EN
به روز شده در
کد خبر: ۴۲۵۳۴

۱۱ سپتامبر خاورمیانه؛ رمزگشایی از یک همانندسازی

نتانیاهو با گره زدن سرنوشت اسرائیل به تجربه تروماتیک آمریکا، نه‌تنها به دنبال جلب همدردی جهانی بود، بلکه می‌خواست کارت سفیدی برای هرگونه اقدام نظامی پیش‌دستانه و فرامرزی دریافت کند؛ درست همان‌طور که آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر دریافت کرد.

۱۱ سپتامبر خاورمیانه؛ رمزگشایی از یک همانندسازی
هم میهن
صادق زنگنه در یادداشتی در روزنامه هم میهن نوشت: 
 

 

 

«ما یازده سپتامبر خود را داریم. ما هفتم اکتبر را داریم. آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر چه کرد؟ ما نیز دقیقاً همان کاری را کردیم که آمریکا هنگام تعقیب تروریست‌های القاعده در افغانستان و هنگام کشتن اسامه بن‌لادن در پاکستان انجام داد.» این جملات بخشی از سخنرانی نتانیاهو پس از حمله به قطر است.

 

در ظاهر یک بیانیه‌ی مطبوعاتی است، اما در عمل دکترین سیاسی اسرائیل را نشان می‌دهد. یک مجوز اخلاقی و سیاسی برای آغاز فصلی نوین از درگیری در خاورمیانه بود. نتانیاهو با گره زدن سرنوشت اسرائیل به تجربه تروماتیک آمریکا، نه‌تنها به دنبال جلب همدردی جهانی بود، بلکه می‌خواست کارت سفیدی برای هرگونه اقدام نظامی پیش‌دستانه و فرامرزی دریافت کند؛ درست همان‌طور که آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر دریافت کرد.

 

اما این همانندسازی، لایه‌ای عمیق‌تر و نگران‌کننده‌تر را آشکار می‌کند؛ اگر از زاویه تئوری False Flag یا «عملیات پرچم دروغین» به آن بنگریم. چراکه این دیدگاه حول حوادث ۱۱سپتامبر نیز وجود داشت.

 

دهه‌هاست که تحلیلگران، حادثه برج‌های دوقلو را نه یک حمله تروریستی صرف، بلکه یک «بهانه» مهندسی‌شده برای توجیه لشکرکشی به افغانستان و عراق و بازترسیم نقشه ژئوپلیتیک منطقه می‌دانند. حال اگر این لنز شکاکانه را بر روی ۷ اکتبر قرار دهیم، به نتایج تکان‌دهنده‌ای می‌رسیم.

وقتی نتانیاهو ۷ اکتبر را ۱۱ سپتامبر  اسرائیل می‌نامد، ناخودآگاه تمام حواشی ۱۱ سپتامبر را به سمت عملیات ۷ اکتبر فرا می‌خواند. تمام تردیدها و سوال‌های پیرامون آن را...

اجزای عملیات طوفان‌الاقصی، فراتر از یک غافلگیری ساده، سوالاتی بنیادین را برمی‌انگیزد که به پازلی مشکوک و مهندسی‌شده اشاره دارد. این سناریو با یک شکست اطلاعاتی مطلق آغاز می‌شود؛ وضعیتی که در آن پیچیده‌ترین و پیشرفته‌ترین سیستم‌های امنیتی جهان، موساد و شین‌بت، از عملیاتی با این مقیاس که نیازمند ماه‌ها برنامه‌ریزی بوده، کاملاً بی‌خبر می‌مانند.

این غفلت ادعایی، زمانی سوال‌برانگیزتر می‌شود که با صحنه‌پردازی بی‌سابقه یک فستیوال موسیقی، با حضور اتباع خارجی، در آسیب‌پذیرترین نقطه مرزی غزه همراه می‌شود؛ یک خطای استراتژیک که بیش از آنکه اشتباه باشد، به یک طعمه‌گذاری عامدانه شباهت دارد. بلافاصله پس از آن، جنگ روایت‌ها با تصویربرداری حرفه‌ای و انتشار فوری صحنه‌هایی وحشیانه، مانند نمایش جنازه نیمه‌برهنه یک دختر جوان، کلید خورد؛ اقدامی که با تضاد کامل با آموزه‌های دینی و فرهنگی حماس، به نظر می‌رسد تنها برای بسیج افکار عمومی جهانی و مشروعیت‌بخشی به یک انتقام خونین طراحی شده بود.

در نهایت، این پازل با رویکرد تقدیس قربانی به جای نجات گروگان تکمیل می‌شود. رفتار نتانیاهو و کابینه جنگی‌اش به وضوح نشان می‌دهد که نجات جان گروگان‌ها هرگز اولویت اصلی نبوده است؛ آن‌ها به عنوان قربانیانی مقدس، سوخت لازم برای برافروختن آتش خشم عمومی و توجیه پاکسازی قومی در غزه بودند. اگر هدف نجات بود، دیپلماسی بر بمباران مقدم می‌شد، اما چون هدف جنگ بود، قربانیان بیش از زنده‌ها ارزش داشتند.

