پیر نشو لعنتی!
امروز، خورشید با لبخندی خاص طلوع کرد. انگار خودش هم میدانست نیمقرنی از تولد مردی میگذرد که زمین فوتبال را با ردپای طلاییاش شاعرانه کرده بود. بله، دیوید بکام ۵۰ ساله شد.

تعریف ما ایرانیها از تبلور ستارهای چون دیدوید بکام بواقع لطف پروردگار هستی به بشریت بوده و هست. نوجوانی که با نگاهی مصمم و چشمانی پر از رویا در آکادمی منچستر یونایتد قد کشید، حالا مردی است با موهایی نقرهای، چشمانی هنوز درخشان و قلبی پر از خاطره.
روی چمنهای اولدترافورد، او تنها یک هافبک راست نبود؛ بکام قطبنمای تیم بود. با هر ضربه آزادش، زمان میایستاد؛ توپ در هوا میرقصید، نفسها در سینه حبس میشد و تماشاگران میدانستند این یک لحظه بکامگونه است؛ لحظهای جاودانه.
او فقط فوتبالیست نبود. بکام یک پدیده فرهنگی بود. در هر قدمی که برداشت، چه در رئال مادرید، چه در لسآنجلس، میلان یا پاریس، ردپای استایل، کاریزما و کلاس را به جا گذاشت. او مردی بود که با ظرافتی خاص، دنیای مد و ورزش را به هم دوخت. انگار که لباسهای دیور و توپهای آدیداس، هردو زبان او را میفهمیدند.
امروز، در تولد پنجاه سالگیاش، بکام دیگر آن بازیکن جوان با شماره ۷ نیست. او پدر است، اسطوره است، مالک باشگاه، نماد افتخار و حافظ حافظه نسلی از عاشقان فوتبال.
در جشن امشب، اگر به دقت گوش بدهی، شاید صدای سوت آغاز یک بازی را بشنوی. شاید روح مستطیل سبز، از اعماق زمان فریاد بزند: «تو هنوز هم کاپیتانی، دیوید!»
و در قلب ما که بیش از بیست سال در رسانههای ورزشی بودهایم، جایی با عشق ثبت شده:
There will always be only one David Beckham