دوگانهسازی اجتماعی حول پرونده سوپراستار
جامعه ایران در دهههای اخیر، فرازونشیبهای بسیاری را در سپهر فرهنگی و اجتماعی خود تجربه کرده است. این تحولات، در کنار چالش های سیاسی و اقتصادی، به شکلگیری و تعمیق گسلها و شکافهای اجتماعی (Social Cleavages) منجر شدهاند که هرازگاهی در یک بزنگاه، سر باز میکنند.
جامعه ایران در دهههای اخیر، فرازونشیبهای بسیاری را در سپهر فرهنگی و اجتماعی خود تجربه کرده است. این تحولات، در کنار چالش های سیاسی و اقتصادی، به شکلگیری و تعمیق گسلها و شکافهای اجتماعی (Social Cleavages) منجر شدهاند که هرازگاهی در یک بزنگاه، سر باز میکنند. این شکافها، که اغلب حول محور «سبک زندگی»، «هویت» و «نسبت سنت و مدرنیته» تعریف میشوند، فضای عمومی را به میدانی برای جدلهای نمادین تبدیل کردهاند.
در چنین فضای اجتماعی قطبیشدهای، دیگر هیچ رویدادی نمیتواند در چارچوب تخصصی خود باقی بماند. یک بحران زیستمحیطی، یک رویداد ورزشی، یا چنانکه بهتازگی شاهد بودیم، یک پرونده قضائی، بهسرعت از ماهیت اصلی خود خارج شده و به «مهمات» در یک نبرد فرهنگی فراگیرتر بدل میشود. پرونده اتهامی اخیر علیه یک بازیگر سرشناس سینما، نمونهای بارز و البته هشداردهنده از این وضعیت است.
این رویداد، که میتوانست و باید در چارچوب یک گزارش تحقیقی-قضائی و یک بحث حقوقی دقیق و منصفانه درمورد «امنیت زنان» و «اصل برائت» باقی بماند، بهسرعت ربوده شد و به پروکسی یا جنگ نیابتی دو جریان فکری متضاد تبدیل شد که هر دو با استفاده از آن، آگاهانه یا ناآگاهانه، بر آتش دیگرهراسی و دیگرستیزی میدمند. این پرونده قضائی، به کاتالیزوری برای فعالسازی مجدد یکی از عمیقترین دوقطبیهای اجتماعی در ایران معاصر بدل شد: شکاف حول مسئله پوشش، آزادیهای فردی و سبک زندگی. این مقاله نه به قصد قضاوت درمورد آن پرونده قضائی و نه برای تحلیل حقوقی آن، بلکه با هدف بررسی و نقد جامعهشناختی روندی نوشته شده است که این پرونده را به ابزاری برای تعمیق دوقطبی اجتماعی بدل کرد. این روند، به وسیله دو لبه یک قیچی هدایت میشود که هر دو، با حذف «میانه» و نادیدهگرفتن پیچیدگیهای جامعه ایران، امکان هرگونه «التیام اجتماعی»، «تساهل» و «مدارا» را در جامعهای متکثر و زخمی، دشوارتر میکنند. بهعنوان نمونه، انتشار گزارش روزنامه هممیهن در همین زمینه قابل بررسی است.
این روزنامه برای گزارش اصلی خود با تیتر «ناگفتههای پرونده سوپراستار»، از یک تصویر آرشیوی و «تزئینی» و به اذعان سردبیر آن، یک عکس استوک خارجی استفاده کرد. این تصویر، زنی با پوشش سیاه شبیه به چادر یا حریر را نشان میداد که صورتش پنهان بوده، اما دستهایی با لاک ناخن در کادر دیده میشد. این ترکیب بصری متناقضنما، بهمثابه یک «چکانه نمادین» (Symbolic Trigger) عمل کرد. این تصویر، ناخواسته به یک «آزمون رورشاخ» اجتماعی تبدیل شد که هر گروه و جریانی، پیشفرضها، هراسها و قضاوتهای خود را بر آن تفسیر کرد. بخشی از جامعه ایران را آزرد و ماهیت اصلی بحث اتهام ادعایی را به حاشیه راند. با نگاهی به بحثها در شبکههای اجتماعی حول این پرونده، مشاهده میشود که تأکید و تعمیق شکافهای اجتماعی در این بحث به صورت ویژه از سوی دو سر طیفهای سیاسی ایران امروز پیگیری میشود که میتوان آن را به دو لبه یک قیچی تشبیه کرد.
