ایمان بیاوریم به پایان فصل سرد
تحریم، برای ما ایرانیها، دیگر یک واژه نیست؛ واقعیتی است که در تار و پود زندگیمان تنیده شده است.

حمید قنبری معاون دیپلماسی اقتصادی وزارت امور خارجه در یادداشتی در روزنامه ایران نوشت:
۱. واقعیتی به نام تحریم
تحریم، برای ما ایرانیها، دیگر یک واژه نیست؛ واقعیتی است که در تار و پود زندگیمان تنیده شده است. بیش از دو دهه است که هر خانوادهای، هر بنگاه اقتصادی و هر مقام سیاسی در این کشور به نوعی با آن درگیر بوده است. تحریم دیگر مفهومی انتزاعی یا صرفاً بینالمللی نیست؛ در چشمان یکدیگر میخوانند.
با این حال، در سالهای اول، ما با تحریمها نه از موضع پذیرش و شناخت، بلکه از موضع انکار روبهرو شدیم. آن روزها، در میان هیاهوی سیاسی، کسانی میگفتند:«تحریمها کاغذپارهاند.» شاید هدفشان آرام کردن جامعه بود یا شاید خودشان هم باور داشتند که تحریم نمیتواند اثری داشته باشد. اما واقعیت، آرام و بیصدا، راه خودش را رفت. کارخانهها یکییکی با کمبود قطعات روبهرو شدند، ارز کمیاب شد، بیماران، داروهای خاص را پیدا نمیکردند و خانوادهها فهمیدند که تحریم فقط سیاست نیست، بلکه سایهای است که تا عمق زندگی مردم
پیش میرود.
در چنین فضایی، نگاه حاکمیتی نیز کمکم تغییر کرد. سیاست انکار، جای خود را به سیاست تعامل داد.
دولتمردان دریافتند که نمیتوان تا ابد پشت شعارها پناه گرفت و واقعیت اقتصادی را نادیده انگاشت. جامعه انتظار داشت راهی برای رفع تحریمها پیدا شود، حتی اگر برای آن لازم باشد انعطافهایی نشان داده شود که تا پیش از آن، در فضای سیاسی ایران، غیرقابل تصور بود. در نتیجه همین چرخش تدریجی، برجام شکل گرفت؛ توافقی که در تابستان ۲۰۱۵ امضا شد و امیدی آفرید که شاید بتوان از این دور باطل رهایی یافت. در آن روزها، واژه «لغو تحریم» نه فقط در تیتر خبرها که در دل مردم نیز طنین داشت؛ انگار پنجرهای به سوی نفس کشیدن باز شده بود.
اما تاریخ همیشه مطابق خواستهها پیش نمیرود. برجام هم نپایید؛ مخالفتها در واشنگتن و فشارها در منطقه، این توافق را شکننده کرد و امید مردم بار دیگر در گرد و غبار بیاعتمادی فرو رفت. سالهاست که بازگشت به برجام، احیای توافق یا دستیابی به توافقی تازه بر سر زبانهاست، اما هیچکدام از این تلاشها هنوز به نتیجه
نرسیدهاند.
اکنون، پس از جنگ دوازده روزه و حمله به ایران در میانه مذاکرات، پرسشها دوباره به شکلی دردناک بر سر زبانها افتادهاند: آیا راهی باقی مانده است؟ آیا به بنبست رسیدهایم؟ آیا باید با تحریمها کنار بیاییم، بیآنکه امیدی به رفع آنها باشد؟ آیا مسیر ما به سرنوشت عراقِ پس از جنگ خلیجفارس شباهت پیدا میکند، جایی که جامعهای زیر بار تحریمها به آرامی فرسوده شد؟
بعضی همین را میگویند؛ میگویند تحریمها تا اطلاع ثانوی تقدیر ما شدهاند و دیگر نمیتوان در برابرشان ایستاد. اما پیش از آنکه تسلیم چنین قضاوتی شویم، باید لحظهای مکث کنیم و به تاریخ نگاه بیندازیم. تاریخ تحریمها، تاریخی است پر از فراز و فرود، پر از تجربههایی که نشان میدهد تحریمها نه جاودانهاند و نه همیشه با یک فرمول واحد به پایان میرسند. در واقع، هیچ تحریمی در جهان تا ابد پایدار نمانده است؛ گاه با توافق، گاه با تغییر سیاسی، گاه با فرسایش تدریجی و گاه حتی با دگرگونی در معادلات بینالمللی به پایان رسیده است.
