نردبان شکسته کنکور
نظام آموزشی هر سرزمینی، آیینهای است تمامنما از ساختار اجتماعی و اقتصادی آن دیار.

امیرعباس میرزاخانی در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت:
نظام آموزشی هر سرزمینی، آیینهای است تمامنما از ساختار اجتماعی و اقتصادی آن دیار. در چشماندازی که باید نویدبخش برابری فرصتها و صعود بر اساس شایستگیها باشد، گاه سایههایی از نابرابری سربرمیآورند که تار و پود عدالت را در هم میتنند. نتایج آزمون سراسری ۱۴۰۴، این ماراتن نفسگیر علمی، بسان برگهای است که نه تنها دانش، بلکه شکافهای عمیق طبقاتی را نیز بیپرده بازگو میکند. تحلیل آمارهای اخیر کنکور - که اگرچه به ۱۴۰۴ اشاره دارد، اما پژواک سالهای نزدیکتر است - گواهی است بر این مدعا که پول، نه فقط کلید سعادت که کلید ورود به دانشگاههای تراز اول و رشتههای ممتاز است.
دهکهای پردرآمد و انحصار قلهها: آمارهای رسمی، حکایتی تأملبرانگیز دارند: دهکهای نهم و دهم، یعنی پردرآمدترین قشر جامعه، سهمی نامتناسب و خیرهکننده از رتبههای زیر ۳۰۰۰ کنکور را به خود اختصاص دادهاند. در علوم انسانی ۴۳درصد، در علوم تجربی ۵۲درصد و در ریاضی رقمی حیرتآور معادل ۶۱ درصد! این اعداد، بیش از آنکه از نبوغ فردی سخن بگویند، از بستری مهیا برای رشد و اوجگیری خبر میدهند که جز به بهای زر، فراهم نمیآید. در مقابل، دهکهای اول و دوم، یعنی محرومترین اقشار جامعه، سهمی چنان ناچیز دارند که عملا به معنای حذف شدن از گردونه رقابت برای بهترینهاست. این پدیده، مهر تأییدی است بر انحصاری شدن دانشگاهها و رشتههای برتر در دست فرزندان طبقات مرفه، و مهر ابطالی بر رویای عدالت آموزشی.
حکمرانی مدارس خاص و «پولی» شدن نخبهپروری: باز هم، همان داستان تکراری! قلههای افتخار کنکور، همچنان در تسخیر مدارس خاص و پولی است. این مدارس که غالبا با نام «سمپاد» یا مدارس غیرانتفاعی شناخته میشوند، به واسطه شهریههای گزاف و امکانات آموزشی ویژه، نخبگان آینده را از میان فرزندان خانوادههای متمکن گلچین میکنند. به این ترتیب، عواملی چون بنیه مالی خانواده، محل سکونت، نوع مدرسهای که دانشآموز در آن تحصیل کرده، دسترسی به کلاسهای کنکور و آزمونهای آزمایشی گرانقیمت، وزنی به مراتب بیشتر از استعداد ذاتی دانشآموز پیدا میکنند. این روند، مدارس سمپاد را از رسالت اولیه خود که کشف و پرورش استعدادهای درخشان بود، دور کرده و به نهادهایی شبهدولتی و انتفاعی تبدیل نموده که تمکن مالی، شرط اصلی ورود به آنهاست. اینجاست که میپرسیم، آیا این «نخبگی» که از آن دم میزنیم، واقعا از چشمه استعداد میجوشد یا از چاه زر و سیم؟
شکاف طبقاتی در تجربی، عمیقتر از همیشه: تصویر در رشته علومتجربی، جایی که تب رسیدن به دانشگاههای پزشکی و پیراپزشکی داغتر است، به مراتب تلختر و عمیقتر میشود. از میان رتبههای زیر ۳۰۰۰ در این رشته، تنها ۱۳۵ نفر (معادل ۴.۵ درصد) از دهکهای کمدرآمد جامعه بودهاند. این در حالی است که ۱۵۶۳ نفر (یعنی بیش از نیمی از این رتبهها) متعلق به ثروتمندترین دهکها هستند. به عبارت دیگر، نزدیک به ۷۵ درصد رتبههای برتر کنکور تجربی، تنها از میان چهاردهک بالای اقتصادی برگزیده شدهاند. این آمار، زنگ خطری جدی است برای جامعهای که ادعای برابری فرصتها را دارد. این ارقام نه تنها از شکاف طبقاتی حرف میزنند، بلکه فریاد میزنند که مسیر موفقیت آموزشی، دیگر یک جاده هموار برای همه نیست، بلکه راهی پر پیچ و خم و پرهزینه است که جز با حمایت مالی خانواده، پیمودن آن ناممکن مینماید.
