«اسلام ایرانی»؛ گفتوگوی جان و جهان
ابراهیم داروغهزاده- سینماگر و دبیر اسبق جشنواره فیلم فجر

در طول تاریخ، هیچ دینی تنها با آموزهها و دستوراتش زنده نمانده است؛ دین زمانی بر جان و دل مردمان مینشیند که با فرهنگ آنها پیوندی عمیق خورده باشد.
در ایران، این پیوند ژرف میان اسلام و فرهنگ ایرانی، زایش تمدنی را رقم زد که ما آن را با نامی نانوشته میشناسیم: اسلام ایرانی.
اسلام ایرانی نه نسخهای خشک و یکدست، بلکه حاصل گفتوگویی هزارساله است میان دین، شعر، حکمت، هنر و تجربهی زیستهی ایرانیان. در این سنت، قرآن با صدای نی همراه شد، حدیث با خوشنویسی آراسته گشت، و فقه در آینهی عقل و عرفان بازتاب یافت.
ابنسینا در قرن چهارم هجری، با تلفیق فلسفهی یونانی، جهانبینی اسلامی و عقل ایرانی، بنایی عقلمحور از دین ساخت که تا قرون بعد، هم در شرق و هم در غرب، درخشید. او در «شفا» و «اشارات»، ایمان را نه در تقابل با خرد، بلکه در امتداد آن تعریف کرد.
اگر «ایران اسلامی» ترکیبی سیاسی و ایدئولوژیک است که از دهههای اخیر برخاسته، «اسلام ایرانی» سنتی است که از دل قرون برخاسته، بر لب فردوسی نشسته، در خیال مولوی پیچیده، و بر آتش سهروردی شعله کشیده است.
مولانا میگفت: «ما از او یک چیز میدانیم: عشق.» او شریعت را آغازی برای سلوک میدانست، نه نهایت آن. در مثنوی، بارها از آن ایمان سخن میگوید که در دل انسان میجوشد، نه از ترس عذاب، بلکه از شوق حضور.
ما اسلام را تنها در سطرهای فقه نخواندهایم؛ آن را در بوی نان گرم خانه، در بزم شعر شبانه، و در سکوت نماز مادربزرگ فهمیدهایم. بهقول سهراب سپهری: «من نمازم را وقتی میخوانم/ که اذانش را باد/ گفته باشد سر گلدستهی سرو…»
چه کسی میتواند بگوید دین فقط فریضه است؟ وقتی حافظ گفت: «در خرابات مغان نور خدا میبینم» نه از کفر گفت، نه از شرک؛ از تجربهای گفت که تنها در دل فرهنگی چندلایه و ژرف معنا مییابد.
امروز، وقتی از «اسلام ایرانی» سخن میگوییم، از بازگشت به سنتی انسانی، چندصدایی و عقلمدار سخن میگوییم؛ از اسلامی که با فرهنگ همزیست است، نه در پی حذف آن؛ از دینی که بهجای تحمیل، به گفتوگو دعوت میکند.
بگذار دین، همانگونه که در هزار سال گذشته با تار و پود این سرزمین درآمیخته، باز هم از دل مردم برخیزد، نه از پشت میزهای قدرت. شاید آنگاه، هم ایران بماند، و هم ایمان.