اکنون وقت آن است که این پرسش را از نو مطرح کنیم: آیا تنها راه پایان تحریمها توافق سیاسی یا تغییر رژیم است؟ یا در مسیر تاریخ، نمونههایی وجود داشته که تحریمها به شکلهای دیگری فروکش کردهاند؟ برای یافتن پاسخ، باید سفری به گذشته داشته باشیم، به پرونده کشورهایی که پیش از ما با این ابزار فشار روبهرو شدند و روزی، دیر یا زود، از زیر سایه آن بیرون آمدند.
۲. پرسش محوری: آیا تحریمها همیشه با توافق
تمام میشوند؟
در فضای امروز، وقتی از «پایان تحریمها» سخن میگوییم، ذهن بیشتر ما به سرعت به سمت توافق سیاسی میرود. گویی پایان هر تحریم، ناگزیر باید بر میز مذاکره رقم بخورد؛ جایی که طرفین پس از کشمکشهای فراوان، روی کاغذ امضا میزنند و دوربینها لبخندها را ثبت میکنند. اما واقعیت تاریخی، پیچیدهتر از این تصویر ساده است. بسیاری از تحریمها در جهان نه با توافق رسمی پایان یافتهاند، نه با فروپاشی سیاسی طرف هدف، بلکه در مسیرهایی مبهمتر، تدریجیتر و گاه پیشبینیناپذیر فروکش کردهاند.
مشکل اینجاست که ما تحریم را معمولاً پدیدهای سیاسی میدانیم، در حالیکه ماهیت آن درهم تنیده است: اقتصادی، اجتماعی، روانی و حتی اخلاقی. وقتی تحریم بر جامعهای سایه میاندازد، فقط تراز تجاری یا نرخ ارز را جابهجا نمیکند، بلکه ادراک مردم از «آینده» را نیز تغییر میدهد. در چنین شرایطی، پایان تحریمها نیز کمتر شبیه یک لحظه تاریخی و بیشتر شبیه یک فرآیند تدریجی تغییر است؛ گاهی در سیاست، گاهی در اقتصاد و گاهی حتی در ذهن ملتها.
اگر بخواهیم از تجربه دیگران بیاموزیم، باید این پرسش ساده را به پرسشهای دقیقتر بشکنیم:
آیا تحریمها زمانی پایان مییابند که هدف سیاسی تحریمکننده محقق شود؟
یا زمانی که هزینه ادامه تحریم از فایدهاش بیشتر میشود؟
آیا تحریم میتواند خود تحریمکننده را خسته کند، چنانکه از درون فرو بپاشد؟
و مهمتر از همه، آیا همیشه لازم است که کشور هدف «تسلیم» شود تا تحریمها برداشته شوند؟
پاسخ این پرسشها را نمیتوان در تیتر خبرها یافت. باید به تاریخ سرک کشید و پرونده تحریمهای بزرگ را ورق زد؛ پروندههایی که هر کدام داستانی دارند، سرنوشتی و در پایان، درسی. در این سفر، نه فقط با شکستها و پیروزیها، بلکه با چگونگی پایان تحریمها روبهرو میشویم؛ اینکه کدام از درون فرو پاشید، کدام با مذاکره به نقطه عطف رسید و کدام چنان طولانی شد که عملاً بیاثر شد.
تاریخ، گاهی آموزگار آرامی است، اما حافظهای دقیق دارد. اگر از او درست بپرسیم، پاسخ میدهد. پس بیایید از او بپرسیم: تحریمها چگونه تمام میشوند؟
۳. سفر در تاریخ تحریمها: روایتهایی از پایان
برای فهمیدن اینکه تحریمها چگونه تمام میشوند، باید کمی از سیاست روز فاصله بگیریم و به عقب نگاه کنیم. تاریخ، آزمایشگاهی است که در آن بارها و بارها دولتها، ملتها و نظامهای بینالمللی نسخههای مختلف «فشار اقتصادی» را آزمودهاند. برخی از آن تجربهها با شکست کامل روبهرو شدهاند، برخی با مصالحه و برخی با فرسایش متقابل تا جایی که تحریم دیگر معنای خود را از دست داده است.
