عکاس معصومیت کودکان
«کارلا کوگلمن» عکاسی که به خاطر تبحرش در به تصویر کشیدن معصومیت دوران کودکی و زندگی روزمره کودکان شناخته می شود.

کارلا کوگلمن، متولد ۱۹۶۱ در هلند، پیش از ورود به دنیای عکاسی، به مدت بیست سال در تئاتر فعالیت میکرد. او در این باره میگوید: چیزی درباره دیافراگم یا سرعت شاتر نمیدانستم.
در سال ۲۰۰۷، زمانی که به فکر تغییر حرفه افتاد، در یک دوره شش روزه در آکادمی عکس آمستردام ثبتنام کرد و سپس به مدت سه سال در آنجا به تحصیل پرداخت.
همزمان، با راهنمایی یکی از دوستانش، عکاسی از برادرزادههایش و دختر دیگری به نام نوئل را آغاز کرد.
اکنون او به خاطر تبحرش در به تصویر کشیدن معصومیت دوران کودکی و زندگی روزمره کودکان شناخته می شود. او می گوید: پس از سال ها به مزرعه ای که در آن بزرگ شدم بازگشتم. تا دنیای کودکی ام را دوباره زندگی کنم. اما همه آنجا را ترک کرده بودند و کسی در مزرعه نبود.
پس از پایان تحصیلاتم، از من دعوت شد تا از جشنواره تئاتر جوانان در اتریش عکاسی کنم. در کنار آن، پروژهای مستند درباره منطقه والدویرتل به من پیشنهاد شد. در آنجا، در حومه اتریش، دوران کودکی خود و آرزوهایم را یافتم. در طول اقامتش، با سونیا و رومن لیبهارت آشنا شد. آنها از او دعوت کردند تا از فرزندانشان در مزرعه عکاسی کند.
کارلا با فرزندان سونیا و رومن، دو پسر نوجوان و خواهران کوچکترشان، هانا و آلنا، آشنا شد. مدتی بعد، آنها قهرمانان کتاب او شدند. تابستان همان سال، کارلا به مزرعه مادربزرگ دخترها در روستایی به نام والدبرگ، بین وین و جمهوری چک، جایی که همیشه تعطیلات خود را سپری میکردند، سفر کرد.
کارلا میگوید: آشنایی ما با یک پرتره آغاز شد. پس از آن، هر کجا که برای بازی میرفتند، من نیز دنبالشان میرفتم. دخترها کمکم از حضور من خسته شدند و مرا نادیده میگرفتند.
این همان چیزی بود که میخواستم؛ فرصتی برای شروع کارم. در میان بچهها، آلنا، دختر بزرگتر، مسئول همهچیز بود؛ او تصمیم میگرفت چه کاری انجام دهند و کجا بازی کنند.
من تنها بزرگسال در میان آنها بودم. اگر بزرگسال دیگری مانند والدین یا پدربزرگ و مادربزرگ همراهشان بود، وسوسه میشد در بازی و کار بچهها دخالت کند و بگوید: این کار را نکن، یا این کار خیلی خشن است. اما من قضاوت یا دخالت نمیکنم، نظری نمیدهم یا چیزی را هدایت نمیکنم. من فقط حضور دارم و هر کجا که بچهها بروند، همراهشان میروم. آنها مرا نمیبینند؛ آنها کاملاً خودشان هستند.
وقتی دو ساله بودم، پدر و خواهر بزرگترم آنیتا دچار حادثه رانندگی شدند. آنیتا جان باخت و پدرم زنده ماند. اما آسیب های مغزی او را به کودکی هفت ساله تبدیل کرد. بنابراین، تصویری که از پدرم در ذهنم نقش بست، مردی پرخاشگر و غیرعادی بود. شاید همین تجربه کودکی، مرا به جستجوی داستان های عاشقانه در عکاسی سوق داده است.
به اعتقاد من مهم ترین وقایع زندگی انسان در بازه سنی بین دو تا دوازده سالگی رخ می دهد. مهم ترین ویژگی بارز کودکانی که سوژه عکاسی من هستند، قدرت و بی باکی آن هاست. گویی از هیچ کس و هیچ چیز نمی هراسند. بی پروا و فارغ از هر قید و بندی بازی می کنند و لذت می برند.
کارلا کوگلمن، عکاس هفت سال پیاپی در فصل تابستان، با جعبه های هدایا برای کودکان به روستا می رود. چند هفته با کودکان زندگی می کند. هر سال نگران است که آیا کودکان او را خواهند پذیرفت یا خیر. کودکان در عکس های کارلا، گویی در دنیایی خستگی ناپذیر زندگی می کنند.
