EN
به روز شده در
کد خبر: ۵۲۸۹۴

روی صحنه می‌جنگم تا زنده بمانم

سجاد افشاریان در مواجهه با تئاتر، نه از منظر «اجرا» که از جایگاه «ضرورت» سخن می‌گوید؛ ضرورتی که از هجده‌سالگی، زمانی که اولین تجربه‌های کارگردانی خود در جشنواره‌های استانی شیراز را با مخاطبان به اشتراک می‌گذاشت، در او درونی شد و حالا، پس از دو دهه همین ضرورت است که همچنان مسیرش را تعیین می‌کند.

روی صحنه می‌جنگم تا زنده بمانم
ایران

روزنامه ایران گفتگوئی را با سجاد افشاریان منتشر کرده است:

سجاد افشاریان در مواجهه با تئاتر، نه از منظر «اجرا» که از جایگاه «ضرورت» سخن می‌گوید؛ ضرورتی که از هجده‌سالگی، زمانی که اولین تجربه‌های کارگردانی خود در جشنواره‌های استانی شیراز را با مخاطبان به اشتراک می‌گذاشت، در او درونی شد و حالا، پس از دو دهه همین ضرورت است که همچنان مسیرش را تعیین می‌کند. او خود را «بچه تئاتر» معرفی کرده و صحنه را جایی برای گفت‌وگو با جامعه می‌داند؛ گفت‌وگویی که گاه در شکل خیابانی‌اش با رهگذری که ممکن است توقف نکند، آغاز می‌شود و گاه در سالن‌هایی پرجمعیت که بلیت خریده‌اند اما همچنان به احترام نیاز دارند. به بهانه دور سوم اجرای نمایش «بک تو بلک» که آخرین گفت‌وگوی او با مخاطبانش بوده و به ادعای سازندگان، تاکنون بیش از ۵۰۰ هزار مخاطب را با خود همراه کرده است، پیرامون موضوعات متعددی با او به گفت‌وگو پرداختیم. گفت‌وگو با افشاریان، بهانه‌ای‌ است برای مرور بخشی از مسیری که تا امروز طی کرده است؛ از تجربیات تئاتر محیطی و دغدغه‌مندی اجتماعی تا شکل‌گیری نمایشی چون «بک تو بلک». نمایشی که به گفته کارگردان، از دل یک تجربه زیسته و شخصی متولد شد، اما به واسطه زبان انسانی و ساختار حداقلی‌اش، به روایتی عمومی و قابل‌ درک تبدیل شده است. «بک تو بلک» نمایشی است درباره تنهایی آدمی که در یک سلول و از پشت تلفن، عاشق شده و برای زنده ماندن می‌جنگد اما در نهایت در تنهایی‌اش غرق می‌شود. افشاریان در این گفت‌وگو از جایگاه تئاتر در جامعه امروز، نسبت آن با مسائل سیاسی و اجتماعی و مسئولیتی که برای حمایت از نسل جوان بر دوش گرفته، سخن می‌گوید. او همچنین از زیست شخصی‌اش می‌گوید، از اینکه چطور تنهایی خودش و تنهایی های تهران، خاموشی‌های بین آدم‌ها و دردهای بی‌نام، تبدیل به تئاتر شده‌اند. «بک تو بلک» نمایشی است درباره تنهایی آدمی که در یک سلول و از پشت تلفن، عاشق شده و برای زنده ماندن می‌جنگد اما در نهایت در تنهایی‌اش غرق می‌شود. افشاریان در این گفت‌وگو از جایگاه تئاتر در جامعه امروز، نسبت آن با مسائل سیاسی و اجتماعی و مسئولیتی که برای حمایت از نسل جوان بر دوش گرفته، سخن می‌گوید. او همچنین از زیست شخصی‌اش می‌گوید، از اینکه چطور تنهایی‌های تهران، خاموشی‌های بین آدم‌ها و دردهای بی‌نام، تبدیل به تئاتر شده‌اند.

