به روز شده در
کد خبر: ۲۹۵۳۶

لابی اسرائیل و روایت‌سازی علیه ایران، قبل و بعد از جنگ ۱۲ روزه

دکتر رضا نصری حقوقدان و کارشناس مسائل بین‌الملل

در این مقاله، تلاش شده به صورت مستند نشان داده شود که چگونه لابی‌های وابسته به اسرائیل در واشنگتن، پیش و پس از جنگ ۱۲ روزه، با بهره‌گیری از ابزارهای رسانه‌ای، سیاسی و حقوقی به روایت‌سازی سازمان‌یافته علیه ایران (براساس چهار اتهام محوری) پرداختند تا افکار عمومی آمریکا و تصمیم‌گیران کاخ سفید و کنگره را برای تقابل نظامی آماده کنند. از ادعای ترور ترامپ توسط ایران گرفته تا تصویرسازی ایران به‌عنوان تهدیدی برای موجودیت مردم آمریکا و تمدن غرب، این جریان‌ها همچنان با بزرگ‌نمایی و تحریف، صحنه را برای حمله غیرقانونی مجدد به ایران و اعمال فشار حداکثری مهیا می‌سازند.

لابی اسرائیل و روایت‌سازی علیه ایران، قبل و بعد از جنگ ۱۲ روزه

در آستانهٔ حملهٔ غیرقانونی اسرائیل به ایران در خردادماه ۱۴۰۴ و روزهای پس از آن، لابی‌های وابسته به اسرائیل در واشنگتن به شدت مشغول روایت‌سازی علیه ایران بودند تا حمایت سیاسی، امنیتی، نظامی و حتی حقوقی (از طریق پیشبرد طرح‌هایی در کنگره) برای اقدامات جنگ‌طلبانه خود جلب کنند. این محافل با بهره‌گیری از ایران‌هراسی، مجموعه‌ای از اتهامات و داستان‌ها را علیه ایران مطرح کردند که هدف نهایی آن توجیه حمله به ایران و همراه کردن افکار عمومی و دولت آمریکا با سیاست تقابل حداکثری بود. اتهامات کلیدی مطرح‌شده توسط این جریان‌ها عبارت بودند از:

۱) برنامه‌ریزی ایران برای ترور فیزیکی رئیس‌جمهور آمریکا (دونالد ترامپ)؛ 

۲) ذات تهاجمی و غیرمتعارف حکومت ایران که در صورت دستیابی به سلاح هسته‌ای، موجودیت اسرائیل و حتی آمریکا را به خطر خواهد انداخت؛ 

۳) تصویرسازی از اسرائیل به عنوان مدافع تمدن غرب در برابر ایران و این ادعا که شعار «مرگ بر آمریکا» نشان‌دهندهٔ عزم ایران برای نابودی فیزیکی ایالات متحده است و در نتیجه کمک‌های نظامی و مالی آمریکا به اسرائیل لطف به آن نبوده بلکه در راستای حفاظت از خود آمریکا است؛ و 

۴) ناکافی بودن مهار برنامهٔ هسته‌ای و موشکی ایران به دلیل ماهیت خشونت‌طلب حکومت ایران و لزوم تغییر رژیم در تهران.

در ادامه، هر یک از این محورها را با ذکر شواهد و منابع معتبر بررسی می‌کنیم و نشان می‌دهیم چگونه این روایت‌سازی‌های مخدوش برای پیشبرد سیاست‌های جنگ‌طلبانه به کار گرفته شده‌اند.

