هر فریم، حکایتی از شبی که تهران خواب نداشت/ روایتی دیدنی و متفاوت از مجتمع سرو اساتید
شبیخون موشک اسرائیلی به قلب بلوک C مجتمع سرو اساتید، سکوت نیمهشب تهران را شکست و خاطرهای ساخت که هیچ دیوار و شیشهای توان پوشاندنش را ندارد.

اینجا میدان کتاب سعادتآباد تهران است؛ جایی که حالا دیگر نامش با خاطره یک شبیخون پیوند خورده است. درست کنار پیادهرویی که پیشتر آدمها بیخبر از همهچیز از کنارش رد میشدند، حالا بلوکی ایستاده که گویی سالها پیرتر از ساختمانهای همسنوسالش به نظر میرسد؛ بلوک C از مجتمع سرو اساتید.
ساختمانی که در بامداد ۲۳ خرداد، ساعت سه، موشک اسرائیلی مستقیم به دلش نشست و نهتنها دیوارهایش که زندگی خیلیها را هم در هم شکست.
مجتمع سرو، مجتمعی است چهار بلوکه و این بلوک، ۱۳ طبقه دارد. بلوک c۲ اما حالا خالی از سکنه است؛ در و دیوارهایش زخمیاند و از بعضی پنجرهها فقط یک قاب باقی مانده است و جز تیرآهن و گچ سوخته چیزی دیده نمیشود. این ساختمان که زمانی پر از صدای زندگی بود، امروز غمزده و متروک ایستاده است.
روی دیوارها ترکهای عمیق کشیده شده؛ انگار زمین خودش را تا لحظه انفجار جمع کرده و بعد یکباره از جا کنده شده باشد. پلهها و بالکنها هنوز پر از گرد و غبار است و میانه بالکن، تکههای شیشه شکسته به جا مانده است. در بالکن طبقات بالاترگلدانی خشکیده که گویی آن هم منتظر دستانی است که دیگر نیستند.
کارگاه شیشهبری زیر سایه ویرانی
این ویرانهها از هر سند و مدرکی گویاترند؛ در پارکینگ این ساختمان یک کارگاه شیشهبری موقت دایر کردهاند؛ صدای ارهدیسک برقی و بوی خاک شیشه در هوا پیچیده، چند کارگر با لباسهای خاکی، شیشههای تازه را میبرند تا برای پنجرههای خرد شده خانههای اطراف نصب کنند. یکی از کارگرها که شیشهای بلند را با احتیاط جابهجا میکند، میگوید: همهچیز یکشبه ریخت؛ فقط خدا رحم کرد بعضیها زنده ماندند.
او میگوید تا به امروز برای این ساختمان ۸۰۰ متر شیشه بریدهایم و همچنان نصب شیشه ادامه دارد.
ساعت ایستاده در دل خرابهها
ساعت دیواری حدود ساعت ۰۱:۱۰ را نشان میدهد و به گونهای از حرکت ایستاده که انگار زمان همان دم ایستاد؛ مبلمان پتوپیچ شده نیز به روایتگرانی صادق و بیواسطه از لحظه جنایت تبدیل شدهاند.
زیر سایه همین بلوک، چادر بحران برپا شده است؛ چادری که ستاد مدیریت بحران برای خانوادههایی که خانهشان ترک برداشته، شیشههایش شکسته یا دیگر قابل سکونت نیست، آماده کرده است. اهالی مجتمع میآیند، فرم پر میکنند و نامشان را در فهرست آسیبدیدگان مینویسند؛ تا از خدمات اسکان اضطراری یا تعمیرات جزیی بهرهمند شوند.
بعضیهایشان چشمشان به ساختمان نیمهجان میافتد و بغض میکنند؛ بعضی دیگر آهسته با هم حرف میزنند و درددل میکنند که کاش هیچوقت چنین شبی را نمیدیدند.
نامهایی که جاودانه شدند
این بلوک، حالا تنها یک ساختمان نیست؛ محلی است که در آن محمدمهدی طهرانچی و همسر شهیدهاش و فریدون عباسی، دانشمندان هستهای کشورمان، به شهادت رسیدند. زهرا شمسبخش، دختر قائممقام وزیر علوم، هم از همین مجتمع بود که بر اثر موج انفجار جان باخت. احسان اشراقی به همراه دختر ۹ سالهاش، باران، هم در همان شب پرپر شدند؛ خانوادهای که تنها مادر بعد از چند روز بستری شدن در بیمارستان نجات پیدا کرد.
این نامها، تنها اسامی ثبتشده در گزارش رسمی نیستند؛ اینجا در کوچه و بالکنهای همین ساختمان، عکسهایشان روی بنرهایی نصب شده که رهگذران در برابرش میایستند و چند لحظه سکوت میکنند.
زندگی ادامه دارد، اما نه در همه واحدها
در میان این خرابیها، بلوک کناری که آسیب کمتری دیده، حالا آرامآرام دارد به زندگی باز میگردد. مردم در حال نصب شیشههای تازهاند؛ کودکی که با دوچرخه قرمز کوچکش بازی میکند و زنی که لباسهای شسته را روی بالکن پهن میکند، گویی تلاش میکنند با هر کار کوچک، زندگی را دوباره به ساختمان برگردانند. اما بعضی از واحدها هنوز خالیاند؛ صاحبخانههایشان شاید هنوز نتوانستهاند برگردند، شاید هم دلشان نیامده در خانهای زندگی کنند که دیوارهایش هنوز صدای انفجار را به یاد دارند.
مقاومسازی یا موزه، دوراهی سرنوشت بلوک c2
شهردار تهران، علیرضا زاکانی، گفته است شهرداری قصد دارد این بلوک را از مالکان بخرد و به موزهای از جنایت و مقاومت تبدیل کند. میخواهند اینجا سند زندهای باشد برای آیندگان؛ جایی که نشان دهد چگونه یک حمله، شب آرام خانوادهها را به فاجعه بدل کرد. البته هنوز تکلیف نهایی مشخص نیست؛ چون اختیار این تصمیم با مالکان است و فعلاً کارشناسان معتقدند ساختمان نیازمند مقاومسازی است، نه تخریب.
دقت که کنی، نشانههای حادثه همهجا هست؛ پنجرههای خالی، بالکنهای بیپرده، دیوارهایی که گچشان ریخته و حتی همان ساعت متوقفشده؛ اما شاید دردناکترین تصویر، سکوت ساکنان سابق باشد؛ خانوادههایی که ناگهان همهچیزشان را از دست دادند. حالا نامشان روی پلاکاردهای یادبود آمده است؛ اما در کوچه و ساختمان، نبودشان از همهچیز آشکارتر است.
مجتمع سرو اساتید میدان کتاب، حالا دیگر فقط یک ساختمان مسکونی نیست؛ اینجا به یادآورنده شبی است که تهران هم زخمی شد. زخمی که شاید با آجر و سیمان و شیشههای تازه پوشانده شود، اما هیچوقت از حافظه مردمانش پاک نخواهد شد. ساعتی که ایستاده، شیشههایی که هنوز لبپریدهاند و راهرویی که بوی دود سوخته میدهد، هر کدام نشانیاند از جنایتی که تنها در چند ثانیه رخ داد، اما اثرش سالها در دل این شهر خواهد ماند.