لبه اول این قیچی، جریانی است که از موضعی محافظهکارانه، هرگونه ناهنجاری اجتماعی را نتیجه مستقیم آزادیهای اجتماعی و آزادی سبکهای زندگی متفاوت از هنجارهای رسمی تصویرسازی میکند. برای این جریان، جنایتی مانند تجاوز (صرفنظر از درستی یا نادرستی ادعای مطرحشده در پرونده اخیر)، نه یک فعل مجرمانه فردی ناشی از اختلالات روانی، قدرتطلبی یا فقدان بازدارندگی قانونی، بلکه نتیجه محتوم آزادیهای اجتماعی و آزادی سبکهای زندگی است. در شبکههای اجتماعی، شاهد بودیم که چگونه چهرههای منتسب به این جریان، بلافاصله انگشت اتهام را به سمت سبک زندگی هر دو طرف پرونده (متهم و شاکی) نشانه رفتند. در این نگرش، که نمونههایی مانند متن آقای شهبازی، مجری صداوسیما، آن را نمایندگی میکند، هر دو طرف «از یک جنس» و متعلق به طبقهای تلقی میشوند که «کثافت از سر و روی سبک زندگیشان میبارد». این رویکرد، در سخیفترین شکل خود، و صرفنظر از درستی یا نادرستی ادعای مطرحشده علیه بازیگر معروف سینما، نوعی «قربانینکوهی» (Victim Blaming) است.
بهجای تمرکز بر جرم و عمل مجرمانه، تمرکز را به سمت «سبک زندگی» شاکی تغییر میدهد و به طور ضمنی القا میکند که چنین سبک زندگیای، خود مولد جنایت است. این نگرش، امنیت را به امری مشروط به انطباق با سبک زندگی رسمی تقلیل میدهد و با ادبیاتی مبتنی بر «دیگرسازی» (Othering)، جامعه را به دو گروه «ما» (پاکدامن و ارزشی) و «آنها» (فاسد و مدرن) تقسیم میکند. این لبه از قیچی، با سوءاستفاده از یک پرونده قضائی، که هنوز صرفا در مرحله ایراد اتهام است، به دنبال اثبات این گزاره است که هرگونه عدول از هنجارهای رسمی، جامعه را به تباهی میکشاند و راهحل، نه اجرای عدالت، بلکه تشدید محدودیتها و اجبارهاست. در نقطه مقابل، لبه دوم قیچی قرار دارد. این جریان که اغلب خود را فمینیست یا مدرنگرا معرفی میکند، در واکنش به سالها محدودیت در انتخاب پوشش و اجبار سبک زندگی رسمی، به نقطهای رسیده است که اصل حجاب (و نه صرفا اجبار آن) را به عنوان نماد تام و تمام سرکوب و ظلم به زنان ایرانی بازتعریف میکند. این جریان نیز به نوبه خود در بحثها در شبکههای اجتماعی، از پرونده اخیر برای پیشبرد روایت خود استفاده کرد و تصویر نمادین و متناقضنمای گزارش جنجالی هممیهن در همین زمینه تفسیرپذیر است.