 

اتهام اول: ایران به دنبال ترور ترامپ است

یکی از سناریوسازی‌های لابی‌های ضدایرانی، متهم کردن ایران به برنامه‌ریزی برای ترور فیزیکی دونالد ترامپ، است. در میانهٔ سال ۲۰۲۴ بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها (اندیشکدهٔ تندروی FDD که پیوندهای نزدیکی با اسرائیل دارد) مدعی شد طبق گزارش منابع امنیتی آمریکا، ایران در هفته‌های اخیر طرحی برای ترور ترامپ دنبال کرده است. این خبر ابتدا توسط رسانه‌های جمعی منتشر و سپس توسط FDD برجسته شد. هرچند تهران این اتهام را قویاً تکذیب کرد و آن را ادعایی “با انگیزهٔ سیاسی” خواند، لابی‌های جنگ‌طلب تلاش کردند آن را به عنوان سندی بر «ماهیت تروریستی» حکومت ایران جا بیندازند. یک پژوهشگر ارشد اف.دی.دی تأکید کرد که مقامات ارشد جمهوری اسلامی صراحتاً خواستار مرگ ترامپ و دیگر مقامات دولت او شده‌اند و هشدار داد که «نادیده گرفتن این تهدید، اشتباهی راهبردی و اخلاقی» خواهد بود. همچنین مشاور ارشد همین اندیشکده گلایه کرد که چرا واشنگتن تاکنون پاسخ «قاطع و تنبیهی» به تهران نداده و حتی پرسید چرا ترامپ از ابتدا محافظت امنیتی در سطح یک رئیس‌جمهور نداشت.

از سوی دیگر، سازمان متحد علیه ایران هسته‌ای (UANI) – یک گروه لابی ضدایرانی متشکل از دیپلمات‌ها و مقامات امنیتی سابق آمریکایی – با لحنی تند وارد ماجرا شد. مدیران این سازمان، مارک والاس و نورمن رول، در بیانیه‌ای مشترک اعلام کردند UANI سال‌هاست نسبت به تضعیف بازدارندگی آمریکا در برابر ایران هشدار می‌دهد و اینکه اکنون «رژیم ایران تا حدی احساس راحتی» که قصد دارد مقامات ارشد سیاسی آمریکا را ترور کند، تعجب‌آور است.  این گروه فهرست بلندی از اقدامات و توطئه‌های منتسب به ایران را یادآور شده و ابراز داشتند که متأسفانه این اقدامات تقریباً «بدون مجازات جدی» مانده و واکنش واشنگتن عمدتاً به «بیانیه‌های شدیداللحن»، «تحریم‌های نمادین» و «تدابیر امنیتی» محدود شده است. مهم‌تر آنکه، سیاست‌نامه‌ها و بیانیه‌های آن‌ها صراحتاً توصیه می‌کرد دولت آمریکا باید به‌صراحت تهدید اقدام نظامی را به عنوان پاسخ در نظر بگیرد و به مقامات تهران بفهماند که در صورت ادامهٔ این مسیر، حملات نظامی آمریکا یک گزینهٔ روی میز است. سازمان UANI استدلال می‌کرد که عدم برخورد شدید، جسارت تهران را بیشتر کرده و اگر جلوی آن گرفته نشود «این توطئه‌ها روزی به واقعیت تبدیل خواهند شد». چنین لحن و موضع سختی از سوی یک گروه نزدیک به لابی اسرائیل در واشنگتن، نشان‌دهندهٔ میزان تلاش آن‌ها برای القای ضرورت برخورد خشن (حتی نظامی) با ایران به بهانهٔ حفاظت از مقامات آمریکایی است.

شایان ذکر است ایران، ضمن رد ادعای دست داشتن در هرگونه طرح ترور مقام‌های آمریکایی، اعلام کرده که پیگیری حقوقی و قضایی پروندهٔ ترور سردار قاسم سلیمانی را از مجاری بین‌المللی دنبال می‌کند. مقامات ایرانی تصریح کردند ادعای توطئهٔ ترور ترامپ «بی‌اساس و دارای انگیزهٔ سیاسی» است و طرح این گونه اتهامات در بحبوحهٔ تنش‌ها، خود توجیه‌گر اقدامات خصمانهٔ بعدی علیه ایران خواهد بود. با این حال، لابی‌های ضدایران با برجسته‌سازی این داستان، سعی در ترسیم چهره‌ای خطرناک از ایران داشتند؛ چهره‌ای که حتی جان رؤسای جمهور آمریکا نیز از گزند آن در امان نیست. این فضاسازی، زمینه ذهنی لازم را برای همراه‌سازی سیاستمداران واشنگتن با گزینه‌های تندروانه‌تر (از جمله ترور متقابل یا حملهٔ پیش‌دستانه) فراهم می‌ساخت.

