خطرناکترین همهگیری
در همان همایشی که ذکرش رفت، آنچه میان داستان صبح و روایت عصر جایش خالی مینمود، حقیقت بود. نه راویان صبح دغدغه حقیقت داشتند، نه معلمان عصر. آنها همه دنبال ذائقه مخاطب بودند.
علی ورامینی در یادداشتی در روزنامه هم میهن نوشت:
اواخر پارسال به دعوت پلتفرم گردشگریای به جنوب رفتیم. مقصد جزیره ابوموسی بود و پیش از آنکه به این جزیره برسیم، چند روزی در کنگ و خمیر هم ماندیم. حالا اینها مهم نیست، یعنی برای این یادداشت مهم نیست. در آن سفر برای اولینبار با دو بلاگر همسفر شده بودم؛ یکی آقا و دیگری خانم.
خانم حدود ۳۰ساله بود و آقا نزدیک ۲۰. بلاگر سفر بودند. آنها هم به دعوت همان پلتفرم آمده بودند تا «توجه» کاربرانشان را به برنامههای پلتفرم جلب کنند. منی که در عمرم، نه با تور سفر رفته بودم و نه در شبکههای اجتماعی فالوئری داشتم، نمیدانم چرا همراه آنان دعوت شده بودم؟ باری، چندروز همسفری با آن دو بلاگر به من ثابت کرد که بلاگری از کارِ معدن هم سختتر است.
بندگان خدا هیچچیزشان برای خودشان نبود. جایی دیدنی میرفتیم، چشمانشان فقط اسکن میکرد که کجا خوشعکس است و چه کلاژی میتواند برای اینستاگرام بهتر باشد. غذا که میخوردیم؛ تا عکس و ژستهایشان تمام میشد، غذا از دهان افتاده بود. برنامههای صبح زود را نمیتوانستند بیایند، چراکه تا میخواستند به آراستگی استاندارد خودشان برسند، ظهر شده بود. اینها بخش خوب ماجرا بود.
اضطرابی دائمی همیشه همراه آنها بود؛ آیا محتوایی که تولید کردهاند، خوب است؟ آیا بهاندازهای که میخواهند، توجه و لایک میگیرد؟ آیا ویوِ آن از فلانقدر بیشتر میشود؟ بخشی از این اضطرابشان هم ناشی از قیاس دائم خودشان با دیگر بلاگرها بود: چرا او بیشتر فالوئر دارد و من نه؟ یا همین اخیراً در همایشی پرشور در حوزه روابط عمومی شرکت کرده بودم. صبح همایش، مقامات دولتی از حلکردن ناترازی تا آخر سال دیگر میگفتند و از اینکه وفاق شکافها را پر کرده است.
بعدازظهر آن همایش، چند کارگاه تدارک دیده شده بود تا پیشکسوتان وادی ارتباطات، فنونی به جوانترها یاد بدهند. لبّاللباب سخن همه مسئلهآموزان این بود که فلان کار را کنید تا بیشتر دیده شوید؛ بهمان کار را کنید تا کارتان بیشتر بهچشم آید؛ آن محتوا را آنطور فرمبندی کنید تا بیشتر لایک بخورد و... آن دو بلاگر، همه دیگر بلاگرها، شرکتکنندگان در همایش، اینفلوئنسرها، استادان وایرال و شوربختانه همه ما که عضو شبکههای اجتماعی هستیم، درواقع کارگران وضعیتی هستیم که بر مبنای «اقتصاد توجه» قوام پیدا کرده است و دوام دارد؛ وضعیتیکه آنقدر فراگیر شده که گویی وضعیت طبیعی است و از ازل تا به ابد حکم بر آن بوده است.
در همان همایشی که ذکرش رفت، آنچه میان داستان صبح و روایت عصر جایش خالی مینمود، حقیقت بود. نه راویان صبح دغدغه حقیقت داشتند، نه معلمان عصر. آنها همه دنبال ذائقه مخاطب بودند. عدهای استمرار وضعیتشان را در گرو گفتن سخنان عامهپسند میدانستند و عدهای هم میخواستند «چگونگی پیدا کردن ذائقه مخاطب» را بیاموزند. حقیقت، اولین قربانی وضعیتی است که توجه مهمترین مسئله آن است؛ وضعیتی اقتصادی که بر مبنای توجه «کاربر» پایهگذاری شده است. ایکاش حقیقت تنها قربانی این وضعیت بود.
معنا، آنچیزی که سنگینی بار هستی را در زندگی تحملپذیر میکند نیز از بزرگترین قربانیان این وضعیت است. در ساختار مبتنی بر اقتصاد توجه، آدمی هر روز و هر روز زندگیاش بیمعناتر میشود. رقابت در بیشتر دیدهشدن، جای هر معنا و هدف دیگری را در زندگی میگیرد. برگردیم به مثال آن دو بلاگری که ازقضا چند روزی با آنها همسفر بودم. هرکس ویترین آنها را که صفحه اینستاگرامشان بود، میدید، گمان میکرد دلخوشتر از اینها در عالم نیست.
همیشه در سفرند و دائم مشغول تجربههای نو هستند، ولی از نزدیک آدمهای پردلهرهای بودند که همه آن طبیعت، سفر و حسهای خوب، جز دکوپاژ و میزانسنی برای محتوایی در اینستاگرامشان نبود. فقط بلاگرها چنین نیستند. آمار دقیقی ندارم، ولی از میان دو نسل زِد که میبینیم، یکیدرمیان میخواهند بلاگر شوند. اقتصاد مبتنی بر توجه، زندگی را هر روز بیشتر به لایه سطح میبرد و هر روز بیشتر نمایشیترش میکند. تنها هدف بسیاری از مردم، بهخصوص جوانترها، «نمایش» شده است.
جالب اینکه همه هم میدانند همهچیز نمایش است و بر سر این توافق کردهاند که رقابت فقط دراینباره باشد «که نمایش چه کسی توجه بیشتری جلب میکند». ممکن است خرده بگیرند که اساساً زندگی معنایی ندارد یا اگر هم معنایی دارد، برای آدمهای جدید معنای زندگی در نمایش است. ولی چنین نیست؛ نمایش نهفقط آدمی را از معنا دور میکند که ازقضا هر روز بیشتر او را بهسمت پوچی میبرد.
از فیلسوفان تا عالمان روان، همگی داشتن معنا در زندگی را برای یک زندگی سعادتمند ضروری دانستهاند. شوربختانه وضعیت چنان مینماید که حتی صحبت از این مفاهیم هم دیگر هر روز بیاعتبارتر میشود و گوش شنوا برای آنها کمتر. آثار مخرب اقتصاد توجه، از هر همهگیریای بیشتر انسانها را از زندگی دور خواهد کرد.