وقتی کارنامه کاری سجاد افشاریان را مرور می‌کنیم، با مجموعه‌ای از نمایش‌ها روبه‌رو می‌شویم که یا کارگردانی آنها را بر عهده داشته، یا در مقام بازیگر و تهیه‌کننده در آن ایفای نقش کرده است. بخش قابل‌توجهی از این آثار، با استقبال بسیار خوبی از سوی مخاطبان مواجه شده و توانسته‌اند ارتباط مؤثری با تماشاگر برقرار کنند. این در حالی است که بسیاری از گروه‌های تئاتری همچنان با چالش جذب مخاطب و دشواری‌های تولید روبه‌رو هستند. رمز موفقیت این آثار در چیست؟ آیا می‌توان گفت برای این میزان از استقبال، فرمول یا رویکرد خاصی وجود دارد؟

من بچه تئاترم. هجده ساله بودم که اولین نمایشم را به عنوان کارگردان آماده کرده و در اولین قدم توانستم در جشنواره‌های استانی شیراز که آن زمان ورود به آن بسیار دشوار بود، شرکت کنم. از همان دوران نوجوانی تا امروز، صحنه برای من همیشه حالِ خوبی داشته و تئاتر نسبت به هر مدیوم دیگری در اولویتم بوده است. در واقع، تمام مدیوم‌هایی که بعدها تجربه کرده‌ام، ریشه در تئاتر دارند؛ بویژه در نوعی از تئاتر محیطی و خیابانی که کارم را خیلی جدی با آن شروع کرده‌ام. حتی پایان‌نامه‌ام را هم به شیوه‌های نمایشنامه‌نویسی محیطی اختصاص داده‌ام، زیرا فکر می‌کنم در این نوع تئاتر، اثر باید به دغدغه‌ها و دردهای روز جامعه بپردازد؛ بنابراین با نمایشی مواجهیم که اگر مسأله‌ای را مطرح می‌کند، از دل یک دستگاه فکری بیرون آمده است. در نتیجه راهی برای برون‌رفت از بحران یا دست‌کم نگاهی تازه به آن وجود دارد.

تئاتر خیابانی بدون ‌واسطه با مخاطب در تماس است؛ تماشاگر موبایلش را خاموش نکرده، از کنار شما رد می‌شود و اگر نتوانید او را جذب کنید، به‌راحتی پی کار خود می‌رود. همین ویژگی باعث شد از همان ابتدا یاد بگیرم چطور مخاطب را نگه دارم و به او فکر کنم.

با اینکه ادبیات نمایشی خوانده‌ام و نمایشنامه‌نویسی را خیلی جدی دنبال کرده‌ام، هیچ‌وقت برای تولید یک پروژه به سراغ نمایشنامه‌های آماده نرفته‌ام. همیشه برایم مهم بوده تا بدانم در چه زمانی و چه شرایطی و برای چه مخاطبی کار می‌کنم. جمله‌ای دارم که در هر سه جلسه تمرین با خودم مرور می‌کنم: «چرا تماشاگر باید بیاید و اجرای من را ببیند؟» تلاش برای پاسخ دادن به همین سؤال باعث می‌شود مدام به مخاطب فکر کنم و کار بهتری را روی صحنه بیاورم.

وقتی مخاطب زمان می‌گذارد، بلیت می‌خرد و خودش را به سالن می‌رساند، باید اثری ببیند که سرشار از احترام به او باشد. این احترام همان چیزی است که همیشه سعی کرده‌ام در تمام کارهایم حفظ کنم.

نمایش «بک تو بلک» این روزها روی صحنه است. اجرای این نمایش برای اولین‌بار در سال ۱۴۰۰ آغاز شد و اکنون در سال ۱۴۰۴، سومین دور اجرای خود را سپری می‌کند. جامعه ایران در این مدت شاهد رویدادها و تغییرات بسیاری بوده است. این نمایش چگونه توانسته همچنان با استقبال مخاطبان همراه باشد؟ باتوجه به تغییراتی که در چند سال اخیر در جامعه شاهد آن بودیم، آیا «بک تو بلک» سال ۱۴۰۴، از بعد تأثیر روی جامعه، همچنان زنده است و همان اعتبار سال ۱۴۰۰ را دارد؟

خوشبختانه «بک تو بلک» تا امروز بیش از 500 هزار تماشاگر داشته است. این عدد، بیش از آنکه صرفاً یک آمار باشد، نشانه‌ای از ارتباط صمیمی مخاطبان با تئاتر است. اینکه در شرایط امروز، چنین تعداد بالایی از مردم برای دیدن یک نمایش وقت می‌گذارند، بلیت می‌خرند و به سالن می‌آیند، اتفاق بسیار ارزشمندی است و باعث دلگرمی همه ما در گروه می‌شود.