آغاز تاریخ تحریمها
چهارصد سال پیش از میلاد، آتن علیه همسایه کوچک خود، مگارا، تحریم تجاری وضع کرد. آنها میخواستند با بستن راههای دادوستد، مگارا را وادار به تسلیم کنند. اما تحریم، همانطور که اغلب در تاریخ تکرار شده، به ابزاری برای خشم و درگیری بدل شد. مگارا دست به مقاومت زد، متحدانش را فرا خواند و جهان یونانی به سوی جنگ پلوپونزی رفت؛ یکی از خونبارترین جنگهای باستان. این اولین درس تاریخ بود: وقتی تحریم جای گفتوگو را بگیرد، دیر یا زود، صداهای توپها شنیده میشود. پایان آن تحریم، نه در میز مذاکره، بلکه در میدان جنگ رقم خورد.
وقتی تحریمکننده در دام خود گرفتار شد
بیش از دو هزار سال بعد، ناپلئون بناپارت کوشید با «نظام قارهای» خود، بریتانیا را خفه کند. فرمان داد که همه بنادر اروپا از دادوستد با لندن منع شوند تا اقتصاد بریتانیا از درون فرو بپاشد. اما نتیجه چیز دیگری بود؛ بازارهای قاچاق شکوفا شدند، متحدان اروپایی از کمبود کالا به تنگ آمدند و اقتصاد فرانسه خود دچار بحران شد. سرانجام، این امپراطوری تحریمکننده بود که شکست خورد.
تحریم ناپلئون نه با مذاکره پایان یافت و نه با تغییر رژیم در لندن، بلکه با فرسایش قدرت تحریمکننده. این دومین درس تاریخ بود: گاهی تحریم آنقدر سنگین است که قبل از هدف، دامن فرستنده را میگیرد.
جامعه ملل و موسولینی:
وقتی اجماع جهانی فرو میریزد
در سال ۱۹۳۵، وقتی موسولینی به اتیوپی حمله کرد، جامعه ملل تصمیم گرفت تحریمهایی علیه ایتالیا وضع کند؛ اولین تحریم چندجانبه بزرگ در قرن بیستم. اما آمریکا عضو جامعه ملل نبود، آلمان از موسولینی حمایت میکرد و چند کشور کلیدی هم بیمیل به ادامه فشار بودند. نفت و فولاد همچنان به ایتالیا میرسید و موسولینی کار خود را کرد. وقتی آدیسآبابا سقوط کرد، اعضای جامعه ملل تحریمها را بیسروصدا کنار گذاشتند.
پایان این تحریم، در واقع شکست اراده جمعی جهان بود. هیچ توافقی امضا نشد، فقط سکوت آمد. این سومین درس تاریخ بود: تحریم، اگر پشتوانه سیاسی و اجماع نداشته باشد، پیش از آنکه به هدف برسد، از درون تهی میشود.
بحران سوئز:
وقتی تحریم به ابزار دیپلماسی بدل میشود
در ۱۹۵۶، بریتانیا، فرانسه و اسرائیل با حملهای ناگهانی به مصر، کانال سوئز را اشغال کردند. آمریکا، برخلاف انتظار متحدانش، با این اقدام مخالفت کرد و با تحریمهای مالی و ارزی لندن را تحت فشار گذاشت. ارزش پوند در بازارهای جهانی سقوط کرد و دولت ایدن دریافت که بدون حمایت واشنگتن، اقتصادش تاب نمیآورد. در کمتر از دو ماه، بریتانیا عقب نشست و نیروهایش را خارج کرد.
پایان این تحریم، نمونه کمیابی از موفقیت سریع و قاطع بود ؛ تحریمی که نه به جنگ انجامید و نه به بنبست، بلکه در چهارچوب دیپلماسی، هدف سیاسی خود را محقق کرد.
رودزیا: فرسایش زمان و سقوط تدریجی
یک رژیم
در ۱۹۶۵، دولت سفیدپوست ایان اسمیت در رودزیا (زیمبابوه امروزی) اعلام استقلال کرد. بریتانیا و سپس سازمان ملل او را تحریم کردند. سالها، این تحریمها بینتیجه ماند؛ رژیم رودزیا از طریق آفریقای جنوبی و پرتغال کالا وارد میکرد و بازار سیاه شکوفا بود. اما با گذشت زمان، ترکیب فشار اقتصادی، جنگ داخلی و انزوای جهانی رژیم را فرسود. سرانجام در ۱۹۷۹، اسمیت به میز مذاکره بازگشت و قدرت را به اکثریت سیاهپوست واگذار کرد.
