سفر ترامپ به منطقه رکورد زد
ماجراجوییهای منطقهای، تمایل به رهبری منطقهای مخصوصاً در زمانی که دنیای عرب در چشماندازی استراتژیک و کلان دچار بههم ریختگی و آشفتگی است، به پیچیدگیهای روابط بینالمللی این منطقه میافزاید.

روزنامه اطلاعات در یادداشتی نوشت:
سفر چهار روزه دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا در ماه مه ۲۰۲۵ (اردیبهشت ۱۴۰۴) به سه کشور عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی، بیتردید یکی از پر زرق و برقترین سفرهای دیپلماتیک تاریخ معاصر است. این سفر از جنبههای نمادین و محتوایی قابل ملاحظه ای برخوردار بود. نمادها در همه ابعاد زندگی اجتماعی مهماند اما در سیاست مهمتر هستند. اینکه در اولین سفر به خارج از کشور در دور دوم، ترامپ آن سه کشور را برگزید و به اسرائیل نرفت، از جنبه نمادین قابل توجه است.
همچنین نوع و میزان تشریفات رعایت شده در این سه کشور در پذیرایی از رئیس جمهوری آمریکا و مسابقه برای نزدیکی به او بین رهبران این کشورها نیز در مقایسه با سایر سفرها از نظر نمادین، متفاوت و درخور دقت است. اما از جهت محتوایی، این سفر دارای لایههای گوناگون در مناسبات دو جانبه ایالات متحده با سه کشور عربستان، قطر و امارات و همچنین سیاستهای منطقهای واشنگتن و فراتر، دیدگاهها و رفتار جهانی آمریکا است.
اما این سفر را صرفاً نباید از زاویه و منظر ایالات متحده نگریست و باید از طرف دیگر قضیه، یعنی کشورهای جنوبی خلیجفارس و نسبت آنها با روابط بینالمللی معاصر نیز نگاه کرد. با این زاویه دید، پرسشی جدی قابل طرح است و آن اینکه روابط بینالمللی کشورهای جنوب خلیجفارس و کنشگری آنها در مناسبات جهانی چگونه قابل تجزیه و تحلیل است؟
این پرسش از آن جهت اهمیت دارد که اولاً در مورد نسبت این نوع کشورها با نظام بینالمللی، الگوهای تحلیلی کلیشهای وجود دارد و دوم آنکه، کنش و واکنشهای بینالمللی این کشورها، خود، بازتاب و پژواک تحولاتی است که در سطح جهانی رخ داده است. به عبارت دیگر، آینه بودگی خلیجفارس از دگرگونیهای جهانی در خور دقت است. اما در پاسخ به سؤال سنجش نسبت کشورهای جنوب خلیجفارس با روابط بینالمللی معاصر، سه موضوع قابل شناسایی و بررسی است: «تداوم و دگرگونیهای ساختاری روابط بینالمللی»، «روندهای اقتصاد سیاسی» و سرانجام «شخصیت محوری مناسبات خارجی».
تداوم و تغییر و پیوستگی و گسستگی، مفاهیم گویایی در پرتوافکنی به تحولات اجتماعی، از جمله تحولات روابط بینالمللی است. آنچه در جنوب خلیجفارس میگذرد، بازتابی از این مفاهیم حداقل در سه سطح جدی است. سطح اول، سطح بینالمللی است. در سطح جهانی، در عین تداوم اهمیت قدرتهای بزرگ، دگرگونی قابل ملاحظهای برای کنشگری قدرتهای منطقهای و کشورهای کوچک فراهم شده است. عربستان به عنوان یک قدرت منطقهای و قطر و امارات به عنوان دو کشور کوچک، فضای عمل و تحرکی پیدا کردهاند که کم سابقه است ولی منحصر به آنها نیست. در سایر نقاط جهان نیز همین پدیدهها قابل مشاهده هستند.