این عملیات، به اسرائیل بهانه‌ای طلایی داد تا غزه را با خاک یکسان کند، اما اهداف واقعی بسیار فراتر از غزه بود. زنجیره حوادث پس از آن را مرور کنیم: حمله مستقیم به کنسولگری ایران در دمشق، ترور فرماندهان ارشد سپاه، ترور اسماعیل هنیه در قلب تهران، ترور سیدحسن نصرالله، حملات گسترده به لبنان، جنگ ۱۲روزه با ایران و ترور سران بلندپایه‌ی نظامی و نابودی زیرساخت‌های هسته‌ای ایران، و در نهایت حمله به قطر: یک هم‌پیمان کلیدی آمریکا و میانجی صلح. این‌ها اقدامات تلافی‌جویانه نیستند؛ این‌ها فازهای بعدی همان پروژه ۷ اکتبر هستند.

در کانون این پازل پیچیده، شخصیت مبهم یحیی سنوار قرار دارد؛ شخصیتی که هرگونه پرسشگری درباره نقش او تا دیروز جرم‌انگاری می‌شد، اما امروز واکاوی جایگاه او یک ضرورت انکارناپذیر امنیت ملی است.

برای فهم نقش او، سه سناریوی محتمل را می‌توان ترسیم کرد: در سناریوی خوش‌بینانه، او و تیمش قربانی تحلیل‌های استراتژیک فاجعه‌بار یا مشاوران نفوذی شده‌اند و نتوانستند پیامدهای ویرانگر اقدام خود را پیش‌بینی کنند.

سناریوی واقع‌بینانه‌تر، او را در یک «عمل انجام‌شده» قرار می‌دهد که توسط حلقه‌ای از معتمدین خائن طراحی و اجرا شده است. و سرانجام، در سناریوی تکان‌دهنده، سنوار نه قربانی، بلکه خود مهره اصلی و عامدانه پروژه‌ای بزرگ برای کشاندن کل محور مقاومت به یک جنگ فرسایشی و نابودگر بوده است. (در حد احتمالی که همچنان نیاز به بررسی کارشناسی دارد و نه نظر قطعی) خطرناک‌تر از هر سناریویی درباره سنوار است.

جریان‌هایی که هرگونه پرسشگری و تحلیل انتقادی از ۷ اکتبر را با برچسب «خیانت» و «نفوذ» سرکوب کردند. این جریان‌ها، عملاً به دشمن اجازه دادند تا روایت خود را غالب کرده و برای حمله به منافع حیاتی ایران، مشروعیت بسازد. این افراد و این تفکر، یک نقطه کور امنیتی برای ایران محسوب می‌شوند که باید شناسایی و رصد شوند.

بازخوانی سخنان نتانیاهو اکنون معنای هولناکی می‌یابد. همان‌طور که ۱۱ سپتامبر بهانه‌ی «جنگ علیه ترور» و اشغال کابل و بغداد شد، پروژه ۷ اکتبر نیز مقدمه‌ای برای «جنگ علیه محور مقاومت» است.

نتانیاهو با تکرار الگوی بوش، به دنبال مجوزی برای بازآرایی بزرگ خاورمیانه به نفع اسرائیل است؛ پروژه‌ای که هدف نهایی آن نه حماس، بلکه کشاندن جنگ به قلب تهران و مهار قدرت منطقه‌ای ایران است. در برابر چنین سناریوی مهلکی، ایران باید با در نظر گرفتن بدترین حالت (Worst Case)، به سرعت به انسجام داخلی بازگردد و از ایجاد شکاف و درگیری با مردم به‌ویژه نسل جوان خودداری کند.

اولویت‌های انحرافی و خاک‌بازی‌های سیاسی، از جدال بر سر کنسرت تا محدودیت‌های اجتماعی در کافه‌ها و بستن کسب‌وکارها را باید به سرعت کنار گذاشت. این موارد می‌تواند بخشی از نقشه‌ای باشد که برای ایران کشیده‌اند. باید خط و ربط‌دهندگان حکومت به این مسیر را دریافت و توجیه کرد. چه آنان که جلوی دفتر شورای امنیت ملی تجمع می‌کنند و چه آنان که به وزیر خارجه دشنام می‌دهند. ایشان ناخواسته(؟) در سناریوی احتمالی از پیش تعیین شده بازی می‌کنند؛ مگر نمی‌دانند که وزارت خارجه و شورای عالی امنیت ملی به‌صورت فردی اداره نمی‌شوند؟ 

از طرفی جبر طبیعت را نیز نمی‌توان نادیده گرفت. نسل ما به پایان عمر سیاسی و تاثیرگذاری خود نزدیک می‌شود. باید زبان و دغدغه‌های جوانان امروز، صاحبان ایران آینده را درک کرد و آرزوها و آرمان‌های نرسیده‌ی‌مان را فدای آشتی با آنها کرد؛ که اگر چنین نشود، دیگران با زبانی جذاب‌تر دل و ذهن آن‌ها را به دست خواهند آورد و بزرگترین شکست استراتژیک در خاک خودی رقم خواهد خورد

 

برچسب ها

ارسال نظر

آخرین اخبار