درباره بخش دوم سؤال شما باید بگویم که گذر زمان حتی کوچک‌ترین تأثیر منفی روی نمایش نگذاشته است؛ بلکه با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی کشور ما، گاهی موضوعات پرداخته شده در آن را پررنگ‌تر هم می‌کند. اولین اجرای «بک تو بلک» در دی‌ماه ۱۴۰۰ بود. 

در واقع به خاطر اتفاقاتی که ابتدا برای نزدیکانم پیش آمد و تأثیر عمیقی بر من گذاشت، شرایطی فراهم شد تا این اجرا شکل بگیرد. این پروژه برای خودم نیز نوعی چالش بود؛ تصمیم گرفتم در بازه زمانی مشخصی آن را تولید و اجرا کنم. بنابراین به مرور تبدیل به تجربه‌ای شد که برای مخاطب هم اهمیت پیدا کرد.

نکته مهم این است که حرف نمایش هنوز حرف مهمی است و مخاطب امروز نیز همچنان به آن توجه دارد. شخصاً بسیار علاقه‌مندم که تور نمایش را در سراسر ایران ادامه دهم تا هرچه بیشتر این پیام به مخاطبان برسد. 

فکر می‌کنم ما انسان‌های فراموشکاری هستیم؛ ممکن است تنها وقتی اتفاقی رخ می‌دهد به موضوعی توجه کنیم و بعد از آن دیگر هیچ. به این صورت خیلی از افراد بی‌گناه که شبیه شخصیت علی نمایش هستند، فراموش می‌شوند. اینکه نتوان به حرف یا سلیقه دیگری احترام گذاشت، یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات انسان‌هاست. هر فردی باید آزادی این را داشته باشد که حرف بزند، نقد کند و نظرش را بیان کند. با این همه شخصیت‌هایی مثل علی هنوز کم نیستند. شخصاً امیدوارم رنج و سختی که این افراد تحمل می‌کنند، کاهش یابد.

 «بک تو بلک» یا معنی تحت‌اللفظی آن «بازگشت به سیاهی» عنوان آخرین آلبوم ایمی واینهاوس، خواننده زن بریتانیایی بوده که زندگی عجیب و دراماتیکی دارد اما شاید با شخصیت علی داستان شما ارتباطی نداشته باشد. دلیل انتخاب این عنوان چه بود؟

عنوان «بک تو بلک» برایم ریشه در یک تجربه شخصی و خاطره‌انگیز دارد، نه صرفاً موسیقی یا الهام مستقیم از آلبوم ایمی واینهاوس. سال‌ها پیش، فکر می‌کنم در دوران کرونا، مستند واینهاوس را دیدم؛ مسیر زندگی او، موفقیت‌ها و شکست‌ها و اتفاقاتی که در ۲۷ سالگی برایش رخ داده است، خیلی رویم تأثیر گذاشت. این اسم از آن روز با من ماند.

البته اگر اسم نمایش‌های دیگرم را مرور کنید نیز می‌بینید که همیشه انتخاب نام اثر برایم موضوعی مهم بوده است. گاهی یک نمایشنامه را در یک شب، یک ماه یا شش ماه می‌نویسم، اما برای انتخاب اسم آن، زمان زیادی لازم است. برای مثال، عنوان «تنهایی، و تن‌هایی و وطن‌هایی» که متن آن را نوشته و در آن بازی کرده‌ام شب پیش از اجرا پیدا کردم. حتی سفیر کرواسی در ایران در مواجهه‌ای که با عنوان این اثر داشت، گفت که «اسم نمایش یک شعر کامل است.»

فکر می‌کنم عنوان نمایش نقش مهمی در جذب مخاطب دارد. بنابراین در مواجهه با ترجمه و معنای نام‌ها، خودم را در چالشی قرار می‌دهم.

