به روز شده در
کد خبر: ۴۶۱۹
مشاهدات خبرنگار آوش از حال و هوای عید در تهران؛

خیابان ولیعصر جای سوزن انداختن نیست

در آستانه عید نوروز به خیابان ولیعصر و جایی که محل کسب و کار دستفروشان است، سری زدیم تا از کم و کیف بازارهای نوروزی مطلع شویم.

خیابان ولیعصر جای سوزن انداختن نیست

غروب یکشنبه، چهار روز مانده به عید با دوستان به میدان ولیعصر رفتیم تا هم حال و هوای روزهای قبل عید را دریابیم و هم کمی خرد و ریز بخریم. همزمانی ماه مبارک رمضان و عید امسال تاثیری زیادی روی بازارهای محلی نداشت و آنچه بیش از پیش به چشم می‌خورد حضور کارگران غیر ایرانی، خانم‌های فروشنده و اجناس تکراری بود که اکثرا تولید داخل نیستند.

از ضلع جنوبی میدان ولیعصر شروع کردیم. یک سمت خیابان، مغازه‌ها بودند که اکثرا برخی از جنس‌های خود را دم در چیده بودند و سمت دیگر میزهای دستفروشان بود. «این چند روز بیشترین فروش را در یک سال داریم.» این را یکی از دستفروشان به من گفت. خستگی از چهره‌اش می‌بارید. دو خانم دیگر، یکی جوان و دیگری کهنسال که به نظر می‌رسید با او فامیل هستند نیز پشت میز روی صندلی‌های کهنه نشسته بودند و کارت می‌کشیدند. آنها هم خسته بودند.

جنسی نخریده و کارتی نکشیده، چند ظرف آش رشته گرفتیم و با اینکه کیفیت خوبی نداشت اما به ما خیلی چسبید. با انرژی مضاعف راه را ادامه دادیم و به چهارراه ولیعصر (تقاطع خیابان انقلاب با ولیعصر) رسیدیم. صدای موسیقی از سوی دیگر چهارراه و جلوی تئاتر شهر به گوش می‌رسید. اینجا بود که چند تن از دوستان از ما خداحافظی کردند و رفتند که سوار مترو شوند. با آنها پله‌ها را پائین رفتیم تا از طریق زیر گذر به آن سوی خیابان برویم. اینطوری بود که غرفه‌های داخل مترو را هم دیدیم. غرفه‌ها نظم و نظافت بیشتری داشتند اما افراد کمتری از آنها دیدن می‌کردند.

راه‌مان را به سمت جنوب ادامه دادیم. چند دست لباس خانگی خریدم. قیمت‌ها نسبت به سال پیش بسیار افزایش یافته بود. هر تی‌شرت خانگی، که کیفیت مناسبی داشت، 250 هزار تومان و یک شلوار خانگی نخ، 275 هزار تومان از کارت من کم کرد.

وارد یکی از بازارچه‌های شب عید شدیم که براساس نوشته سر در آن، توسط شهرداری برای دستفروشان سازماندهی کرده بود. نسبت جمعیت در آن به نسبت جمعیت در خیابان یک به 10 بود. دوستم شلوار جین خرید به قیمت 700 هزار تومان و وقتی که از فروشنده درخواست تخفیف کرد، به او گفت همین شلوار لی را پدرم در خیابان روبرو 850 می‌فروشد.

وارد خیابان نوفل لوشاتو شدیم. گرم صحبت بودیم که صدای بلندی از داخل یک مغازه برای لحظه‌ای همه را میخکوب کرد. آقای جوانی داد زد: «خانم، خانم» و ما همه به خانم میانسال چادری که جلو ما بود خیره شدیم. در یک لحظه مرد جواد چادر زن را کنار زد و دو بسته از دستمال‌های آشپزخانه را که زیر چادرش قایم کرده بود از او گرفت. با فریاد به او گفت اینها ارزش دزدی ندارد. زن به سرعت محل را ترک کرد!

از میان یکی از پاساژهای لباس کودک رد شدیم. تصویر پدران و مادران و کودکان‌شان که سرگرم خرید پوشاک هستند مسرت‌بخش بود و قیمت‌ها هوش از سر آدمی می‌برد. از پاساژ خارج شدیم و وارد خیابان جمهوری شدیم. اینجا بود که می‌خواستیم به خانه برویم اما خیابان‌ها قفل بود. در خیابان تعداد موتوی‌ها بیشتر از ماشین‌ها بود. اما خیابان برای موتوری هم قفل بود و بهترین گزینه برای آنان خط ویژه اتوبوس بود و زمانی که ما منتظر اتوبوس بودیم راه اتوبوس را سد کرده بودند.

چشم‌مان به یکی از اتوبوس‌های برقی و جدید شهر روشن شد. یکی از نکات مثبتی که به نظرم آمد، وجود دوربین مدار بسته در اتوبوس بود که احتمالا امنیت را بالا می‌برد. در میدان جمهوری از اتوبوس پیاده شدیم و به سمت مترو رفتیم. اینجا بود که اهمیت وسایل حمل و نقل عمومی را دریافتیم و با ذکر این نکته مهم با یکدیگر خداحافظی کردیم. 

ارسال نظر

آخرین اخبار