 

اتهام دوم: ایران ذاتاً تهاجمی است و یک تهدید موجودیتی محسوب می‌شود

دومین محور روایت‌سازی لابی‌های اسرائیل، تأکید بر این است  که جمهوری اسلامی حکومتی ذاتاً تهاجمی، ایدئولوژیک و غیرعادی است که نمی‌توان آن را با سازوکارهای معمول مخاطب قرار داد. آن‌ها ادعا می‌کنند حتی اگر برنامهٔ هسته‌ای و موشکی ایران به طور موقت محدود شود، «ماهیت توسعه‌طلب و ستیزه‌جوی رژیم ایران» تغییر نخواهد کرد و در صورت دستیابی تهران به سلاح هسته‌ای، موجودیت اسرائیل و حتی آمریکا در معرض خطر نابودی قرار می‌گیرد. این ادبیات سال‌ها توسط شخص بنیامین نتانیاهو، از تریبون‌های مختلف – از جمله تریبون کنگره و مجمع عمومی سازمان ملل متحد  - تکرار شده است. نتانیاهو طی دهه‌های گذشته همواره ایران را یک «تهدید موجودیتی» برای کشورش خوانده و در محافل مختلف بین‌المللی هشدار داده که اگر جلوی برنامهٔ هسته‌ای تهران گرفته نشود، «حیات اسرائیل در معرض نابودی قرار می‌گیرد». در میانهٔ جنگ ۱۲ روزهٔ اخیر نیز نتانیاهو بار دیگر تأکید کرد که اسرائیل «برای رفع دو تهدید موجودیتی – تهدید هسته‌ای و تهدید موشکی ایران – هر کاری که لازم باشد انجام خواهد داد». او همزمان مدعی شد حملات ارتش اسرائیل صرفاً برای حفظ بقای اسرائیل نیست بلکه «برای حفاظت از جهان متمدن در برابر این رژیم آتش‌افروز» صورت می‌گیرد. عباراتی نظیر «خطر برای جهان» یا مقایسهٔ جمهوری اسلامی با نازی‌های آلمان از زبان مقامات اسرائیلی، تلاشی آشکار برای جهانی نشان دادن تهدید ایران و جلب حمایت قدرت‌های غربی است.

در فضای رسانه‌ای حامی اسرائیل در آمریکا، این خط تبلیغاتی حتی پررنگ‌تر دنبال می‌شود. جف بالابان، یکی از لابی‌گران نزدیک به جناح راست اسرائیل، در JNS  (سندیکای خبری یهودی) نوشت که نباید فریب شعارهای انزواطلبانهٔ برخی را خورد؛ چرا که از دید او «آمریکا همین حالا تحت حمله است و این یهودیان اسرائیل هستند که دارند بیشترین جنگ و جانفشانی را برای آمریکا انجام می‌دهند». او ستدلال کرد که این نبرد اساساً نبرد خود آمریکا و تمدن غرب با جمهوری اسلامی است و اسرائیل در خط مقدم آن قرار دارد. به ادعای این چهره «رژیم ایران قسم خورده مرگ بر آمریکا را عملی کند، موشک‌های بالستیک قاره‌پیما می‌سازد که واشنگتن را هدف بگیرند و شبه‌نظامیانش را برای کشتن سربازان آمریکایی گسیل می‌کند؛ و این اسرائیل است که سد راه این دشمن شده است». این نوع گفتمان دقیقاً در راستای همان استدلالی است که حامیان افزایش کمک‌های واشنگتن به تل‌آویو سال‌هاست دنبال می‌کنند: اینکه حمایت مالی و نظامی آمریکا از اسرائیل یک وظیفه برای حفاظت از منافع و امنیت خود آمریکا است، نه لطف به یک کشور خارجی.