آنها شور و سرزندگی دوران کودکی را به تصویر می کشند. عکس های سیاه و سفید کارلا، لحظاتی از کنجکاوی، شادی و صمیمیت را ثبت می کنند. صحنه ها آرامش بخش هستند. کودکانی که کنار دریاچه بازی می کنند، در باغ می دوند و در گل و لای قدم می زنند. آنها با الهام از طبیعت، زندگی را کشف می کنند. کارلا معتقد است کودکان اصالتی دارند که در بزرگسالان یافت نمی شود، نوعی بی نظمی که با گذر زمان محو می شود. کودکان می توانند در گوشه اتاق غر بزنند و شیطنت کنند، رفتاری که از بزرگسالان پذیرفته نیست و به عنوان بی خردی آنها تلقی می شود.
هانا و النا دو خواهر هستند که در روستای انرژی زیستی با حدود ۱۷۰ نفر ساکن در منطقه روستایی دورافتاده در اتریش، در نزدیکی مرز چک زندگی می کنند. این دختران دو برادر بزرگتر دارند، اما بیشتر وقت خود را بی دغدغه، به شناکردن، بازی در اطراف خانه می گذرانند. این دهکده بیوانرژی روستایی است که بیشتر انرژی مورد نیاز خود را از زیست توده محلی و سایر منابع تجدید پذیر تولید می کند.
مجموعه عکس های کارلا کوگلمن در نگاه سطحی، شاید تنها تصویری از رهایی، بی پروایی و بازیگوشی کودکانه را به نمایش بگذارد. اما این پروژه نیازمند نگاهی عمیق تر است و مخاطب را به سفری در دل دهکده دعوت می کند.
آیا هدف کارلا صرفا نمایش فرم بدن است؟ با تامل بیشتر در می یابم که او از موقعیت های ساده و روزمره، صحنه هایی پربار و تفکربرانگیز خلق کرده است.
موضوع بازی های کودکانه، به پروژه ای بلند مدت تبدیل شده است. تصاویر مملو از بدن های نیمه برهنه هستند. اما هدف کارلا بازسازی صرف موقعیت ها نیست. بلکه او تجربیات، احساسات و خاطرات بزرگسالان را با دنیای کودکان در هم می آمیزد.
کارلا در به تصویر کشیدن معصومیت دوران کودکی و زندگی روزمره کودکان، تبحری خاص دارد. هدف او ثبت صرف لحظات نیست، بلکه میخواهد از طریق محیط طبیعی، چگونگی حضور انسان را در زندگی به نمایش بگذارد.
او میگوید: «رنگها حواسم را پرت میکنند، پس آنها را حذف میکنم.» گویی او در دام احساسات خود گرفتار شده است و میخواهد بیننده را نیز در این تجربه سهیم کند.
چهرهها، کمرهای باریک، موهای پریشان و پوست بدن، همگی ابزاری برای بیان احساسات شدهاند. گویی او عکاسی، طراحی و شاعری را با هم آمیخته است. بدنها مانند طراحی فیگور، پر از اشکال مختلف هستند. کارلا با عکسهایش میگوید: «یا خوب میبینم، یا هیچ نمیبینم.»
برخی از پیکرهها طبیعت، کودکان را مانند مادری در آغوش کشیده است. کودکان در قلب طبیعت، احساسات گوناگونی همچون ترس، امید، رویا، کابوس و کنجکاوی را به طور همزمان تجربه میکنند. انگار آنها نیز به طبیعت آرامش میبخشند. او میخواهد جسم را به مثابه روح بنگرد. یکی از عکس ها درخشش بدن دختر در آب، تداعیکننده شیشههای خرد شده و الماس است. دریکی دیگر از عکس ها، پرندهای کوچک با پاهای بلند و باریک، روی تن دخترک آرام گرفته است. در عکسی دیگر بدن های خواهر و برادر به یکدیگر بافته شده است.
کوگلمن با جستجوی دائمی سوژه، جوهره حقیقیِ او را در تابلو به نمایش می گذارد. دخترهایی که مرز زن بودن را حس کرده اند و برای آن نقشهها دارند. پیکره های این مجموعه، ادوارد وستون را در من زنده میکند. نحوه برخورد وستون با فلفل، امروز در عکس های کوگلمن پدیدار شده است.
منبع ایرنا