به وقت زنگِ زور
مهران کرمی

یکی از ویژگیهای ما ایرانیان که دست بر قضا در زندگی روزمره و از جمله در ورزشمان فراوان یافت میشود خوداستثناپنداری و حیثیتی کردن همه چیز است. چنان خود را تافته جدا بافته میدانیم که از شمول قواعد و قوانین طبیعت و جوامع مستثنا هستیم. این قوانین برای دیگران گذاشته شدهاست نه ما. ما از جنس همسایگانمان نیستیم. یکی ترک است و یکی عرب و دیگری افغانی. ما خارجِ داخلِ منطقهایم. در این جغرافیا ولی برتر از همسایگان. چون قبله عالمیم پس محور همه راههای شرق و غرب و شمال و جنوبیم و همه باید دست روی دست بگذارند تا ما هر وقت میلمان کشید، راههای زمین و آسمان و بازارهایمان را به رویشان بگشاییم که از این مسیر اقتصادی بهره ببرند و منت بر سرشان بگذاریم که تنگه هرمز را نمیبندیم.
ما سابقه ابرقدرتی زمین را در ناخودآگاه جمعی خود داریم و هنوز در رویاهایمان خواب تکرار آن را میبینیم ولی از آنجا که با ابرقدرت بالفعل جهان سرشاخ شدهایم به این روز افتادهایم. اما واقعیت روزمره زندگیمان نه تنها در مسیر آن رویا نیست بلکه هر چه میگذرد از آن دورتر میشویم. امروزه نقشه مسیرهای پروازی، راههای زمینی و دریایی ایران را که نگاه میکنیم مثل این است که در تاریکی شب کره شمالی را روی نقشه میان همسایگانش مینگریم.
وقتی که شکست میخوریم این شکست چنان سهمگین است که فکر میکنیم هست و نیست ما بر باد رفتهاست. مدتها ناباورانه آن را انکار میکنیم و نتیجه تصادف یا ناداوری و قانونشکنی دیگران میدانیم و فکر میکنیم اگر دوباره همان صحنه رویارویی تکرار شود این بار پیروز میشویم ولی بار دوم همان تکرار ترکمانچای است. زیرا که به جای پذیرش ناکامی و شناخت ریشههای آن همان راههای رفته و نتیجه نگرفته را میرویم.
این حیثیتی کردن همه چیز را میتوان سنگ بنای اندیشه ایرانی در رویارویی با آن "دیگری" دانست. حدود 220 سال پیش ایرانیان نخستین مواجهه دردناک را با دنیای مدرن تجربه کردند. زمانی که نخستین جنگ با روسیه به شکست و جدایی قفقاز جنوبی از ایران انجامید. ایرانیها نتوانستند باور کنند که زمانه جنگیدن با شمشیر و نیزه سپری شده و باید ساز و برگ و فکر نو به کار بست. آنها ولی سپر نینداختند و با خود گفتند حتما اشتباهی پیش آمدهاست. مگر میشود ملتی که به سلاح ایمان مجهز است از کفار پلید شکست بخورد. دوباره جنگیدند و این بار شکست سهمگینتری خوردند ولی بخت با آنها یار بود که روسها به شمال ارس قانع شدند و به دلیل درگیریها در جبهه اروپا از تصرف تبریز و آذربایجان چشم پوشیدند تا قرارداد ترکمانچای تاج و تخت قاجار را در بقیه ممالک محروسه ایران استمرار بخشد.
عباس میرزا از شکست در این دو جنگ چنان در بهت فرو میرود که جوانمرگیاش را به آن نسبت میدهند. پرسشهایش از سفیر ناپلئون در دربار فتحعلیشاه قاجار هنوز هم پس از 200 سال ما را به خود مشغول میکند به ویژه پس از جنگ اخیر 12 روزه و پیامدهایش در منطقه و جایگاه ایران که امضای قرارداد ساخت کریدور زنگزور میان ارمنستان و آذربایجان به میزبانی دونالد ترامپ یکی از پیامدهایش است. عباس میرزا از ارنست ژوبر سفیر فرانسه میپرسد: «نمیدانم این قدرتی که شما را بر ما مسلط کرده، چیست؟ و موجب ضعف ما و ترقی شما شد؟ شما در قشون، جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطهور و بهندرت آتیه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرقزمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما میتابد، تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است، خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمیکنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم؟»
عباسمیرزا البته در همان چند خطی که از او در این دیدار نقل شده ریشههای این شکست تحقیرآمیز را میبیند. آنچه آنها دارند دانایی و آیندهنگری است و بهره ما جهل و شغب. این جهل مرکب و توهم دانایی هنوز پایان نیافته و پس از ۲۰۰ سال ما گمکردهراهان قواعد زیستن در مناسبات جهان مدرن را نیاموختهایم و در رویای قدرقدرتی و غرور موهوم نتوانستهایم با تحولات جهانی همراه شویم. اما خندهدارتر از همه این است که به همان روسیهای میآویزیم که از دستش بدین روز افتادهایم.
من هم بر این گمانم که دالان زنگزور میتواند برای دور زدن ایران و در حالت بدبینانه خفگی استراتژیک به کار گرفتهشود ولی چنانکه مناسبات عادی با امریکا داشتهباشیم همه این راهها و کریدورها میتواند در خدمت توسعه در هم تنیده منطقه و ایران باشد. شاید زنگزور آخرین زنگ خطر باشد که ما را متوجه لزوم بازنگری در سیاست خارجی و بسیاری از سیاستهای مخرب و ناکارآمد کند.