از همین رو، لابی‌های مزبور با بزرگ‌نمایی شعارهایی نظیر«مرگ بر آمریکا»،  تلاش می‌کنند افکار عمومی ایالات متحده را قانع کنند که ایران حقیقتاً قصد نابودی فیزیکی ایالات متحده را دارد و هزینه‌ای که از جیب مالیات‌دهنده آمریکا هزینه کمک به إسرائیل می‌شود، یک هزینه ضروری برای امنیت ملی است. به عنوان مثال، تصاویری از تجمعات رسمی در ایران – از جمله حضور کودکان در برابر پرده‌هایی با شعار مرگ بر آمریکا – به کرات در رسانه‌های نزدیک به اسرائیل منتشر شد تا چهره‌ای خشن و تهدیدآمیز از ایران ترسیم شود. این در حالی است که مقامات ایران بارها تأکید کرده‌اند منظور از این شعار، اعتراض به سیاست‌های ظالمانهٔ دولت آمریکا است، نه قصد آسیب‌رساندن به مردم عادی آمریکا. با وجود این، ماشین تبلیغاتی ضدایران عامدانه این توضیحات را نادیده می‌گیرد و «مرگ بر آمریکا» را معادل برنامه‌ریزی ایران برای کشتار تک‌تک آمریکایی‌ها جلوه می‌دهد. این تحریف، برای ترساندن افکار عمومی و قانون‌گذاران آمریکایی بسیار کارگر بود تا جایی که حتی شخص دونالد ترامپ نیز در سخنرانی‌های خود تکرار می‌کرد «ما با رژیمی طرفیم که شعار مرگ بر آمریکا سر می‌دهد و خواهان نابودی کشور است».

 

یکی دیگر از ادعاهای اغراق‌آمیز مطرح شده توسط لابی‌های ضدایران آن است که اگر ایران به سلاح هسته‌ای دست یابد، حتی موجودیت فیزیکی ملت آمریکا نیز در معرض نابودی قرار می‌گیرد. به طور مثال، در یک گزارش JNS با استناد به یک کارگروه کنگره، هشدار داده شد که یک حملهٔ هسته‌ای از نوع انفجار الکترومغناطیس (EMP) توسط ایران می‌تواند «۹ نفر از هر ۱۰ آمریکایی را طی یک سال به کشتن دهد». طرح چنین سناریوهای آخرالزمانی تأثیر روانی عمیقی بر افکار عمومی می‌گذارد و فضای سیاسی آمریکا را برای اقدامات تهاجمی پیشگیرانه آماده می‌سازد. هدف این است که هرگونه مماشات یا راه‌حل دیپلماتیک با تهران بی‌فایده جلوه داده شود، چرا که به زعم آنان «ماهیت رژیم ایران تغییرپذیر نیست». در این چارچوب است که راه‌حل نهایی مطلوب لابی‌های جنگ‌طلب، نه مهار برنامهٔ هسته‌ای بلکه سرنگونی تمامیت حکومت ایران معرفی می‌شود.

 

اتهام سوم: اسرائیل در حال دفاع از تمدن غرب (توجیه کمک‌های آمریکا)

 

سومین بخش از روایت‌سازی اسرائیل‌محور علیه ایران، ارائهٔ این تصویر بود که نبرد اسرائیل با ایران صرفاً جنگی برای بقای خود اسرائیل نیست، بلکه «جنگی برای نجات تمدن غرب» است. بر اساس این دیدگاه، اسرائیل در خط مقدم جبههٔ جهان آزاد در برابر حکومت تندروی ایران ایستاده و شعارهایی چون «مرگ بر آمریکا از سوی تهران، نشانهٔ نیت واقعی ایران برای نابودی فیزیکی آمریکا و دیگر جوامع دموکراتیک است. بدین ترتیب، هر گونه حمایت تسلیحاتی، مالی و سیاسی آمریکا از اسرائیل در این نبرد، نه صرفاً یک اقدام در چارچوب روابط دوجانبه، بلکه وظیفه‌ای در جهت صیانت از منافع و امنیت ملی خود آمریکا و جهان غرب قلمداد می‌شود. این دقیقاً پیامی بود که لابی‌های اسرائیل تلاش می‌کنند به سیاست‌مداران و مالیات‌دهندگان آمریکایی منتقل کنند: اینکه دلارهایی که به شکل کمک نظامی سالیانه (حدود ۳٫۸ میلیارد دلار در سال) از جیب مالیات‌دهندگان آمریکا روانهٔ اسرائیل می‌شود، در واقع «بهترین سرمایه‌گذاری برای امنیت آمریکا» است.