پایان این تحریم، نه لحظهای ناگهانی بلکه فرآیندی فرسایشی بود ؛ گام به گام، سال به سال، تا جایی که ادامه وضعیت ممکن نبود.
تحریم نفتی اعراب علیه غرب:
فشار، سپس مصالحه
در ۱۹۷۳، کشورهای عربی عضو اوپک صادرات نفت به آمریکا و غرب را قطع کردند تا آنها را وادار به فشار بر اسرائیل کنند. قیمت نفت چهار برابر شد، اقتصاد جهان لرزید و صفهای طولانی بنزین در شهرهای آمریکا شکل گرفت. اما بهتدریج با میانجیگری واشنگتن و تغییر موازنه جنگ، اعراب تولید نفت را از سر گرفتند. تحریم پایان یافت، نه با شکست و نه با پیروزی کامل، بلکه با تعدیل اهداف و بازگشت به منطق مصالحه.
آفریقای جنوبی:
تحریمهایی که به وجدان جهان تکیه داشتند
شاید هیچ تحریمی به اندازه تحریمهای ضدآپارتاید آفریقای جنوبی در حافظه جمعی بشر نمانده باشد. از تحریمهای سازمان ملل و آمریکا گرفته تا بایکوتهای فرهنگی، ورزشی و دانشگاهی، همه جهان به تدریج پشت مردم سیاهپوست ایستاد. اقتصاد آفریقای جنوبی بهمرور از سرمایه خارجی تهی شد و جامعه سفیدپوست نیز از انزوای بینالمللی به تنگ آمد. در نهایت، در اوایل دهه ۱۹۹۰، رژیم آپارتاید فروپاشید و نلسون ماندلا آزاد شد.
پایان این تحریم، نتیجه ترکیب فشار خارجی و تحول درونی بود. جهان تحریم کرد، اما مردم آفریقای جنوبی نیز تغییر را خواستند.
لیبی، ایران و روسیه: تجربههای معاصر
در دهه ۱۹۹۰، لیبی تحت رهبری قذافی سالها زیر تحریم ماند تا سرانجام در ۲۰۰۳ با پذیرش مسئولیت بمبگذاریها و کنار گذاشتن برنامههای تسلیحاتی، به توافقی سیاسی رسید و تحریمها لغو شد. ایران در ۲۰۱۵ با برجام گام مشابهی برداشت، هرچند مسیر آن ناتمام ماند. روسیه در ۲۰۱۴ و سپس ۲۰۲۲ با تحریمهای گسترده روبهرو شد و هنوز نتیجه نهایی روشن نیست. اما همانطور که جنتلسون میگوید، «هیچ تحریمی تا ابد دوام نیاورده است؛ آنچه میماند، شکل پایان آن است ؛مذاکره، مقاومت، یا تغییر در معادلات جهانی.»
از آتن تا قذافی، از موسولینی تا ماندلا، تاریخ به ما میگوید: «تحریمها همیشه با توافق تمام نمیشوند، اما همیشه پایان دارند.»
پایان تحریم ممکن است در دفتر دیپلماتها نوشته شود، یا در فرسایش تدریجی اقتصاد، یا در دگرگونی ذهنها. هیچ جامعهای در تحریم ابدی نمانده است؛ مسأله فقط این است که آنجامعه با تحریم چه میکند: میشکند، یا دگرگون میشود.
۴. وظایف نخبگان در دوران تحریم
در روزگار تحریم، شاید هیچ مسئولیتی سنگینتر از مسئولیت نخبگان و روشنفکران نباشد. تحریم، فقط فشار اقتصادی نیست؛ نوعی اختلال در «افق دید» یک ملت است. وقتی اقتصاد زیر بار فشار خم میشود، ذهنها هم به تدریج خسته و افسرده میشوند، و در چنین وضعی، سخنِ هر نویسنده، استاد، مدیر یا روزنامهنگار، میتواند یا به بازسازی امید جمعی کمک کند یا به فروپاشی آن سرعت بخشد.