با این تفاسیر باید پرسید «بک تو بلک» چگونه شکل گرفت و به اجرا رسید؟

قصه ساده‌ای دارد اما نیاز است که برای آن مواردی را توضیح دهم. در ساختار تئاتر کشور ضعف‌هایی داریم؛ هیچ مرکزی به عنوان پایگاه هنری، اطلاعات دقیق درباره تعداد فارغ‌التحصیلان و محل فعالیتشان ندارد. بنابراین استعدادهای جوان و باانگیزه معمولاً شناسایی نمی‌شوند و هیچ سازوکاری برای حمایت از آنها وجود ندارد. 

نزدیک به یک دهه است که نمایش‌های جوان، دانشگاهی و ناشناخته را تهیه و حمایت کرده‌ام؛ در این مدت، بدون اینکه هزینه‌ای دریافت کنم، هر کاری از دستم برمی‌آید، برایشان انجام داده‌ام. در سال 1400 نیز هفت نمایش را با گروه‌های جوان و مستعد که طبیعتاً شناخته‌شده نبودند، تهیه کرده بودم. اما سالن‌ها مسئولیت اجرای این آثار را قبول نمی‌کردند. 

آن زمان، آقای رنجکشان سالن تئاتر شهرزاد را در اختیار داشت. پیش ایشان رفتم و گفتم: «آقا، شما که نیازی به پول ندارید. بیایید شرایطی فراهم کنید که این بچه‌ها بدون اینکه درگیر سقف سالن و درصد و این مسائل شوند، در سالن شما اجرا کنند.» متوجه شدم که خیلی رغبتی وجود ندارد. برای همین در ادامه گفتم که اگر این نمایش‌ها اجرا شوند، من نمایش دیگری از خودم را هم در سالن شما اجرا می‌کنم. باتوجه به اینکه مدتی پیش اجرای پرمخاطبی را روی صحنه برده بودم، ایشان نیز از پیشنهادم استقبال کرد. اما همان زمان وقتی از من پرسید که اسم نمایش چیست؟ من هنوز چیزی نداشتم؛ تنها چیزی که در ذهنم بود، عنوان «بک تو بلک» بود که در آن زمان درگیرش بودم. البته از همان ابتدا زمان اجرا را مشخص کردم و گفتم که به صورت دو اجرا در یک روز روی صحنه می‌روم. بنابراین کار را با عنوان اثر شروع کردیم و در نهایت به سرانجام رساندیم.

 امروزه موضوع تنهایی انسان معاصر در سراسر جهان و برای بسیاری از انسان‌ها ملموس بوده و یکی از مضامین اصلی آثار به شمار می‌آید. شخصیت علی نمایش نیز یک زندانی تنهاست که از طریق تلفن با دوست صمیمی خود در ارتباط است و از طریق این ارتباط، ما تا حدی در جریان داستان زندگی او قرار می‌گیریم که تلاش می‌کند عاشق شود، زندگی بسازد و ادامه بدهد. باتوجه به اینکه خودتان نمایشنامه را نوشته، کارگردانی کرده و به عنوان بازیگر نیز آن را روی صحنه اجرا می‌کنید، چگونه با مضمون تنهایی مواجه شدید و به چنین رویکردی نسبت به آن رسیدید؟ داستان این اثر تا چه اندازه با زندگی شخصی شما مرتبط است؟

وقتی چیزی می‌نویسم، باید به آن باور داشته باشم. بخش مهمی از این باور به شناختی مربوط می‌شود که نسبت به موضوع دارم. به همین دلیل، در نمایش‌های مختلف، تلاش می‌کنم تا شخصیت‌ها را به‌خوبی بشناسم و آنها را روی همان زمینی قرار دهم که خودم در آن زندگی می‌کنم.

بنابراین باید بگویم که بسیاری از تجربه‌های انسانی، در ارتباط با رفیق، معشوق، تنهایی، یا حتی در مناجات با خدا، می‌تواند به شکل درام در‌آید، اما به هر حال ریشه این اتفاقات در زندگی واقعی است. سعی می‌کنم تصور کنم اگر خودم شخصیت علی بودم، در آن موقعیت چه احساسی داشتم و چه رفتاری نشان می‌دادم.