در خلال جنگ اخیر، این استدلال به اوج خود رسید. جف بالابان در مقالهٔ پیش‌گفته تصریح کرد که «اسرائیل در حال جنگی است که خود آمریکا را نیز از یک تهدید وجودی نجات می‌دهد.  او و همفکرانش با خطاب قرار دادن جناح‌هایی در واشنگتن که مخالف مداخله در جنگ بودند (اعم از راست‌گرایان انزواطلب یا چپ‌گرایان مخالف جنگ)، آن‌ها را به ساده‌لوحی یا خیانت متهم کردند و نوشتند که «این یک لحظهٔ تعیین‌کنندهٔ تاریخی برای آمریکا است و هرکس واقعاً به شعار اول آمریکا (America First) باور دارد باید نابودی رژیم ایران را هدف بداند». این جملات در واقع بازتاب‌دهندهٔ همان مضمونی است که بنیامین نتانیاهو نیز بارها بیان کرده است.

از این زاویه دید، حمایت‌های آمریکا از اسرائیل – اعم از تسلیحات پیشرفته، سامانه‌های دفاع موشکی (نظیر گنبد آهنین) و کمک مالی بلاعوض – کاملاً توجیه می‌شوند. حامیان اسرائیل در واشنگتن بارها این نکته را یادآور شده‌اند که اسرائیل به عنوان یک متحد دموکراتیک، منافع اطلاعاتی و نظامی ارزنده‌ای برای آمریکا فراهم می‌کند و “اگر اسرائیل نبود، آمریکا مجبور می‌شد برای حفاظت از منافع خود در خاورمیانه یک اسرائیل  اختراع کند».  این طرز فکر در بحبوحهٔ جنگ ۱۲ روزه بیش از پیش طنین‌انداز شد. نتیجهٔ عملی این روایت، کسب حمایت کم‌سابقهٔ نظامی و سیاسی واشنگتن از عملیات اسرائیل است. در جریان جنگ ۱۲ روزه، دولت آمریکا نه تنها از نظر دیپلماتیک جانب اسرائیل را گرفت، بلکه طبق  در حملات به تأسیسات هسته‌ای ایران نیز مشارکت مستقیم داشت. این روایت موجب شده – در اغلب درگیری‌های نظامی إسرائیل - بستهٔ کمک اضطراری چند میلیارد دلاری به اسرائیل (فراتر از کمک سالانه) به تصویب کنگره برسد تا هزینه‌های جنگ را پوشش دهد. علاوه بر این، القای اینکه «اسرائیل برای ما می‌جنگد و حفاظت از آن حفاظت از خود ماست» باعث شده بخش قابل توجهی از افکار عمومی آمریکا نسبت به تحولات خطرناک جنگ‌های اسرائیل حساسیت کمتری نشان دهد و حتی برخی از سیاستمداران منتقد نیز سکوت اختیار کنند.