نخبگان جامعه در این شرایط باید میان دو وسوسه خطرناک تعادل برقرار کنند: از یکسو وسوسه انکار واقعیت، و از سوی دیگر وسوسه سیاهنمایی مطلق. انکار، همان اشتباهی است که در سالهای اول تحریم مرتکب شدیم، زمانی که عدهای میگفتند «تحریمها کاغذپارهاند» و تصور میکردند میتوان با نادیده گرفتن واقعیت، از آثار آن گریخت. نتیجهاش را همه دیدیم: انباشت بحرانها، بیاعتمادی عمومی، و ناامیدی از اصلاح. اما در نقطه مقابل، سیاهنمایی مطلق نیز به همان اندازه ویرانگر است. آنکه هر روز مردم را از فروپاشی و فاجعه میترساند، در واقع ناخودآگاه به تداوم تحریمها خدمت میکند؛ چون هیچ تحریمی به اندازه تحریم امید خطرناک نیست.
در روزگار تحریم، کار روشنفکر فقط تحلیل نیست؛ اخلاقِ تحلیل نیز اهمیت دارد. او باید واقعیت را بیپرده بگوید، اما طوری که گفتنش مردم را به کنش فرا بخواند، نه به تسلیم. باید خطاهای گذشته را نقد کند، اما به قصد بازسازی، نه انتقام. باید بداند که در شرایط فشار خارجی، حقیقت و مسئولیت از هم جدا نیستند.
نخبگان، اگر میخواهند نقشی در پایان تحریمها داشته باشند، باید دو کار را همزمان انجام دهند: اول، به سیاستمداران واقعبینی بیاموزند - اینکه راه خروج از تحریمها نه در شعار و انکار، بلکه در گفتوگو، شفافیت، و بازسازی اعتماد جهانی است؛ و دوم، به مردم امید بیاموزند - اینکه ملتهایی که در سختی، عقل و کرامت خود را حفظ میکنند، دیر یا زود از تونل تحریم عبور خواهند کرد.
وظیفه نخبگان نه «تسلیم واقعیت» است و نه «فرار از آن»، بلکه تبدیل رنج به خرد و امید به برنامه است. اما این وظیفه دو چهره دارد. در عرصه بینالمللی، نخبگان باید برای مشروعیتزدایی از تحریمها تلاش کنند؛ باید در گفتار و نوشتار، در دانشگاه و رسانه، نشان دهند که تحریم اقتصادی علیه یک ملت نه ابزار سیاست مشروع، بلکه شکلی از خشونت ساختاری است که جان انسانها را نشانه میگیرد. هر مقاله، هر سخنرانی و هر دیالوگی که بتواند این واقعیت را در افکار عمومی جهان برجسته کند، گامی است در جهت کاستن از قدرت اخلاقی تحریم.
در عین حال، در فضای داخلی، رسالت نخبگان «امیدآفرینی» است. نه از نوع توخالی و تبلیغاتی، بلکه امیدی برآمده از شناخت واقعیت و باور به ظرفیتهای درونی کشور. نخبگان باید مردم را به کار و اندیشه دعوت کنند، نه به انفعال و ترس. باید باور عمومی را از تسلیم به حرکت بدل کنند؛ چون هیچ سیاستی، هیچ مقاومتی و هیچ اصلاحی بدون امید دوام نمیآورد.
و در این میان، آنان وظیفه دارند با کسانی که در فضای سیاسی یا رسانهای، دشمن را به تحریم و فشار بیشتر ترغیب میکنند، به روشنی و با استدلال روبهرو شوند. هر صدایی که از درون مرزها، زبان دشمن را تکرار کند و رنج مردم را ابزار رقابت سیاسی خود سازد، در واقع بر زخم جامعه نمک میپاشد. نخبگان باید مرز میان نقد مسئولانه و همصدایی با تحریم را مشخص کنند؛ زیرا نقد صادقانه، نیروی اصلاح است، اما دعوت به تحریم، نوعی خیانت مدنی است. تاریخ بارها نشان داده است که تحریمها، هرچند میتوانند اقتصاد را تضعیف کنند، اما اگر جامعهای از درون تهی نشود، اگر نخبگانش همزمان در جهان مشروعیت تحریم را زیر سؤال ببرند و در درون کشور امید را زنده نگه دارند، هیچ قدرتی نمیتواند آینده او را مصادره کند.