همان‌طور که در نمایش‌هایی چون «هرکسی یا روز می‌میرد یا شب، من شبانه‌روز»، «شرقی غمگین» و... نیز به همین صورت عمل کردم. به هر ترتیب انسان‌ها در واقعیت تنهایی را تجربه می‌کنند. البته در شهرهای کوچک، ارتباط با آدم‌ها پیوسته‌تر است؛ به عنوان مثال شاهدیم که گروه‌های تئاتری، سه ماه با هم تمرین می‌کنند و سه ماه اجرا دارند و بقیه سال نیز با یکدیگر در ارتباط هستند. اما در تهران، ممکن است حتی با دوست صمیمی یا خانواده درجه یک خود، هفته‌ها صحبت نکنید و از حال یکدیگر باخبر نباشید. این شرایط، آدم‌ها را تنها و تنهاتر می‌کند. همین موضوعات، تجربه‌ای را که از تنهایی انسانی در نمایش‌هایم روایت می‌کنم، ملموس‌تر می‌سازد.

یکی از دیالوگ‌های جالب نمایش، جایی است که علی تنهایی را در زندان این‌طور روایت می‌کند: «عجیب اونایی هستن که سهمیه تلفن‌شونو به سیگار بهمن می‌فروشند، چون کسیو  ندارن که بهشون زنگ بزنند، یا عجیب‌تر کسایی‌ان که افرادی را دارند اما ترجیح می‌دهند که به کسی زنگ نزنند.» این دیالوگ، مستقیماً به تنهایی انسان اشاره دارد. چرا در این عصر، در شهری مانند تهران که جمعیت زیادی دارد، انسان‌ها به سمت تنهایی و جدا افتادن از یکدیگر رفته‌اند؟ چه چیزی باعث می‌شود شخصیت‌هایی مانند علی ترجیح دهند تنها با خودشان و یک یا دو نفر محدود در ارتباط باشند؟

یکی از مهم‌ترین عوامل، شرایط اقتصادی بسیار دشوار است که باعث می‌شود آدم‌ها زمان و فرصت مناسبی برای ارتباط با دیگران و معاشرت نداشته باشند.

از صبح که چشم باز می‌کنید، با اخبار ناراحت‌کننده‌ای مواجه می‌شوید: «طلا چقدر شد؟ دلار چقدر شد؟ پولمان ارزشش را از دست داد؟ اجاره خانه چقدر بالا رفت؟» این مخاطرات اقتصادی پیوسته و گسترده، نقش مهمی در فاصله گرفتن آدم‌ها از یکدیگر ایفا می‌کند.

علاوه بر این، علی در این اثر درباره دغدغه‌هایی صحبت می‌کند که هر کسی باید بتواند درباره آنها حرف بزند. این که بتوانی حرف دلت را با فراغ خاطر بزنی، اهمیت زیادی دارد.

ما در این اثر شاهد بیان حرف‌هایی هستیم که شاید نتوان آن را در فضای رسمی بیان کرد. با این حال برخی نقدها به این موضوع اشاره دارند که تصویری تلطیف شده است. از همین رو با وارد کردن نقدهایی می‌گویند که نمی‌توان باور کرد، در انتها علی نمایش به سمت کشتن خود برود. در این باره توضیح دهید.

شاید کسانی که این نقدها را می‌کنند، تجربه و پژوهش کافی نسبت به این مسائل ندارند. برای توضیح بهتر، یک تجربه شخصی را برایتان می‌گویم: در یکی از شب‌ها، پس از اجرای نمایش، مردی آمد و نیم ساعت گریه کرد. او گفت که پس از ۱۴ سال آزاد شده است اما این اثر بسیار او را تحت تأثیر قرار داده بود. باورش نمی‌شد که آنچه ما روی صحنه نشان می‌دهیم، دقیقاً همان چیزی باشد که خودش تجربه کرده است. او گفت که در دو جای نمایش به شدت می‌خواست فریاد بزند اما برادرش دستش را گرفته و مانع این اتفاق شده است. هیچ کس نمی‌تواند آن لحظاتی که کسی به مرز خودکشی می‌رسد به طور کامل با واژه‌ها توصیف کند. نمایش ما تلاش کرده این تجربه انسانی و درد واقعی را منتقل کند؛ نه به شکل «شیک»، بلکه واقعی و ملموس. این تجربه شخصی و بازخورد مخاطب نشان می‌دهد که حتی اگر ما جزئیات کامل را به صحنه نمی‌آوریم، آنچه نمایش منتقل می‌کند، با واقعیت همخوانی دارد و مخاطب می‌تواند با آن ارتباط برقرار کند. تجربه‌هایی از این دست نشان می‌دهد که حرف زدن و به تصویر کشیدن درد و تنهایی، حتی اگر کامل و همه‌جانبه نباشد، می‌تواند اثری واقعی و تأثیرگذار داشته باشد.