 

اتهام چهارم: مهار کافی نیست، باید به‌دنبال تغییر رژیم بود

 

چهارمین و شاید مهم‌ترین بُعد از روایت‌سازی لابی‌های ضدایران، ترویج این ایده است که سیاست مهار یا هرگونه توافق محدود با جمهوری اسلامی بی‌فایده است و تنها راه تضمین صلح، براندازی رژیم حاکم بر ایران است.  این گزاره در سال‌های اخیر به اشکال مختلف از زبان مقامات و کارشناسان تندرو بیان شده است، اما پس از آغاز جنگ مستقیم اسرائیل با ایران  با صدای بلندتری شنیده می‌شود. مقامات اسرائیلی ابتدا مدعی بودند که هدفشان«صرفاً نابودی زیرساخت‌های هسته‌ای و توان موشکی ایران» است و قصد تغییر رژیم ندارند. با این حال، خود نتانیاهو در میانهٔ حملات اذعان کرد که «تغییر رژیم در ایران می‌تواند از نتایج حملات اسرائیل باشد».  به موازات این اظهارات، رسانه‌های نزدیک به لابی اسرائیل آشکارا بر طبل براندازی کوبیدن و روزنامهٔ جروزالم پست در سرمقاله‌ای با شور و حرارت، از دونالد ترامپ خواست تا «کار را تمام کند».  

 

در بحبوحهٔ جنگ اخیر، برندا شفر از تحلیل‌گران نزدیک به  FDD نیز پا را فراتر گذاشت و بحث تجزیه ایران را پیش کشید.  او که روابط نزدیکی با دولت آذربایجان دارد، همزمان با تبادل حملات میان ایران و اسرائیل در خرداد ۱۴۰۴ اظهار داشت ترکیب چندقومیتی ایران پاشنه‌آشیل حکومت است و می‌توان از آن بهره‌برداری کرد. شافر سال‌هاست که علناً از «بالکانیزه کردن ایران» حمایت می‌کند و مثلا خواستار استقلال آذربایجان ایران یا سایر اقوام شده است. جالب آنکه همان روزها جروزالم پست نیز در یادداشتی دیگر خواستار تشکیل «ائتلافی منطقه‌ای برای تجزیهٔ ایران» شد و پیشنهاد داد به اقلیت‌های قومی سنی، کرد و بلوچ در صورت جدا شدن از حاکمیت شیعهٔ تهران، تضمین امنیتی داده شود. این میزان از صراحت در دعوت به پاره‌پاره کردن ایران، حتی در ادبیات خصمانهٔ چند دههٔ اخیر کم‌سابقه بود. بدین‌ترتیب، پروژه‌ای که با شعار تغییر رفتار حکومت ایران آغاز شده بود، اکنون به روشنی تغییر خود ایران (به مثابه یک سرزمین یکپارچه) را هدف قرار داده است.

 

البته واقعیت‌های میدانی، پوچ بودن بسیاری از این خیال‌پردازی‌ها را نشان می‌دهد. جنگ ۱۲ روزهٔ اسرائیل علیه ایران نه تنها به فروپاشی حکومت یا خیزش اقوام نیانجامید، بلکه عکس آن عمل کرد: اکثریت قاطع مردم ایران – حتی بسیاری از منتقدان و مخالفان داخلی حکومت – در برابر تجاوز خارجی موضعی واحد و وطن‌دوستانه گرفتند. برای مثال، تحلیل‌گران مستقل گزارش کردند که در مناطق آذری‌نشین ایران (شمال غرب کشور) که برندا شافر و همفکرانش روی شکاف‌های آن حساب ویژه باز کرده بودند، حملات اسرائیل یکپارچگی ملی را تقویت کرد و مردم این مناطق به دلیل تعلق خاطر عمیق تاریخی به ایران، حول پرچم کشور متحدتر شدند.  

