع از بالا اتفاق افتاد که معنای آن میشود دولت سازی از طریق رانت.
در این چارچوب پست و مقام بعنوان یک کالای رانتی عمل کرد که نه بر اساس شایستگی ها بلکه بر مبنای هم نظری سیاسی و ایدئولوژیک و خاستگاه طبقاتی توزیع شد. نتیجه آن شکل گیری دولتهای دو پاره و متفاوت در دوران جمهوری اسلامی است. برخی از این دولتها بوروکرات و توسعه محور و برخی دیگر عدالت محور و انقلابی شدند. بعنوان مثال دولت هاشمی رفسنجانی را می توان بعنوان دولتی توسعه محور برآمده از طبقه متوسط و دولت احمدی نژاد را برآمده از طبقات فرودست و عدالت محور قلمداد کرد. این دو پارگی خود را در قالب تضاد میان توسعه گرایی و عدالت محوری نشان داد، تضادی که در نهایت به بی ثباتی و تزلزل در جامعه سیاسی منجرشد.
دولت هاشمی رفسنجانی نماینده بخش هایی از طبقه متوسط سنتی و مدرن و آشنا با اقتصاد جهانی و طرفدار توسعه زیر ساختی بود. از ویژگی های دولت هاشمی اتکا به بوروکرات ها و تکنوکرات ها، تمرکز بر توسعه اقتصادی و بازسازی ویرانه های جنگ، سیاست خارجی تنش زدا در راستای توسعه، توجه به سرمایه گذاری، خصوصی سازی و ادغام در اقتصاد جهانی بود. تفکرغالب در دولت هاشمی توسعه اقتصادی را پیش نیاز برقرای عدالت اجتماعی میدانست یعنی دولتمردان معتقد بودند باید اقتصاد تقویت شود تا منابع قابل توزیع افزایش یابد.
به همین دلایل میتوان دولت هاشمی را نمادی برای طبقه متوسطه که آرمان توسعه خواهی دارد دانست.
اما دولت احمدی نژاد برآمده از طبقات فرودستی بود که توسعه اقتصادیِ دوران هاشمی و توسعه سیاسیِ دوران خاتمی ره آوردی برای آنان نداشت. این طبقه با سرخوردگی از سیاست های آنان، با تکیه بر شعارهای احمدی نژاد که تاکید بر طبقه فرودست وبرقراری عدالت داشت به قدرت رسید. پیروزی احمدی نژاد مدیون بسیج اقشار کم درآمد و حاشیه نشینان شهری بود. دولت احمدی نژاد تلاش داشت منابع را بصورت مستقیم توزیع کند، به همین علت به راهکار یارانه نقدی روی آورد، با سفرهای استانی و طرح های زود بازده به مناطق دور افتاده و محروم نظر داشت ، اما تصمیم های پرشتاب، بی اعتنایی به برنامه ریزی و خصومت با ساختار بوروکراتیک به تورم ساختاری، بی ثباتی اقتصادی و کاهش سرمایه گذاری خارجی و داخلی انجامید.
بهرحال هر دو دولت کارنامه موفقی نداشتند، یکی به دلیل فقدان توزیع عادلانه یا همان عدالت محوری و دیگری به علت عدم برنامه ای مناسب برای توسعه یا همان توسعه گرایی.
مقایسه این دو دولت نشان میدهد بحث طبقه و سیاست بحثی فردی یا اخلاقی نیست بلکه ریشه در ساختار طبقاتی و نیازهای متفاوت دارد. طبقه متوسط به دلیل برخورداری از ثبات نسبی، آینده نگر و توسعه طلب است اما طبقات فرودست به دلیل فشار معیشتی، در تلاش است تا شرایط موجود را تغییر داده، طرحی نو در افکنده و عدالت را آنطور که میخواهد اجرایی گرداند.
در جامعه شناسی کلاسیک و معاصر بارها تاکید شده که موقعیت طبقاتی افراد نوع خاصی از افق انتظارات و اولویت های ارزشی را تولید میکند. این امر نه تنها در رفتار فردی بلکه در الگوی حکمرانی نیز خود را باز تولید مینماید.
بسیاری از نظریه پردازان در حوزه جامعه شناسی از جمله هانتینگتون، دال، آرون تاکید دارند طبقه متوسط به دلیل برخورداری از سرمایه های پایدارتر فرهنگی، منزلتی و اقتصادی،تمایل بیشتری به توسعه ، ثبات نسبی و آینده نگری دارند. بوردیو طبقه متوسط را حامل عادت واره آینده نگر میداند، یعنی به طور طبیعی این طبقه به سمت برنامه ریزی، حمایت از نهادهای بوروکراتیک، توسعه آموزشی و اقتصادی و ثبات نهادی گرایش دارد
در نگاه آنان وضعیت طبقه فرودست متفاوت است. ماکس وبر معتقد است طبقات فرودست بیش از استفاده از عقلانیت ابزاری بر عقلانیت احساسی تکیه میکنند و این باعث میشود که در دنیای سیاست رفتار آنان به مشارکت های رادیکال ، شور سیاسی و دنبال روی از رهبران کاریزماتیک بیانجامد. بوردیو معتقد است عادت واره طبقات فرودست حال نگر و واکنشی است و ورود آنان به قدرت میدان سیاست را به میدان مطالبات عاجل تبدیل میکند. در اندیشه آمارتیاسن، به دلیل فشار معیشتی طبقات فرودست در وضعیتی زندگی میکنند که میزان نا امنی ساختاری در آن بالاست. بنا به دلایل فوق است که این طبقات به امروز بیش از آینده توجه دارند ، توسعه گرایی در این طبقات کمتراست و بیش از هر چیزی به دنبال برقراری عدالت به منظور بازتوزیع منابع هستند و دولت های برآمده از این طبقات پوپولیستی، عدالت محور به معنای توزیع گرا و کم اعتنا به نهادهای بوروکراتیک و روندهای بلند مدت توسعه می باشند. در واقع دولت ها بازتابی از پایگاه اجتماعی خود هستند.
خلاصه اینکه تجربه جهانی که بیانگر نقش طبقه متوسط در توسعه است یک چیز، و اینکه قدرت سیاسی مخصوص طبقه متوسط باشد چیز دیگری است که از سخنان دکتر سریع القلم برداشت دوم انجام شد.
بنابراین نباید بحث اخیر را به تحقیر فقرا یا برتری بورژوازی تقلیل داد بلکه باید آنرا گامی به سوی فهم بهتر پیوند پیچیده میان ساختار طبقاتی، حکمرانی و توسعه دانست. فهمی که اگر از سطح هیجانی به عمق علمی منتقل شود، می تواند راهکار سیاست گذاری واقع گرایانه تری برای آینده ایران باشد.