«ساتوشی کن»؛ سینما در ذهن
انیمه فقط به «هایائو میازاکی» و جهانهای شاعرانهاش محدود نمیشود. کارگردانانی با سبکهای خاص وجود دارند که انیمه را به سینمای جدی نزدیک کردهاند و یکی از مهمترین آنها «ساتوشی کن» است.
اگر نام انیمه به میان بیاید، برای بسیاری از مخاطبان اولین اسمی که به ذهن میرسد «هایائو میازاکی»، خالق آثاری چون Spirited Away و My Neighbor Totoro است. کارگردانی که با جهانهای فانتزی، طبیعتگرایی و روایتهای شاعرانهاش شناخته میشود.
اما دنیای انیمه فقط به میازاکی محدود نمیشود. در کنار او، کارگردانانی وجود دارند که هر کدام با سبکهای منحصربهفرد و نگاههای شخصی، انیمه را به قلمروهای تازهای از سینما بردهاند.
یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین این نامها، «ساتوشی کُن» بود؛ فیلمسازی که انیمه را به ابزاری برای واکاوی روان انسان مدرن تبدیل کرد.
ساتوشی کن (1963–2010) کارگردان، نویسنده و مانگاکای ژاپنی بود که برخلاف جریان غالب انیمه، علاقهای به قصههای قهرمانانه یا فانتزیهای فرارمحور نداشت. دغدغه اصلی او، مرز مبهم میان واقعیت و خیال، هویت فردی، حافظه و رسانه بود.
کن با زبانی کاملاً سینمایی کار میکرد. تدوینی که منطق روایی کلاسیک را میشکست، روایتهایی با راوی غیرقابل اعتماد و جهانهایی که در آن، زمان و مکان بدون هشدار در هم میلغزیدند. در آثار او، تماشاگر همانقدر سردرگم بود که شخصیتها.
نخستین فیلم بلند او، Perfect Blue (1997)، تریلری روانشناختی دربارهی یک خوانندهی پاپ بود که برای بازیگر شدن، هویت عمومیاش را کنار میگذاشت. فیلم با پرداختن به شهرت، نگاه وسواسگونهی مخاطب و فروپاشی روانی، به یکی از مهمترین آثار تاریخ انیمه تبدیل شد و الهامبخش فیلمسازانی چون «دارن آرونوفسکی» (Black Swan) شد.
در Millennium Actress (2001)، کن سراغ روایت زندگی یک بازیگر زن رفته است؛ اما زندگی او نه از طریق واقعیت، بلکه از دل نقشهایی که بازی کرده روایت میشود. فیلمی شاعرانه دربارهی خاطره، عشق و خودِ سینما.
Tokyo Godfathers (2003) متفاوتترین اثر او بود؛ روایتی انسانی و واقعگرا از سه بیخانمان که نوزادی رهاشده را پیدا میکنند. اثری که نشان میدهد که کن حتی بدون بازیهای فرمی پیچیده هم، روایتگری قدرتمندی داشت.
آخرین فیلم بلندش، Paprika (2006)، مرز میان رؤیا و واقعیت را بهکلی از بین میبرد؛ جهانی بصری و پرآشوب که بعدها بسیاری، آن را همراستا با ایدههای فیلم Inception «کریستوفر نولان» دانستند.
او همچنین خالق سریال Paranoia Agent (2004) بود؛ اثری تلخ و اجتماعی دربارهی ترس جمعی، شایعه و جامعهای که زیر فشار روانی در حال فروپاشی است.
ساتوشی کن در ۴۶ سالگی و در حالی که پروژههای ناتمام زیادی در ذهن داشت، درگذشت. اما تأثیر او فراتر از عمر کوتاهش باقی ماند. او ثابت کرد انیمه میتواند به اندازهی سینمای زنده پیچیده و عمیق باشد. ذهن انسان را بهعنوان ساختار روایت به کار بگیرد و مخاطب را نه سرگرم کند بلکه به چالش بکشد.
اگر میازاکی نمایندهی رؤیاهای کودکانه و طبیعت شاعرانه است، ساتوشی کن نمایندهی کابوسها، خاطرهها و ذهن متزلزل انسان معاصر به حساب میآید؛ فیلمسازی که انیمه را به قلمروی سینمای روانشناختی جهانی پیوند زد.