همپوشانیهای خطرناک؛ بازی پایداریچیها در زمین سلطنتطلبها و اسرائیل
محمد کاظمی- دبیر تحریریه آوش

در سالهای اخیر، یکی از پدیدههای قابل تأمل در سیاست ایران، نزدیکی مواضع اصولگرایان تندرو بهویژه جبهه پایداری با جریانهای افراطی خارجی همچون تندروهای اسرائیلی، محافظهکاران آمریکایی و حتی گروههای سلطنتطلب بوده است. این نزدیکی نه از جنس اتحاد واقعی، بلکه محصول همپوشانی در منطق سیاسی و بهرهبرداری متقابل است.
نقاط مشترک تندروهای داخلی و خارجی
دشمنمحوری: پایداریچیها هویت سیاسی خود را بر «تقابل دائمی» تعریف میکنند. اسرائیل و برخی جریانهای تندرو در آمریکا نیز بقای خود را در نشان دادن ایران بهعنوان تهدید اصلی در خاورمیانه و حتی جهان میبینند.
دوقطبیسازی: پایداریچیها برای حذف رقبای داخلی و اسرائیل برای جلب حمایت غرب، هر دو به نمایش چهرهای رادیکال از ایران نیاز دارند. سلطنتطلبها هم از همین تصویر برای اثبات ناکارآمدی جمهوری اسلامی استفاده میکنند.
مخالفت با اصلاحات و عادیسازی: هر سه جریان، از بهبود روابط ایران با غرب متضرر میشوند. پایداریچیها آن را تهدیدی برای «اصالت ایدئولوژیک» میدانند و اسرائیل و سلطنتطلبها آن را مانع فشار حداکثری بر ایران میبینند.
شباهت در سبک سیاسی: منطق سیاه و سفید، پوپولیسم و نپذیرفتن میانهروی، وجه مشترک این جریانهاست.
آینده این همپوشانی
این نزدیکی، برای پایداریچیها در کوتاهمدت ابزار قدرتنمایی و حذف رقیب است. اما در بلندمدت، بیشتر به نفع مخالفان خارجی تمام میشود چراکه تصویر افراطی پایداریچیها خوراک تبلیغاتی اسرائیل و سلطنتطلبهاست. در نقطهای که پای حل بحران و عادیسازی روابط به میان بیاید، مسیرها از هم جدا میشود؛ اسرائیل و سلطنتطلبها خواستار فروپاشی نظام و پایداریچیها لااقل در کلام به دنبال بقای نظام آنهم به شکل انحصاری هستند. این تضاد میتواند در آینده به ضرر تندروهای داخلی تمام شود.
خطر فرهنگ «انتقام» و پیامد آن
یکی از جلوههای خطرناک این تفکر، شعارهای تند مبنی بر محاکمه و حتی اعدام چهرههایی چون حسن روحانی، محمدجواد ظریف یا هنرمندانی مانند همایون شجریان و محسن چاوشی است. چنین گفتمانی به جای ساختن آینده، انسجام اجتماعی را میشکند و چرخه انتقام و خشونت را بازتولید میکند. تجربههای تاریخی نشان میدهد:
ایران در قبل انقلاب در دوران رضا شاه و حتی محمدرضا پهلوی: اعدامها و حذفهای گسترده سیاسی، به جای تثبیت، به شکاف عمیق نسلها با نظام انجامید.
فرانسه پس از انقلاب: خشونت ژاکوبنها با گیوتین، خیلی زود جامعه را علیه آنان شوراند و به بازگشت استبداد انجامید.
شوروی دوران استالین: تصفیههای خونین، نخبگان را نابود کرد و یکی از زمینههای فروپاشی شوروی شد.
عراق پس از صدام: حذف کامل حزب بعث بهجای آشتی ملی، شکافهای قومی و مذهبی را تشدید کرد و زمینهساز ظهور داعش شد.
در مقابل، کشوری مانند آفریقای جنوبی با انتخاب «عدالت انتقالی» و آشتی ملی، توانستند مسیری باثباتتر را تجربه کنند.
چشمانداز آینده سیاسی چهرههای تندرو داخلی
برای تحلیل آینده سیاسی چهرههایی مانند امیرحسین ثابتی، حمید رسایی، مهدی کوچکزاده، ابوالقاسم نبویان، سعید جلیلی و ...، چند عامل کلیدی وجود دارد:
انسجام درون جریان اصولگرا: اگر تندروها در جریان اصولگرا دست بالا داشته باشند، این افراد میتوانند در مجلس و رسانهها فعال بمانند؛ در غیر این صورت، به حاشیه رانده میشوند.
نیاز حاکمیت به چهرههای رادیکال: در دورههای فشار داخلی یا خارجی، این افراد ابزار «بالابردن صدا» هستند، اما وقتی نیاز به چهرههای مذاکرهپذیر یا تکنوکرات باشد، کمرنگ میشوند.
محبوبیت اجتماعی محدود: این افراد فاقد پایگاه اجتماعی گسترده هستند و حتی در بدنه اصولگرا هم محبوبیت محدودی دارند.
در مجموع باید گفت ایران برای آیندهای باثبات نیازمند عدالت، تکثرگرایی، گفتوگو و آشتی ملی است، نه انتقامگیری و حذف سیاسی. نزدیکی موقت تندروها به جریانهای افراطی خارجی، شعارهای خشونتآمیز علیه شخصیتهای سیاسی و فرهنگی و اتکای بیش از حد به ابزار رسانهای کوتاهمدت، همگی بیشتر به ضرر آینده ایران تمام میشوند و سرمایه اجتماعی و انسانی کشور را میسوزاند.