 

در پایان، بررسی روایت‌سازی‌های یادشده نشان می‌دهد چگونه لابی‌های وابسته به اسرائیل در واشنگتن با بهره‌گیری از فضای رسانه‌ای و سیاسی آمریکا، چهره‌ای بسیار مخدوش و هولناک از ایران ترسیم می‌کنند تا افکار عمومی را برای جنگ آماده سازند. آن‌ها با بزرگ‌نمایی تهدید ترور ترامپ، ایران را مستقیماً دشمن شخصی رهبران آمریکا نشان می‌دهند؛ با اغراق دربارهٔ نیات هسته‌ای ایران، آن را خطری برای بقای غرب جلوه می‌دهند؛ با علم کردن شعارهای انقلابی، مبارزهٔ خود با ایران را معادل مبارزهٔ آمریکا برای بقا تصویر می‌کنند؛ و در نهایت نسخهٔ تغییر رژیم – و حتی تجزیهٔ ایران – را به عنوان "راه‌حل نهایی" روی میز می‌گذارند. این تلاش‌های تبلیغاتی در شکل دادن به تصمیمات کاخ سفید و کنگره بی‌تأثیر نبود و فضا را برای حملهٔ پیش‌دستانهٔ اسرائیل مهیا کرد. حمله‌ای که از دید اغلب حقوقدانان بین‌المللی غیرقانونی و نقض حاکمیت ملی ایران بود و با وجود وارد کردن خسارات سنگین و کشتار صدها غیرنظامی ، نتوانست اهداف اعلام‌شدهٔ اسرائیل را به طور کامل محقق کند.

 

در نهایت، آنچه بیش از هر زمان دیگری ضروری به نظر می‌رسد، اتخاذ یک رویکرد منضبط، حساب‌شده و واقع‌نگرانه در حوزه سیاست خارجی ایران است.  در شرایطی که لابی‌های قدرتمند و جنگ‌طلب در واشنگتن به طور سازمان‌یافته در حال روایت‌سازی و اتهام‌زنی علیه ایران هستند، هرگونه موضع‌گیری، رفتار یا گفتار نسنجیده از سوی مسئولان، نهادها یا جریان‌های داخلی می‌تواند ناخواسته در راستای تقویت همین اتهامات عمل کند و به پروژه‌های ایران‌هراسانه دامن بزند.

به بیان دیگر، تربون‌های رسمی و غیررسمی  باید با درکی عمیق از مختصات جنگ روایت‌ها و ظرافت‌های فضای بین‌المللی – و همراستا با مواضع دستگاه دیپلماسی – اظهارات و اقدامات خود را تنظیم کنند. اگر ادعا می‌شود که ایران کشوری «ذاتاً تهاجمی» است، پس هرگونه شعار یا رفتار تندروانه‌ که این ادعا را در ذهن مخاطبِ هدف تأیید کند، به مثابه‌ی گل به خودی در میدان دیپلماسی است. اگر اتهامِ تلاش برای ترور مقامات خارجی مطرح می‌شود، نباید به ادبیاتی متوسل شد که بهانه به دست طرف مقابل می‌دهد. اگر می‌خواهیم روایت رسمی و حقیقی کشور در عرصه بین‌المللی رنگ نبازد، باید چهره‌ای مسئول، صلح‌طلب و قانون‌مدار از کشور در سطح منطقه‌ای و جهانی به نمایش گذاشته شود.

 

سیاست خارجی موفق، صرفاً هنر تعامل با دولت‌ها نیست، بلکه توانایی مدیریت ادراک‌ها در سطح افکار عمومی جهان را نیز دربر می‌گیرد.  در دنیای کنونی، برداشت‌ها و تصویرسازی‌ها به اندازهٔ واقعیات عینی اهمیت دارند. بنابراین، ایران باید با پرهیز از واکنش‌های هیجانی و مواضع شعارزده، و در عوض با اتکا بر عقلانیت، انسجام داخلی و زبان حقوق بین‌الملل، سیاست خارجی‌ای را طراحی کند که نه تنها اتهامات ساختگی را خنثی کند، بلکه مشروعیت اقدامات خصمانهٔ دشمنان را نزد افکار عمومی بین‌المللی به چالش بکشد.

 

در چنین چارچوبی است که می‌توان خطر شکل‌گیری اجماع‌های جدید ضدایرانی را کاهش داد، از فضای پس از جنگ بهره برد و زمینه را برای بازیابی موقعیت منطقه‌ای و بین‌المللی کشور فراهم ساخت.

 

 

 

ارسال نظر

آخرین اخبار