در سطح منطقه هم پیوستها و گسستها به چشم میخورد. در منطقه گسترده خاورمیانه یا غرب آسیا، در کنار پیوستهای ژئوپلیتیکی، منطقه جنوب خلیجفارس هویت نوینی از منطقه، منطقهگرائی و کنش منطقهای را دنبال میکند. دغدغههای آنها دیگر دغدغههای سایر کنشگران منطقهای نیست و سوم، بلکه مهمتر، ساختارهای درونی کشورهای جنوبی خلیجفارس، همراه با تداومهای سنتی، شاهد ظهور نسل جدیدی از نخبگان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که با پدران و اجداد خود به لحاظ تربیت سیاسی، تجربه اجتماعی و دغدغههای ملی بسیار متفاوت هستند. آنچه به عنوان دگرگونیهای ساختاری ذکر شد، به کشورهای جنوبی خلیجفارس، امکان کنشگری متفاوتی نسبت به گذشته در عرصه مناسبات بینالمللی داده است.
این دگرگونیها و دگردیسیها را باید در کنار روندهای جاری حوزه اقتصاد سیاسی در جنوب خلیجفارس قرار داد. مهمترین روند، افزایش ظرفیت اقتصادی برای کنشگری سیاسی است. در سه دهه گذشته، کشورهای خلیجفارس تبدیل به کنشگران مالی در شبکههای بینالمللی شدهاند. محوریت و اولویت دادن به اقتصاد، تنوع بخشی بخشهای اقتصادی و مهمتر استفاده از ثروت برای سرمایهگذاری در بازارهای جهانی در عین وجود نابرابریها و ناترازیهای عمده، آنها را تبدیل به بازیگرانی کرده که دیگران به سرمایهگذاری آنها بها میدهند.
این روند، با روند دیگری همزاد و همراه است و آن، تنوعبخشی استراتژیک با استفاده از ابزارهای مالی و پولی است؛ بدین معنی که این کشورها صرفاً با ایالات متحده مناسبات استراتژیک ندارند و با چین و روسیه هم روابط گسترده و عمیقی برقرار کردهاند. شریک اول تجاری آنها نه ایالات متحده، که عمدتاً چین است. چین هم یک طرف صرفاً تجاری برای آنها نیست، بلکه روابط نظامی، امنیتی و دفاعی نیز با آنها برقرار شده است. با روسیه نیز به همین منوال، کنش و واکنشها گسترده و متنوع شده است. این روندها، البته با چالشهایی نیز روبروست که عمده این چالشها، به ماهیت پیوند جنوب خلیجفارس با مناطق پیرامونی ارتباط پیدا میکند.
شخصیت محوری، موضوع دیگری است که در مناسبات بینالمللی کشورهای جنوبی خلیجفارس باید مد نظر قرار گیرد. تمامی طرح و برنامههای سیاسی و اقتصادی در این کشورها حول شخصیتهای کلیدی شکل گرفته است. به عبارت دیگر، شخصی شدن و تمرکز قدرت، پدیدهای فراگیر در این منطقه است و جالب آنکه از نقطه نظر روانشناسی سیاسی، این ویژگی با تمایلات ترامپ و شخصیت محوری او هماهنگی و همپوشانی دارد.
شخصیت محوری در مناسبات منطقهای و بینالمللی، دستورالعملهای ملی را تبدیل به رقابتهای شخصی نیز میکند. این رقابتها بعضاً به مداخلات منطقهای متفاوت و متضاد نیز انجامیده است. ماجراجوییهای منطقهای، تمایل به رهبری منطقهای مخصوصاً در زمانی که دنیای عرب در چشماندازی استراتژیک و کلان دچار بههم ریختگی و آشفتگی است، به پیچیدگیهای روابط بینالمللی این منطقه میافزاید.
هر چه هست، نسبت کشورهای جنوبی خلیجفارس با روابط بینالمللی، موضوعی شایسته توجه بوده و در این خصوص باید چارچوبها را شناسایی و به جزئیات دقت کرد و از همه مهمتر به تغییرات و دگرگونیها عنایت داشت که ذات سیاست، دگرگونی دائمی است.