به عبارت دیگر میتوان گفت که این نمادسازی (استفاده از چادر برای قربانی تجاوز) ابزاری در راستای تقلیل زن محجبه به «قربانی» و درعینحال تلاشی برای مصادره رنج قربانی برای نکوهش نمادین یک نوع پوشش مذهبی است. این مغالطه تقلیلگرایانه (Reductionism)، یک پدیده چندوجهی (حجاب) را که برای میلیونها زن ایرانی میتواند معنای مذهبی، فرهنگی، هویتی یا انتخابی آگاهانه داشته باشد، به یک معنای واحد (ابزار سرکوب سیاسی) تقلیل میدهد. این رویکرد، «عاملیت» (Agency) زنانی را که آگاهانه حجاب را انتخاب میکنند، نادیده میگیرد و آنها را یا «قربانی» ناآگاه یا «همدست» سرکوبگر میخواند. این صورتبندی از زن پوشیده، شباهت نگرانکنندهای با بازنماییهای غربی و کلیشههای شرقشناسانه دارد که در آن، زن مسلمان پوشیده، موجودی «منفعل»، «تحت ستم» و «فاقد صدا» تصویر میشود که نیازمند نجات از بیرون است. حتی زمانی که برخی رسانههای فارسیزبان غربی، در پوشش همین پرونده، تصاویری از متهم با ظاهری مذهبی (چهرهای با ریش) را برجسته میکنند، در حال تکمیل همین پازل دیگرسازی هستند؛ این بار، «مرد مذهبی» به عنوان نماد ریاکاری یا خطر بالقوه بازنمایی میشود. خطرناکترین پیامد این نگرش، ایجاد شکاف در میان خود زنان است. با «ابزار سرکوب» خواندن حجاب، این جریان عملا بخش بزرگی از زنان جامعه (زنان محجبه سنتی یا مذهبی) را از دایره آنچه «زنان آزاده» میخواند، طرد میکند و آنها را در جبهه انتزاعی مقابل خود قرار میدهد.
این دو جریان افراطی، که در ظاهر مقابل یکدیگرند، در عمل کارکردی واحد دارند: آنها دو لبه یک قیچی هستند که بیرحمانه، پیکره واحد جامعه متکثر ایران را پارهپاره میکنند. اوج این تضاد و خشونت متقابل ناشی از آن را در حوادث تلخ سال ۱۴۰۱ شاهد بودیم. اکنون نیز، یک پرونده قضائی که باید حول محور عدالت، امنیت شاکی و اصل برائت برای متهم میچرخید، به ابزاری برای تسویهحسابهای ایدئولوژیک این دو جریان تبدیل شده است. لبه اول قیچی با گرهزدن جرم ادعایی به سبک زندگی، امنیت را از غیرهمفکران خود سلب میکند. لبه دوم با گرهزدن حجاب به سرکوب، احترام و عاملیت را از بخش دیگری از جامعه سلب میکند.
هر دو نگرش شامل دیگرستیزی و دیگرهراسی است و هر دو، امکان مدارا را از بین میبرند. راه برونرفت از این بنبست فرسایشی، در اتخاذ نگرش سومی نهفته است که در هیاهوی این دو قطب، صدایش شنیده نمیشود: نگرشی مبتنی بر تکثرگرایی، مدارا و احترام متقابل. نگرشی که میپذیرد جامعه ایران، جامعهای متکثر با پیشینه و زمینه مذهبی و البته با گرایشهای تجددخواهانه است و راهحل، نه در حذف دیگری (خواه با اجبار قانونی، خواه با تحقیر نمادین)، بلکه در پذیرش «حق انتخاب» و «احترام به همه سبکهای زندگی» است. التیام اجتماعی، نه با تشدید تنشها، بلکه با تمرکز بر مشترکات انسانی به دست میآید. امنیت در برابر تجاوز و خشونت جنسی، یک مطالبه انسانی مشترک برای «همه» زنان ایرانی است، با هر پوشش و هر سبک زندگی. جامعه ایران بیش از هر زمان دیگری نیازمند گفتوگو بر سر مشترکات است، نه تعمیق شکافهای اجتماعی و بدلکردن هر موضوعی به میدان نبرد نمادین و ایدئولوژیک.