نمایش پایان تلخ و ناامیدکننده‌ای دارد. این پایان ناامیدکننده در راستای القای چه تأثیری است؟ باتوجه به آسیب‌هایی که این مسأله می‌تواند داشته باشد، آیا این امکان نبود که پایان داستان را به گونه دیگری تصویر کنید؟

در حقیقت، نمایش در ستایش زندگی است. نمی‌توان با دیدن دیگرانی که به اشتباه، زندگی از آنها دریغ شده، بی‌تفاوت بود. نمایش درباره کسی است که عاشق زندگی است؛ حتی وقتی دید دوستش الکل مصرف کرده و به خودکشی فکر می‌کند، او می‌گوید: «نکن، خودتو نکش.» همه اینها نشان‌دهنده عشق به زندگی است و این پیام در تمام روایت جریان دارد. مشکل ما در عدم آشنایی با ارزش کلمات است. حرف‌ها می‌توانند به اندازه یک گلوله تأثیرگذار باشند؛ می‌توانند انگیزه‌ها را از بین ببرند یا دل‌ها را به درد آورند. باید ببینیم که شخصیت علی چه مسیری را پشت سر می‌گذارد. با این همه مضمون نمایش ما روی زندگی تمرکز داشته و تلاش کرده تا صدای زندگی باشد.

در طول اجرای این اثر، اخباری مبنی بر آزادی زندانیان از طریق اختصاص بخشی از فروش نمایش شنیدیم. 

آیا همچنان این موضوع در دستور کار شما قرار دارد تا زندانیان بیشتری را آزاد کنید؟

در حد توان و امکانات‌مان در این راستا تلاش کردیم. در یک دوره موفق شدیم ۱۷ نفر و در دوره دیگری ۱۵ نفر از زندانیان جرایم غیرعمد را آزاد کنیم. این اقدام آنقدر اهمیت دارد که بتواند به بخشی از زندگی روزمره مردم تبدیل شود؛ به‌گونه‌ای که حتی هدیه تولد افراد به یکدیگر هم می‌تواند چنین فرصتی را فراهم کند.

متأسفانه بسیاری از این افراد به دلیل مسائل مالی بسیار کوچک یا اشتباهات گذشته گرفتار شده‌اند. بعضی دیگر فریب خورده‌اند و خیلی‌ها نیز انسان‌های درست، خانواده‌دار و درجه‌یکی هستند که در مقطعی از زندگی کم آورده‌اند و ناخواسته از آزادی محروم شده‌اند. این موضوع اهمیت بالایی دارد و باعث می‌شود بیش از پیش به انسانیت و عدالت در جامعه فکر کنیم.

در یکی از مصاحبه‌هایی که سال‌ها پیش داشتید، خاطره‌ای از ۱۸ سالگی خود در روز جهانی تئاتر را نقل کرده‌اید که در آن روز، روی صحنه رفته و با انتشار اسنادی از  مسائل تلخی که در تئاتر شیراز وجود داشته گفته‌اید؛ اینکه این روز تبریک نداشته. اکنون تقریباً 20 سال از آن سال‌ها گذشته است؟ شرایط کنونی را چطور ارزیابی می‌کنید؟

