EN
به روز شده در
کد خبر: ۵۱۲۹۵

زوال تفکر انتقادی در عصر افراط رسانه‌ای

انسان امروز بیش از هر زمان دیگری در معرض سیلاب اطلاعات است، اما کمتر از همیشه می‌اندیشد. شبکه‌های اجتماعی که قرار بود ابزار آگاهی باشند، به کارخانه‌های تولید هیجان و اعتیاد بدل شده‌اند.

زوال تفکر انتقادی در عصر افراط رسانه‌ای
هم میهن
قادر باستانی‌تبریزی پژوهشگر علوم ارتباطات در یادداشتی در روزنامه هم میهن نوشت:
 

 

 

انسان امروز بیش از هر زمان دیگری در معرض سیلاب اطلاعات است، اما کمتر از همیشه می‌اندیشد. شبکه‌های اجتماعی که قرار بود ابزار آگاهی باشند، به کارخانه‌های تولید هیجان و اعتیاد بدل شده‌اند. طراحی الگوریتمی این فضاها، مغز را به دریافت پاداش‌های آنی عادت می‌دهد و بخش عقلانی را زیر سلطه هیجان قرار می‌دهد. نتیجه، نسلی است که میان «دانستن» و «فهمیدن» سردرگم مانده؛ آکنده از داده، تهی از تحلیل.  گسترش بی‌سابقه رسانه‌های اجتماعی در فضای مجازی، شیوه‌های ارتباط و آگاهی ما را تغییر داده و به‌طور بنیادین در ساختار شناختی و عاطفی انسان معاصر دست برده است.

 

آنچه در آغاز با وعده آزادی اطلاعات و دموکراتیزه‌شدن آگاهی همراه بود، اکنون به‌شکلی وارونه عمل می‌کند. به این معنی که هرچه مصرف رسانه‌ای بیشتر می‌شود، ظرفیت تفکر انتقادی، داوری منطقی و استقلال ذهنی کاهش می‌یابد. این پدیده، از نگاه علوم شناختی و ارتباطات، نه یک تصادف، بلکه پیامد طراحی آگاهانه سازوکارهای اعتیادآور در پلتفرم‌های اجتماعی است.

 

تحقیقات متعددی نشان می‌دهد، شبکه‌های اجتماعی بر پایه‌ وابستگی و تحریک عصبی مداوم طراحی شده‌اند. هر «لایک»، «نوتیفیکیشن» یا «بازدید» کوچک، همان مرکز پاداش در مغز را فعال می‌کند که در مصرف موادمخدر یا رفتارهای اعتیادآور فعال می‌شود. این تحریک مکرر باعث ترشح دوپامین و اکسی‌توسین و درنتیجه احساس زودگذر رضایت، تعلق و تأیید می‌شود. اما بهای این لذت آنی، تضعیف کارکرد عقلانی و تحلیلی مغز است. وقتی مدارهای هیجانی بیش‌ازحد فعال باشند، بخش پیش‌پیشانی مغز ـ مرکز تصمیم‌گیری، منطق و تحلیل انتقادی ـ دچار اُفت عملکرد می‌شود.

 

به‌بیان ساده، انسان شبکه‌ای، بیش‌از‌آن‌که بیاندیشد، واکنش نشان می‌دهد. در ظاهر، جهان مجازی ما را به شهروندانی آگاه‌تر، متصل‌تر و توانمندتر بدل کرده است، اما در عمق، واقعیت معکوس رخ داده است. کاربران انبوه، غرق در سیلابی از داده‌های سطحی، بدون زمینه و بی‌پایان، نه وقت دارند و نه توان تا میان خبر و تفسیر، میان واقعیت و بازنمایی، یا میان داده و دانش تمایز بگذارند. نتیجه آن است که جامعه، به‌جای رشد عقل نقاد، به میدان هیجان‌های زودگذر، خشم‌های جمعی و واکنش‌های بی‌فکر فرومی‌غلتد. پژوهش‌های جدید دانشگاه آکسفورد این وضعیت را به‌خوبی توصیف کرده ‌است.

آنها پارسال واژه‌ «مغزِ پوسیده» را به‌عنوان کلمه سال برگزیدند تا به پدیده‌ای اشاره کنند که در آن، حجم عظیمی از محتوای بی‌معنا و زباله‌داده‌ها، از طریق اینستاگرام و پلتفرم‌های مشابه، خوراک روزمره‌ ذهن انسان مدرن می‌شود. انباشت این داده‌های بی‌کاربرد، نه‌تنها چیزی به آگاهی ما نمی‌افزاید، بلکه ظرفیت تمرکز، تخیل و تحلیل را به‌تدریج فرسوده می‌کند.

مغز در معرض بمباران بی‌وقفه اطلاعات سطحی، شبیه عضله‌ای می‌شود که مدام درگیر حرکات بی‌هدف است؛ خسته، بی‌رمق و درنهایت تحلیل‌رفته. ازمنظر جامعه‌شناسی ارتباطات، این روند به‌نوعی تسلیم شناختی انجامیده است؛ جایی‌که مخاطب به‌جای انتخاب آگاهانه محتوا، به الگوریتم‌ها اجازه می‌دهد او را هدایت کنند. ذهن انسانی، که زمانی مرکز داوری و نقادی بود، اکنون به ابزاری منفعل در دست ماشین‌های هوشمند بدل شده است. این انتقال قدرت از «عقل انسانی» به «الگوریتم ماشینی» یکی از عمیق‌ترین دگرگونی‌های فرهنگی دوران ماست.

تبعات اجتماعی این پدیده کم‌اهمیت نیست. تضعیف تفکر انتقادی، بنیان‌های دموکراسی و گفت‌وگوی عمومی را فرسایش می‌دهد. شهروندی که نمی‌تواند به‌درستی استدلال کند، به‌سادگی در دام پوپولیسم، خبرهای جعلی و هیجان‌های ساختگی گرفتار می‌شود. جامعه‌ای که از عقل نقاد تهی شود، دیگر از درون هدایت نمی‌شود، بلکه از بیرون تحریک می‌شود. در چنین وضعیتی، افکار عمومی، محصول خرد جمعی نیست، بلکه بازتاب الگوریتم‌های تجاری و سیاسی است. بااین‌حال چاره در حذف رسانه‌ها نیست، در بازآموزی شیوه استفاده از آن‌هاست.

باید به نسل‌های جدید بیاموزیم چگونه در برابر سیلاب اطلاعات، فیلترهای شناختی و اخلاقی بسازند. تفکر انتقادی مهارتی است که باید همچون سواد خواندن و نوشتن، از کودکی آموزش داده شود. اگر جامعه‌ای بخواهد از مغز پوسیده به مغز پویا برسد، باید مصرف رسانه‌ای را از «بی‌هدف» به «آگاهانه» تغییر دهد. انسان قرن بیست‌ویکم در نقطه‌ای ایستاده است که هرلحظه به او اطلاعات تزریق می‌شود، اما کمتر فرصتی برای تفکر باقی می‌ماند. لابد لازم است بار دیگر سکوت را کشف کنیم؛ فرصتی برای فکر کردن، فاصله گرفتن و بازسازی توان تحلیل. آن‌گاه شاید بتوانیم از دل این انبوه داده‌های بی‌جان، دوباره به انسان اندیشمند و منتقد بازگردیم، انسانی که هنوز می‌تواند بپرسد، شک کند و بیاندیشد.

 

ارسال نظر

آخرین اخبار