۵. جمعبندی: رسالت روشنفکران
حالا که از تاریخ عبور کردهایم و به اکنون خود بازمیگردیم، شاید بتوانیم تصویر روشنتری از وضعیت خویش ترسیم کنیم. ما مردمی هستیم که تحریم را با گوشت و پوست لمس کردهایم؛ نه در گزارشهای رسمی، بلکه در قبض برق، در نوسان قیمت نان و در اضطراب یک مادر برای داروی فرزندش. هیچکس در این کشور نیاز به تعریف تحریم ندارد. همه، در حد خود، آن را زیستهاند.
اما در این میان، تفاوت میان جوامعی که زیر بار تحریم فرو میریزند و جوامعی که از دل آن بیرون میآیند، در یک چیز نهفته است: چگونگی مواجهه نخبگان و اندیشمندان با بحران. اگر تحریم صرفاً به دولت مربوط باشد، مردم تماشاگر خواهند ماند؛ اما اگر نخبگان بتوانند تحریم را به مسألهای ملی و فکری تبدیل کنند -به فرصتی برای بازاندیشی در سیاست، اقتصاد و اخلاق عمومی- آنگاه جامعه از «تحریمشدگی» عبور میکند، حتی اگر تحریم رسمی هنوز ادامه داشته باشد.
در چنین شرایطی، روشنفکر باید حافظ امید باشد، نه تاجر ناامیدی. باید حقیقت را بگوید، اما چنان که گفتنش راهی بگشاید، نه اینکه درها را ببندد. باید به مردم یادآوری کند که تحریم، اگرچه ظالمانه است، اما ماندگار نیست و ملتهایی که در طوفان، عقلانیت و کرامت خود را نگاه میدارند، دیر یا زود ساحل را خواهند دید.
تحریمها همیشه با توافق تمام نمیشوند؛ گاهی با فرسایش، گاهی با تغییر موازنه جهانی، گاهی با مقاومت خلاقانه و گاهی با دگرگونی درون خود جامعه. اما آنچه در همه این مسیرها ثابت مانده، نقش انسانِ آگاه و امیدوار است؛ کسی که میداند حتی اگر هیچ راهی در بیرون نمانده باشد، هنوز میتوان در درون راهی گشود.
امروز، در میانه فشارها و تهدیدها، در زمانهای که دوباره از «مرگ تدریجی» سخن میگویند، رسالت روشنفکر این است که مردم را از مرگ نترساند، بلکه از فراموشی برهاند؛ از بیحسی، از عادت کردن به فقر، از قانع شدن به ناامیدی. باید یادآوری کند که هیچ تحریمی نمیتواند ملتی را که میخواهد بماند، از پای درآورد.
اگر تاریخ درسی به ما داده باشد، این است: تحریمها ماندگار نیستند، اما ملتها اگر امیدشان را ببازند، خود را تحریم کردهاند.
روشنفکر، نویسنده، استاد دانشگاه، مدیر، روزنامهنگار و کارآفرین، هر کدام به سهم خود باید مراقب باشند این تحریم دوم، یعنی تحریمِ امید، بر ما غلبه نکند؛ زیرا هر توافقی، هر لغو تحریمی و هر گشایش اقتصادیای اگر درون ملت حس زندگی و ایمان به آینده به وجود نیاورد، ثمری نخواهد داشت. اما اگر این حس زنده بماند، حتی در سختترین روزها نیز تحریمها دیر یا زود به پایان خواهند رسید؛ همانگونه که در تاریخ، همیشه چنین بوده است.
چراغی در میان سایهها
تحریمها خواهند رفت، همانگونه که پیش از این رفتهاند، اما آنچه میماند، چگونگی ماندن ماست.
اگر در این سالهای سخت، انسانیتمان را حفظ کنیم، اگر به جای تسلیم، صبور و هوشیار بمانیم، اگر حقیقت را با امید درآمیزیم، آنگاه تحریمها فقط حادثهای در تاریخ خواهند بود، نه سرنوشتی برای همیشه.
در پایان، شاید بتوان گفت:
تحریم، امتحان است، نه از قدرت، بلکه از ایمان.
و ملتی که در میان سختی، به خرد و امید پشت نکند، حتی اگر دیرتر از دیگران به سپیده برسد،
طلوعش پایدارتر خواهد بود.