آن زمان، متوجه شدم که ظلم‌های زیادی به بچه‌ها شده؛ امکانات تقریباً صفر بود، انجمن‌های نمایشی نابسامان بودند و بسیاری از مشکلات پیگیری نمی‌شد یا نادیده گرفته می‌شد. واقعاً هیچ کس همراهی نمی‌کرد. به همین دلیل، در روز جهانی تئاتر، خودم با بچه‌های گروه که همه جوان بودند، تصمیم گرفتم قبل از مسئول مربوطه، روی صحنه بروم و صحبت کنم. نیم ساعت حرف زدم، همه مشکلات را مطرح کردم و در پایان گفتم: «ما امروز جشن نداریم.» آن تجربه برای من یادآور این بود که اگر حقی وجود دارد، باید صدای آن بلند شود. ریشه این جسارت و آزادگی را هم از خانواده‌ام گرفته‌ام؛ مادری داشتم که همیشه به ما درس آزادگی و ایستادگی می‌داد. امروز هم نگاه من در محتوا و مضمون آثارم ادامه دارد. در این نمایش نیز شخصیت علی، نمونه‌ای از دغدغه‌های انسانی است. همان طور که در نمایش «شلتر» سراغ موضوعات اجتماعی دیگری چون وضعیت زنان کارتون‌خواب خیابانی رفته‌ام و در نمایش‌های دیگر نیز مسائل گوناگونی را مورد بحث قرار دادم. هرکدام از این آثار، دغدغه‌ای دارند و تلاش می‌کنند صدای کسانی باشند که معمولاً شنیده نمی‌شوند.

در چند سال اخیر، شاهد اتفاقاتی بودیم که سبب شده تا جامعه تئاتر وضعیتی دوقطبی پیدا کند. 

 در چنین شرایطی کار کردن یا نکردن چه معنایی دارد و شما چگونه با این نوع واکنش‌ها مواجه می‌شوید؟

در دوران کرونا، من از مسئولان خواستم سالن اصلی را در اختیارم بگذارند تا اجرا کنم و این کار را انجام دادم. حتی بعد از جنگ تحمیلی ۱۲ روزه نیز برای مردمی که در تهران مانده بودند، اجرای رایگانی را در سالن اصلی تئاتر شهر روی صحنه بردیم. هدفم این بود که کمی از غم و تنهایی فاصله بگیریم و حس حضور و همراهی را به مخاطب منتقل کنیم. آن زمان کسی فکر نمی‌کرد اجرا با استقبال مواجه شود اما سالن پر شد و مردم حضور پیدا کردند.

از این منظر، معتقدم صحبت‌هایی که می‌گویند «چرا کار می‌کنید؟» یا «چرا در این زمان فعالیت می‌کنید؟» بی‌معنی است. زیرا ضرورت فعالیت در این شرایط روشن است. برای من، تئاتر بخشی از زندگی و حیاتم به شمار می‌آید؛ بنابراین نمی‌توانم زندگی نکنم و بی‌تفاوت باشم.

متأسفانه شاهد این هستیم که حتی آدم‌هایی که خارج از ایران زندگی می‌کنند، گاهی سؤال می‌کنند چرا اهالی ایران کار می‌کنند؟ چرا برای مردم، تئاتر و هنر خلق می‌کنند؟ در حالی که خودشان در کنسرت‌های مختلف حضور پیدا کرده و مشغول تفریح هستند. از آنها می‌پرسم چرا رفاه و خوشی را فقط برای خودشان می‌خواهند؟ معتقدم که این نگاه احمقانه است؛ کار نکردن در شرایط فعلی، قابل قبول نیست. وظیفه همه فعالان عرصه هنر است که حرف‌شان را روی صحنه بزنند و زندگی‌بخش باشند.

 

بــــرش

در یکی از شب‌ها، پس از اجرای نمایش، مردی آمد و نیم ساعت گریه کرد. او گفت که پس از ۱۴ سال آزاد شده است اما این اثر بسیار او را تحت تأثیر قرار داده بود. باورش نمی‌شد که آنچه ما روی صحنه نشان می‌دهیم، دقیقاً همان چیزی باشد که خودش تجربه کرده است.  او گفت که در دو جای نمایش به شدت می‌خواست فریاد بزند اما برادرش دستش را گرفته و مانع این اتفاق شده است.

 

ارسال نظر

آخرین اخبار