میدان و دیپلماسی در قرن ۲۱
پیتر ریکتز معاون سابق وزارت خارجه انگلیس در یک جلسه پارلمان این کشور گفته بود:” ژنرال ها به شما خواهند گفت که نیروهای مسلح برای پرهیز از درگیری و دستیابی به اثرات سیاسی قدرت نظامی، به دیپلمات ها نیاز دارند.”
حمید روشنائی در یادداشتی در روزنامه آرمان امروز نوشت:
پیتر ریکتز معاون سابق وزارت خارجه انگلیس در یک جلسه پارلمان این کشور گفته بود:” ژنرال ها به شما خواهند گفت که نیروهای مسلح برای پرهیز از درگیری و دستیابی به اثرات سیاسی قدرت نظامی، به دیپلمات ها نیاز دارند.”
این سخن بارسنگینی از معنا را در درون خود دارد. دیپلماسی می تواند در شروع نشدن جنگ و کمک به تاثیر پذیری نیروهای نظامی بر طرف مقابل، نقش مهمی ایفا کند. موضوعی که بسیاری از پیچیدگی های روابط بین کشورها را توضیح می دهد.
در چینش های میز مذاکرات (اگر موضوع نظامی نباشد)، غالبا نظامیان در ردیف دوم و پشت سر دیپلمات ها و مقامات ارشد می نشینند و این به معنای آن است که پشت سیاستمداران به قدرت نظامی گرم است و آنها تکیه گاه یک حرکت دیپلماتیک هستند. قدرت نظامی و دیپلماسی دو ابزار اصلی سیاست خارجی کشورها می باشند که معمولاً مکمل همدیگر هستند و نه جایگزین هم. غالبا قدرت نظامی، هسته سیاست خارجی و دیپلماسی، پوسته و بدنه آن است که به اشکال مختلف تزیین می شود.
قدرت نظامی، شامل توان بازدارندگی، دفاعی و در صورت لزوم تهاجم علیه دشمنان یک کشور است و کارکرد اصلی آن بازدارندگی است یعنی جلوگیری از تهدید یا حمله از سوی کشورهای دیگر. اما دیپلماسی ابزار گفتوگو، مذاکره، ائتلافسازی و حل و فصل مسالمتآمیز اختلافات است. اگر چه در ظاهر این دو در دو سوی یک معادله قرار می گیرند اما در نهایت به یک پاسخ می رسند و آن منافع ملی کشور است.
دیپلماسیِ موفق، دبپلماسی است که برروی ستون های قدرت از جمله قدرت نظامی بنا شده است و قدرت نظامی بدون استفاده از دیپلماسی، ابتر، نارس و خطرناک است و میتواند به انزوای منطقه ای و بین المللی، فرسایش اقتصادی و بیثباتی کشور منجر شود. اما همراهی آنها، ترکیبی متوازن و قدرتی هوشمند را رقم می زند.
کشورها زمانی می توانند بیشترین نفوذ و امنیت را داشته باشند که از قدرت نظامی برای بازدارندگی استفاده کنند و نه لزوماً جنگ و تهاجم.. و این توانایی را داشته باشند که از دیپلماسی بعنوان ابزار اصلی تأمین منافع و مدیریت بحران استفاده کنند.
موارد تاریخی بسیاری هست که نشان می دهد پیوند این دو مهم، می تواند به موفقیت منجر شود. بهترین نمونه آن در اسلام، حرکت پیامبر در سال ششم هجری به سوی مکه بود که با وساطت و دیپلماسی به صلح حدیبیه منجر گردید و زمینه را برای فتح مکه بدون خونریزی فراهم کرد. نمونه جدیدتر در قرن بیستم اتفاق افتاد و آن، بحران موشکی کوبا (۱۹۶۲) بود که دو ابرقدرت وقت یعنی آمریکا و شوروی را تا آستانه جنگ اتمی به پیش برد. لیکن مدیریت رهبران دوکشور ( کندی و خروشچف ) مانع از جنگ اتمی گردید و در نهایت، به عقبنشینی شوروی از کوبا و آمریکا از ترکیه منجر شد.
اما نمونه هایی که در آن از دیپلماسی به عنوان یک ابزار استفاده نگردید و در نهایت به شکست انجامید می توان به حملات ناپلئون بناپارت و هیتلر به روسیه و شوروی اشاره کرد که تکیه بر قدرت، چشم رهبران فرانسه و آلمان را کور کرد و در نهایت به شکست انجامید.
در قرن بیست ویکم که معادله جهانی در حال دگرگونی است، این موضوعات نیز تغییرات خود را دارند. امروزه رابطه میان دیپلماسی و قدرت نظامی پیچیدهتر و چندلایهتر از گذشته شده است. اگرچه قدرت نظامی همچنان یکی از ارکان اصلی قدرت ملی به شمار میرود، اما نقش آن دیگر صرفاً در میدان نبرد تعریف نمیشود؛ بلکه در تعامل تنگاتنگ با دیپلماسی، اقتصاد، فناوری و افکار عمومی قابل تعریف است. در گذشته، قدرت نظامی عمدتاً به معنای توانایی شکست دادن دشمن در جنگهای کلاسیک بود. اما امروز، قدرت «سخت» (نظامی) در کنار قدرت «نرم» (دیپلماسی، فرهنگ، مشروعیت بینالمللی) تبدیل به «قدرت هوشمند» می شود. کشوری موفقتر است که بتواند از توان نظامی خود بهعنوان پشتوانهی دیپلماسی استفاده کند، نه جایگزین آن.
نمونه این شرایط را می توان در اقدامات آقای ترامپ رئیس جمهور آمریکا مشاهده کرد. وی در روزهای اولیه ریاست جمهور و دوران انتخابات دومین دور ریاست جمهوری اش، سخنانی در پایان دادن به بحران های مختلف از جمله اوکراین، فلسطین و.. می داد لیکن پس از گذشت یکسال هنوز در ابتدای راه حل ها مانده است. همه می دانند که بزرگترین قدرت نظامی جهان، ایالات متحده است اما همین کشور در مقابل قدرت یک گروه کوچک مانند حوثی ها، مجبور به عقب نشینی گردید.
امروز دامنه دیپلماسی بسیار گسترده تر از گذشته است. اگر روزی سرنوشت کشورها در اتاق های دربسته و میزهای مذاکرات تعیین می گردید، اکنون شبکه های مجازی و رسانه ها هستند که سرنوشت بسیاری از سیاستمداران و کشورها را تعیین می کنند. فناوریهای نوین مانند پهپادها، جنگ سایبری، هوش مصنوعی و سلاحهای دقیق توانسته اند مرز میان جنگ و صلح را مبهم کنند.
از سوی دیگر، بازیگران غیردولتی (گروههای شبهنظامی، شرکتهای فناوری، رسانهها) بر معادلات دیپلماتیک و نظامی اثر می گذارند و نیاز به دیپلماسی چندجانبه و انعطافپذیر را، افزایش میدهند.
در قرن بیستویکم، نه دیپلماسی بهتنهایی کافی است و نه قدرت نظامی بهتنهایی کارساز می باشد. ترکیب هوشمندانهی دیپلماسی فعال، قدرت بازدارنده، مشروعیت بینالمللی و مدیریت افکار عمومی، مسیر موفقیت کشورها را فراهم میکند. آینده از آنِ دولتهایی است که جنگ را آخرین گزینه بدانند اما برای آن آماده باشند.