EN
به روز شده در
کد خبر: ۴۱۱۱۴

جنگ دیگری در راه است؟

در جنگ احتمالی سوم، سلاح‌های جدید از جمله بمب اتم به اندازه‌ای مخرب است که زندگی به عصر حجر بازمی‌گردد.

جنگ دیگری در راه است؟
اطلاعات

 فربد فدائی در یادداشتی در روزنامه اطلاعات نوشت:

  از آینشتاین، فیزیکدان بزرگ آلمانی پرسیدند: «اگر جنگ جهانی سوم دربگیرد، طرفین با چه اسلحه‌ای می‌جنگند؟» پاسخ داد «دقیقاً نمی‌دانم، اما اگر جنگ جهانی چهارم دربگیرد به قطع و یقین اسلحه مردم پاره‌سنگ و چماق خواهد بود.» اشارۀ آینشتاین به این نکته است که در جنگ احتمالی سوم، سلاح‌های جدید از جمله بمب اتم به اندازه‌ای مخرب است که زندگی به عصر حجر بازمی‌گردد.

البته بازگشت به عصر حجر فقط این نیست که آب لوله‌کشی و برق و تلفن و اتومبیل در کار نباشد، بلکه به علت گردوغبار ناشی از انفجار بمب‌های اتمی، پدیده‌ای به نام زمستان اتمی روی می‌دهد، یعنی نور خورشید نمی‌تواند به سطح زمین برسد و در نتیجه یک زمستان دائمی باعث افسردن و مرگ موجودات جاندار خواهد شد.

 

 

در اینجا باید اشاره‌ای کنیم به یکی از نیاکان خردمند که متأسفانه نام او را نمی‌دانیم.

این نیای خردمند برای نخستین بار متوجه شد که به‌جای جنگ و به‌کار بردن زور و نیروی جسمی، می‌توان از کلام و گفتار و مذاکره برای رفع مسائل و مشکلات بهره جست. ناسزاگویی و سخن درشت شیوۀ بسیار بدی است اما برتری دارد به اینکه انسان‌ها ابتدابه‌ساکن بر سر و گردن دیگری بکوبند و گرهی را که با انگشت تدبیر می‌شود گشود، بخواهند با چنگ و دندان بگشایند.

حکایت کوتاه زیر که نشانۀ فرهنگ ارزشمند عامه است به همین موضوع دلالت دارد. دو نفر که اختلافی داشتند در دو سوی نهری بودند؛ یکی کوشش می‌کرد از این‌سو به آن‌سوی نهر برود و با دیگری گلاویز شود.

 

 

دیگری که عاقل‌تر بود می‌گفت: «برادر جان! این چه کاری است که می‌کنی؟ بهتر آن است که تو در آن‌سو و من در این‌سو داد بزنیم و فریاد بکشیم و به این‌ترتیب نه یقۀ پیراهن ما پاره می‌شود و نه زخمی می‌شویم!» این توصیۀ مبتنی بر خرد گروهی را می‌توان به سران کشورهایی که مرتب  دم از جنگ می‌زنند عرضه کرد. البته این جمله معترضه را نیز می‌توان به ناسزاگویان گفت که: چو دشنام گویی دعا نشنوی/ به‌جز کِشتۀ خویش را ندروی.

یک‌بار کاربرد این شیوه را عملاً دیدم که از برخورد بدنی و به اصطلاح کتک‌کاری دو راننده بر سر حق تقدم امور جلوگیری کرد. یکی ناسزایی گفت و دیگری با کلامی موزون و مقفّی پاسخی در همان حد به او داد و متقابلاً جمله‌ای با همان آهنگ دریافت کرد که با شدتی کمتر پاسخ داده شد و به این ترتیب واکنش هیجان‌مدار اولیه، تبدیل به واکنش منطقی شد و هر یک به سراغ کار خود رفتند.

 

 

یک‌بار در بزرگراهی اتومبیلی جلوی من بود که هر دو خط مسیر را اشغال کرده بود، به نحوی که هر وقت میل داشت چپ یا راست برود. در قسمتی از مسیر، من جلو افتادم. ایشان عصبانی شد، شیشه اتومبیل را به پایین کشید و فریاد زد: «احمقِ نفهم». من نیز به ایشان گفتم: «خوشوقتم، من هم فربدِ فدائی». ایشان لبخندی زد و عذری خواست و قضیه به پایان رسید.

به‌عنوان نتیجه‌گیری می‌توان گفت: خردی که رجزخوانی و ناسزاگویی و هجو و طنز را به عوض حمله بدنی و جنگیدن به‌کار برد، یکی از بزرگ‌ترین خدمات را به عالم بشریت انجام داده است. این موضوع زیربنای روان‌شناختی دارد و درواقع والایش انگیزه و رفتار می‌تواند کارمایه(انرژی) خشم و خشونت را در مجاری قابل پذیرش اجتماعی به جریان بیندازد.

 

 

برای نمونه نوجوان پرخاشگر که از مشت و لگد زدن به دیگران لذت می‌برد می‌تواند بوکسور خوبی شود یا به دنبال فوتبال برود. البته گاه آن عنصر خشم و خشونت از پس پردۀ والایش، خودی نشان می‌دهد. شاید خوانندگان عزیز به یاد داشته باشند که چند سال قبل بوکسوری گوش رقیب را با دندان کند، یا فوتبالیست مشهوری با سر ضربه‌ای محکم به شکم بازیگر تیم مقابل زد و فوتبالیست دیگری بدن حریف را گاز محکمی گرفت که نیاز به مداخلۀ پزشکی شد.

میل به دریدن و بریدن و شکستن که در حالت خام خود مردود و ناپذیرفتنی است برحسب استعداد فرد و امکانات جامعه می‌تواند مبدل به کشش به شغل قصابی شود که مورد نیاز جامعه نیز هست، یا در صورت وجود بستر مناسب تبدیل به علاقه به شغل جراحی شود.

البته تناسب بین غریزه تهاجمی و امکانات فرد برای والایش مهم است؛ در غیر این‌صورت حکایت هندویی می‌شود که نفت‌اندازی همی آموخت. حکیمی گفت: تو را که خانه‌ نیین است (از نی ساخته شده است)، بازی نه این است. توضیح آنکه نفت را در ظرفی می‌ریختند و سپس آن را آتش می‌زدند و به میان سپاه دشمن پرتاب می‌کردند. در حکایت سعدی، هندویی که در خانه‌ای از نی زندگی می‌کند، پرتاب گلوله نفتی آتشین را به‌عنوان جایگزین پرتاب شعله خشم خود به دیگران برگزیده است که آن هم نوعی والایش است.

 

برچسب ها

ارسال نظر

آخرین اخبار