پول، معمار سرنوشت آموزشی: این آمارها، یک حقیقت تلخ و عریان را آشکار میسازند: پول، نه تنها چرخهای زندگی که چرخهای آموزش را نیز به حرکت درمیآورد. دسترسی به معلمان خصوصی زبده، مشاورههای تحصیلی تخصصی، کتابهای کمکدرسی گرانقیمت و شرکت در آزمونهای آزمایشی که هر یک هزینههای سرسامآوری دارند، همگی در افزایش شانس موفقیت نقشی حیاتی ایفا میکنند. این یعنی هر چه بضاعت مالی خانواده بیشتر باشد، فرزندانشان از امکانات آموزشی باکیفیتتری برخوردار شده و شانس بیشتری برای کسب رتبههای برتر خواهند داشت. نتیجه این میشود که استعدادهای بالقوه در دهکهای پایینتر، زیر خروارها فشار اقتصادی و کمبود امکانات، فرصت شکوفایی پیدا نمیکنند و در گمنامی باقی میمانند.
سیستم آموزشی، عامل تشدید نابرابریها: در کمال ناباوری، به نظر میرسد که نظام آموزشی کشور، به جای آنکه نقش خود را در کاهش نابرابریها ایفا کند، ناخواسته به عامل تشدید آنها تبدیل شده است. طرحهایی نظیر افزایش تأثیر سوابق تحصیلی- که با هدف ایجاد عدالت آموزشی طراحی شده بودند- به دلیل شائبه تخلفات احتمالی در نمرات مدارس و سایر عوامل، نه تنها به این هدف نرسیدهاند، بلکه بر دامنه بیعدالتیها افزودهاند. وقتی که کیفیت آموزش در مدارس مختلف یکسان نیست و هر مدرسهای بر اساس موقعیت جغرافیایی و بنیه مالی خانوادهها، امکانات متفاوتی را ارائه میدهد، چگونه میتوان انتظار داشت که سوابق تحصیلی، معیار عادلانهای برای سنجش باشد؟ در این میان، تحصیل برای افرادی که بضاعت مالی محدودی دارند، دشوارتر از همیشه شده است و این معضل، تهدیدی جدی برای سرمایههای انسانی آینده کشور است.
کلام آخر: این آمارها، تنها اعداد و ارقام نیستند؛ آنها فریاد خاموش آرزوهای برباد رفته، استعدادهای مدفون و بیعدالتیهای ریشهدار در ساختار جامعه ما هستند. کنکور، از یک ابزار سنجش دانش، به معیاری برای سنجش تمکن مالی تبدیل شده است. برای رسیدن به یک جامعه عادلانه و پویا، لازم است که این نردبان شکسته کنکور ترمیم شود. ترمیم این نردبان، مستلزم بازنگری عمیق در سیاستهای آموزشی، تقویت مدارس دولتی، ایجاد دسترسی برابر به امکانات آموزشی باکیفیت برای همه اقشار جامعه، و فراتر از آن، نگاهی جدی به ریشههای نابرابری اقتصادی و اجتماعی است. تنها در این صورت است که میتوان امید داشت، قلههای دانش و موفقیت، نهتنها برای متمولین، که برای تمامی فرزندان این سرزمین قابل دسترس باشد.